۱۰ پاسخ

من با حال خیلی خوب و خنده رفتم برای عمل و کلی تو اتاق عمل بگوبخند و شوخی داشتم
بهم گفتم چشماتو که باز کنی بچت رو سینته
یادمه تا چشمامو باز کردم به دوطرفم که نگاه کردم چندنفر دیگه بغلم بودن ک زایمان شدن و بچه هاشون رو سینه هاشونه
اما سام من نبود
جیغ میزدم و گریه ک بچم کو
بچمو بدین
بچم چشه
پرستاره هی میگفت گریه نکن تا بیارم
منم میگفتم بیار تا گریه نکنم
نگو چون دختر عمون پرسنل بیمارستان بود زودتر اومده بود سام رو برده بود مامانم ببینه😐😐الان که فیلمارو میبینم دلم واسه خودم میسوزه که اینقد هق هق کردم

عه از این ست منم کانالم دارم🥺😎‌

منم وقتی ب هوش اومدم همه جا سفید بود بزور چشام باز میشد تو همون حالت گیجی حس میکردم خواهرم پیشمه باهاش صحبت می‌کردم فک کنم زیاد سوتی دادم🤣

من طبیعی بودم درد میکشیدم دردم ک کم میشد خابم میبرد😄 باز ک شروع میکرد جیغ میکشیدم پسرمو ک اومد گذاشتن رو سینمم گفتن بهش دس بزنن بهترین لحظه زندگیم بود فقط،بعدش ک بخیه داری تازه زایمان کردی یهو میان ت اون درد معاینه میکنن اصلا انصاف ندارن هیچی منو نترسوند ب اندازه اون معاینه 😰😰

من نمیتونستم چشامو باز کنم به زور یه نور سفید میدیدم و همش میگفتم بچم کجاس و گلاب به روتون هی بالا می‌آوردم چون بیهوشی بودم

منم طبیعی بودم همه مراحل ‌زایمانم رو دیدم و فقط درد می‌کشیدم و جیغ. وقتی دخترم دیدم. خیلی خوشحال شدم. بهترین لحظه زندگیم

من که طبیعی بودم انقدر درد داشام که لامصب نمیتونستم ببندم چشامو بچمو دیدم

چه جالب که بیهوشتون کردن
الان کمر درد ندارین دیگ اره

منم همینجوری پرده های آبی داشت دست ب شکم زدم دیدم نینیم نیست

من ک طبیعی بودم هیچی نمیدیدم همش چشامومیبستم هوارررمیکشدم وشوهرم وفش میدادم این اخراهم ک چشاشوبازکردم همه جااااسفیدددد میدیدم و وصیت کردم فک کردم مردم😐

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۱۷ ماهگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...