۸ پاسخ

مبارکه عزیزم
خوش قدم باشه

مبارکت باشه عزیزم

قدمش مبارک باشه😍

عزیزم ماشالله قدمش مبارک باشه یه اسفند برا خودت و نی نی دود کن من تا چهار پنج روز نمیدونستم کی شبه کی روزه... خداروشکر میتونی گوشی به دست بگیری از جوجت زیاد عکس بگیر تند بزرگ‌میشن بارداری خیلی سختی هم داشتم حتی یه چایی نمیتونستم دم کنم کلا استراحت مطلق خونه خواهرم بودم بچه هاش برام‌ آب می آوردن یه قرص بخورم کلا بارداری لذتی نداشت.. امیدوارم شیردهی اذيت نشم😃

قدم نی نی کوچولو براتون پر خیرو برکت باشه و با ناز پدرو مادر بزرگ بشه عزیزم 😍
جمله آخرتون خیلی زیبا بود .....و من یک بار دیگه به خدا وصل شدم🥹

سیرجان زندگی می‌کنی ؟

چقدر ترس داره واقعا 😐من حتا فکر میکنم میگم درد منو نمی‌کشه اتاق عمل ببینم درجا سکته میکنم 😂

ایییی خداااا جونم قدمش مبارک

سوال های مرتبط

مامان پری ماه مامان پری ماه ۳ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا
مامان نیلاونویان 💙💖 مامان نیلاونویان 💙💖 ۳ ماهگی
سزارین پر چالش من پارت 3
دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو زد ولی اصلا درد ندارم من نفهمیدم حتا
انگار یچی فورا رفت تو پاهام درازم کردن تیغوک کشید گفتم ااایییی بعد دکترم گفت مگه میفهمی گفتم یکم اولش آره آوردن تو سرمم دارو زدن هی به شکمم دست میزدن می‌فهمیدم دارو بی حسی ام هی میرفت تو سرم حتا دندونام احساس میکردم گفتم چرا صداش نمیاد گفتن حالا در نیاوردیم ک اون لحظه ها فقت دعا میکردم اونی ک بالا سرم بود میگفت استرس نداشته باش فشارت میاد پایین
ی لحظه مهدمو فشار دادن ک صدای گریه ها ی نفسم اومد وقتی دکتر داد به پرستار دیدمش گفتم وااای چقد کوچولوعه دکترم سرشو از پرده هه آورد تو گفت بچه به این تپلی 🥹
بعد گریه هاش هی قط میشد گفتم تو رو خدا چرا اینطوری گریه می‌کنه بیارین ببنمش آوردن گزاشتن رو صورتم آروم شد منم ک فقت داشتم اشک می ریختم 🥹گرمای صورتش دلمو آروم کرد 🥰
نیم ساعتم بخیه هام طول کشید ک میگفتن عضلات شکمش خیلی پارس پوستشم بده بخیه ورنمیداره 😑
بعد اومدن دوتا مرد از پتو چسبیدن انداختن رو ی تخت دیگه بردن ریکاوری اون جا ی چند ساعت موندیم ک انقد لرز داشتم دندونام میخورد به هم دیگه
ده نفر اینا سزارین بودیم فقت من درد داشتم ک پرستار اومد گفتم پمپ درد میخام گفت بیمتون تکمیلی گفتم ن گفت با شیاف کنترل میشه هزینه هات همینجوری بالاس اومدن بزور دوتا شیاف گزاشتن میگفتم سردمه اصلا توجه نمی‌کردن آخر سر داد زدم ک یدونه پتو بیارین نامردا دارم میمیرم 🥲
از اونجام بردن بخش ک مامانم همسرم اومدن پیشم من از همون اول خیلی درد داشتم سر خود شش تا شیاف استفاده کردن اونام 4تا دادن من خیلی درد داشتم ولی هیچ کس اونجا درد نداشت 😑
بعدشم ک اومدم راه اینا برم اصلا نتونستم وقتی بلند میشدم نفسم نمیومد
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..