۱۱ پاسخ

پسر منم رفتاراش همینه مال سنشونه دختر خواهر من ۷ ماه از پسرم کوچیک تره طفلی خیلی ازش میترسه
من تو کتاب خوندم درسته که این رفتار براسنشون طبیعیه ولی باید باهاشون صحبت کنیم و براشون توضیح بدیم که زدن کار بدیه و ناراحت میکنه و درد داره
در مورد حس مالکیت هم که نمیشه کاری کرد مربوط به سنه

وقتی خودت باهاش بازی می‌کنی تقسیم کن اسباب بازی ها رو بگو این برای من این برای تو
وقتی اینجوری باهاش بازی کنی یاد میگیره وقتی کسی میاد باهم بازی کنن

آره طبیعیه

ن تنها وسایل خودشو نمیده وسایل مارو هم نمیده به کسی کلا خسیسه😤😤برعکس پسر بزرگم اصلا اینطوری نبود الانم نیس

پسر منم اصلااا نمیده بچه همسایمون ۶ماه از خودش بزرگتره دمپای منو پاش کرده بود وسط راهرور کتکش زد دمپای رو پس گرفت هرچیم میگم بزار پاش کنه میاره جیغ میزد ن مامانه🫠🫠 یعنی برا مامانمه

دختر منم نمیده اگه هم بگیرن ازش گریه میکنه ادمو ناراحت میشه حالا اگه اون بچه ای که باهاش بازی میکنه لجباز باشه ادمو دق میدن

آره بچه ها تو این سن احساس مالکیت بیشتری دارن بخاطر همین وسایلشونو بل کسب قرض نمیدن.
بله دوتا بچه سخته باید توجه و مراقبت متوجه هردو باشه ولی مادرها از پسش برمیان

دخترم نوزادی نسبتا سختی داشت ولی بعد دندوناش خیلی بچه راحتی شده ولی فکر کنم پسرا تو این موارد سخت ترن

دختر من کسیو نمیزنه ولی وسایلاش به هیچکس نمیده منم اذیتش نمیکنم وسیله خودش دوس نداره به کسی بده نمیشه زور بهش گفت

اینک میزنه بنظرم میخواد بازی کنه ولی بلد نیس ارتباط بگیره بیشتر سعی کن خودت پیشنهاد بازی بدی و مدیریت کنی ببین بهتر نمیشه ...اینکع نده اسباب بازیشو پسر منم همینطوریه ی موقع میده ی موقع نه

نه دختر من اینطوری نمیکنه

سوال های مرتبط

مامان 🥰❤️شایان❤️🥰 مامان 🥰❤️شایان❤️🥰 ۲ سالگی
رفتیم پارک بعد کلی کلنجار ک بریم نریم 🤦🏻‍♀️😂
ک ای کاش نمیرفتیم
پسرم توپ خرید رفتیم داشت با بابا بزرگش بازی میکرد ک گفت میخوام با بابام بازی کنم بعد باباش رفت باهاش بازی کنه کنار اینا ۵ تا بچه هم بازی میکردن سه دختر دو پسر پسرم توپو سمت اونا شوت کرد یکی از دخترا برداشت هی توپو این طرف اون طرف شوت کرد با اون یکی دختر بازی کرد توپو اصلا نداد ب ما توپ خودمونو ها بعد شوهرمم عین بچه ها هی دنبالش میرفت میگفت بده بچه گریه میکنه پسرم منم قهر کرده بود قشنگ خوابیده بود زمین هر کی هم میرفت و میومد بهش میخندید بعد من عصبی شدم ب شوهرم گفتم مرض نخند ک توپو ازش بگیر گفت نمیده دیگه چیکارش کنم بزنمش دعوا بندازم بعد من پاشدم رفتم توپو از دستش گرفتم دادم پسرم اومد ک توپو از دست پسرم بگیرم از دستش گرفتم یه نیشگون هم گرفتم گفتم برو گمشو دیگه خانواده نداری پدرمادرت کدوم گورین من باهاشون حرف دارم ببینم چرا ترو بی صاحاب گذاشتن بعد بابام همه چیو جمع کرد بریم ولشون کنین بعد تا ماشین این دو دختر هی پشت سر ما اومدن هی توپو گرفتن ما گرفتیم هی دوییدن گرفتن ازمون کلا همه داشتن بما نگاه میکردنا خیلیا هم میگفتنا عجب بچه این خیلی خراب بودن انگار ببخشیدا ج....ده بودن یجوری میخندیدن ادم نگاشون میکرد میگفت اینا بچه نیستن اینا زنن اخرشم داداشم یه سنگ برداشت پرت کرد نخوردا بهشون بابامم ب داداشم گفت نکن نکن رفت از سینه داداشم زد ک بهت میگم نکن داداشمم برگشت بابامو هل داد جلو مردم کلا دلخوری پیش اومد سر دوتا خراب اواره ک ننه باباشون معلوم نبود کدوم قبرستانی بودن