۲۹ پاسخ

من تا ۲ ماهگی وضعم همین بود خواهر هر شب تا صبح بیدار بودم داغون بودم افسردگی گرفتم سر این شب بیداریا

بخاطر درد پاشه پسرمنم اینجوری بود مخصوصا پای راستش

من یکنفر ۲۴ ساعته بیدار😂👆

بچه من هنوزم بی قراره میخاد بخابه ولی نمیخابه پدرم درمیاد تا میخابونمش...

ای جانممم گل پسرر ناز پسررر بووسسس

عزززیزم
حالا چهار ماهگی برای بچه من سبک بود الان استرس ۶ماهگی رو دارم

وای پشتم لرزید من ۴ روز پیش باید میرفتم گفتم شنبه برم
شب بیداری که چیزی نیست اگه تب نکنه مودام بی تابی نکنه

وای دختر منم دقیقا دیشب همینجوری بود تبش هم ب 37 رسید

الهی بگردمش فرشته کوچولورومنم کیمیاخیلییییی اذیت شدواکسن ۴ماهگیوچندروزدیگ واکسنه۶ماهگیشه خدابه دادم برسه

واقعا معلوم نیست چیه واکسنا
ماهانم انقد بیقراری کرد ک خدا میدونه شیرم درست نمیخوره

ببخشید چند کیلو بچه شما

پسر منم بس گریه میکنه زنگ زذم مامانم امد

منم دیشب بچه م بدون تب داشت تا الانم داره نه واکسن زده نه چیزی

پسر من اخر ماه باید بزنه🥺🥺

عزیزم...دختر منم ۴ماهگی جای واکسنش ورم کرد اندازه یه توپ کوچک بردمش دکتر گفت عفونت کرده شربت سفالکسین داد بهتر شده ولی هنوز یه کوچولو سفته

الهییی فداش بشم وایی استرس گرفتم چند روز دیگ واکنس چهار ماهگی داره دخترررم

الهی بمیرم پسر منم دیشب خیلی اذیت شد لعنت به هرچی واکسن

مال منم تب نکرد ولی مدل بچه شما شد

آخی عزیزم. دقیقا دنیز بعضی شبا خیلی بی تابه تا بخوابع من از پا در میام مدام گریه می‌کنه و نق میزنع وقتی خوابش میاد و اینکه نمی‌خوابه هرکار میکنیم واقعا عذابع

عزیزم خدا حفظش کنه .منم امروز پسرمو واکسن زدم خیلی نگرانم طفلی تا پاش تکون میخوره از خواب بیدار میشه گریه میکنه

الهی که زودی بگذرونه این مرحلرو جوجه ی ناز😘

من دکتر سر واکسن دو ماهگی ویهان بهش شربت داد که بهش بدم الان همونو دوباره گرفتم خداکنه تاثیر داشته باشه🥲🥲🥲

لعنت به هرچی واکسنه،من از الان استرس۶ماهگیو دارم🥺🥲

برا منم واکسن چهارماهگی خیلی بد بود صب زدم شب از تب می‌سوخت از صبح امروز تا عصر فردا یکسره هردومون بیدار بودیم خیلی سخت گذشت ولی شکر ک گذشت از این تموم نشده واکسن شش ماهگی میاد خیلی چشمم ترسیده

من هرشب همین داستان رودارم😅😅

وای نگو من تازه زدم ۲ ساعت پیش😢😢😢

الهی...حالا تند تند بهش شیر بده ک تب از بدنش خارج بشه

عزیزم🥲آرسام اذیت نشده بود

اهورا تب کرد و کلی اذیت شد .خدا ۶ماهگی رو رحم کنه

سوال های مرتبط

مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۷ ماهگی
دیروز از ظهر تا شب مهمونی بودیم.
پسر بزرگم که از ظهر بازی میکرد و فوتبال میکرد تا شب. امیرطاها هم هی چرت میزد و بیدار میشد، یکم میخندید و باز دوباره میخوابید. دیگه هربار بیدار میشد بغل یکی میرفت. شب ساعت ۹ که خواستیم بریم خونه هردوتا پسرا توی ماشین خواب بودن.
تا کلید انداختیم توی در و وارد خونه شدیم جفتشون بیدار شدن و شروع کردن به گریه کردن. امیرحسین گریه میکرد و میگفت «حالممممممم بده» و عرق سرد کرده بود و هی سرفه میکرد، هر لحظه نزدیک بود هرآنچه از صبح خورده بالا بیاره، جیغ میزد که مامان باید بیاد پیش من بخوابه. از اون طرف امیرطاها از تهِ حلق گریه میکرد و شیر میخواست تا آروم بشه. رفتم امیرطاها رو بیارم که سه تایی پیش هم بخوابیم دیدم امیرحسین گریه میکنه که «فقط مامان تنها پیشم بخوابه» 🤦🏼‍♀️
خلاصه به هر بدبختی بود امیرحسین ساعت ۱۰ خوابید.
ولی امیرطاها هیچ جوره آروم نمیشد. میذاشتمش زمین گریه میکرد که بغلم کن. بغل میکردم گریه میکرد که شیر میخوام. شیر میدادم گریه میکرد و نمیخورد. عوضش کردم، ماساژش دادم، هرررررررکاری میکردم آروم نمیشد ! اصن توی این ۴ماه اولین بار بود این شکلی میدیدمش. دیگه نمیدونستیم چیکارش کنیم ! شوهرم میگفت «باز فلانی این بچه رو بغل کرد و تنظیمات بچه ریخت بهم»
راست میگه تا حالا یکی دو دفعه این اتفاق افتاده بود که بغل این شخص خاص که میرفت شب تا صبح پدر ما درمیومد ولی بازم نه این شکلی ! خلاصه که ساعت ۱:۳۰ خوابید.
جفتشونم صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار بودن و توی سر و کله ما 🤦🏼‍♀️

نمیدونم واقعن ! جوری نبود که بگم خسته شده و گریه میکنه ! شاید واقعن انرژی بعضی از آدما بچه ها رو بهم میریزه 🤦🏼‍♀️