۴ پاسخ

پسرم تازگی دوسالش شدالکی مشت میکنه طرف بترسونه داشت بادخترخواهرشوهرم بازی میکردپدرشوهرم چکش روبرداشت پسرموتهدیدمیکردنزنش وعلامیزنمت خستم شدازبس بیشعورن

کم حرص نمیخورم اگ خیلی چیزهاروبهت بگم توجامن دیونه شدیی

ببین این ردش

تصویر

پس من چی بگم دختراش یکی نه سالشه یکی هشت سالشه این کارهارومیکنن دخترم پنج سالشه حولش دادن سرمیخ زدتوسینه اش

سوال های مرتبط

مامان عسل مامان عسل ۲ سالگی
خانوما توقع شما از مهد کودک چیه؟
جدای از آموزش..
من یه مهدی رفتم که با چشم خودم میدیدم مربی کاردستی درست میکنه میده بچه و مادر هم فکر میکنه بچه درست کرده
یا مثلا وقتی مامان میومد دنبال بچه ،،مربی کلا مهربون میشد و با خوشحالی از بچه خداحافظی میکرد..
امروز به مربی گفتم فلان رفتار طبیعیه تو بچه من؟
اومده به من میگه برو کلاسهای فرزندپروی و بگذرون و کلی غر زد...
درحالیکه اگر نگران نبودم غیر طبیعی بود و من کلی دوره فرزندپروی گذروندم..
یه بچه ای مامان باباش دکترن تو مهد بود..بچه اومد پسر من و اذیت کرد و هیچی بهش نگفت منم فقط گفتم عجب بچه شیطونی....آقا این و گفتم مربی سریع اومد یقه من و گرفت که نباید اینجوری بگی..این خانوادش دکترن و بچه افسرده ای بوده اومده مهد و...اصلا از خودم بدم اومد بچه رو بردم اونجا..
بهش میگم چرا بچه ها تو مهد یادنگرفتن اسباب بازی و به هم اشتراک بزارن؟
بچه من میره سمت اسباب بازی ها یکی دیگه از دستش میگیره و طردش میکنه..
میگه اینا بچه هستن نمیفهمن.. نمیدونم ببرمش یا نه..
از طرفی خیلی به خونه ما نزدیکه..
اومده میگه چند روز دیگه بچه خودتم اسباب بازی به بقیه نمیده..
میشه راهنمایی کنید نظرتون و بگید چکار کنم. راستش رفتار مربی خورد تو ذوقم.
مامان دلنیا مامان دلنیا ۲ سالگی
توروخدا کمک دختر من خیلی آرومه از بچگی همینجور بوده خیلی خوب با بچه های دیگه بازی میکنه ها ولی چند تا از بچه های فامیل هستن بهش زور میگن یا میزننش همسن هم هستن دختر من اصلا نمیتونه از خودش دفاع کنه پدر مادرهای اونا هم چیزی نمیگن به بچه هاشون منم چندبار میتونن مگه دعوا کنم آخه شوهرمم قطع ارتباط نمیکنه خودش هم رودروایسی داره چیزی نمیگه ولی من نگران دخترمم ،از وقتی از اینا کتک خورده دیگه راحت نمیره سمت بچه ها بازی کنه میترسه از دور وایمیسه نگا میکنه رو بچم برچسب خجالتی و ترسو میزارن درصورتی که اصلا اینطور نیس طفلک چند شب پیش هم رفتیم خونه یکی از اقوام دخترم ی گوشه وایساده بود بچه اینا عین وحشیا رف موهای دخترمو کشید اونم چیری نگف دفعه دوم باز رف من بهش حرف زدم دفعه سوم باز رف کشید موهای بچمو شوهرم رف بی‌بیارتش یهو دخترم شروع کرد به جیغ کشیدن طفلک خشمشو اینطور خالی می‌کرد یک ربع جیغ گشید داشت از حال میرف خودمم دست و پام می‌لرزید به سختی آرومش کردیم فامیل هم نمیگن بچه های خودشون عین وحشیا تربیت شدن که میگن بجه تو تو خونه تنهاس بلد نیس با بچه های مردم بازی کنه ،ینی راضیم به دخترم یاد بدم در حد مرگ بگیره بزنتشون ولی بچم اینطور نیس دلش نمیا چی کنم من با اینا