۷ پاسخ

خیلیم عالی موفق باشه😍❤️

من قم هستم پسرمو می برم کتاب گارسه کتاب فروشیه که لوازم تحریر و کادویی هم داره.یه بخشش مخصوص بچه هاست فضای قشنگی داره و میز و صندلی گذاشتن برای بچه ها کلی می گردی آخرشم خواستی یه کتاب می خری میای

تصویر

کدوم کتابخونه بردیش

کانون پرورشی کودکان ببراونجام کتابخونه داره مخصوص بچه ها

بخش کودکان جدا نداشت؟ برای ما داره .رایانم از ۲ سالگی عضو من ۲جا بردمش هر ۲جا داشت.

تصویر

عالی

عززیزم😁

سوال های مرتبط

مامان امیرعباس❤️ مامان امیرعباس❤️ ۵ سالگی
🪻🌸✨﷽✨🌸🪻  
     🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
  🌼🍃اللّٰہُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلیڪَ‌الفَرَج🌼🍃      
🌺صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله🌺
                 
سلام
#کتاب و کتاب خوانی
#کتابخانه عمومی
من تا چند وقت پیش کتاب میخریدم برای امیرعباس با توجه به اینکه خیلی گرون شده تصميم گرفتم کتاب داستان هایش را از کتابخانه امانت بگیریم و چند تا نکته مثبت داشت این تجربه
🌱آشنایی با محیط کتابخانه و قوانین آن
🌱تجربه کتاب خوانی با هم سن و سال های خودش
🌱باز با اسباب بازی های اون بخش

🌱آشنایی با کتاب هایی متنوع در زمینه های مختلف

🌱انتخاب کتاب ها برای مطالعه در محیط کتابخونه

🌱 مهم تر از همه امانت گرفتن کتاب و آشنایی با مفهوم امانت داری


🌺اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ🌺
                      •✾••┈┈••┈┈••
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۵ سالگی
ی چیزی تعریف کنم از جمعه شب
حضرت صبرررر

با بچه ها اول رفتیم خونه مامانبزرگشون که خونه نیستن باغچه آب بدیم و بچه ها کلی آب بازی و گل بازی کردن و بعد مغازه لوازم قنادی و امامزاده
و اصل داستان
رسیدیم دم فروشگاه که روبروش پارک بود رفتیم یکم خرید کردیم بچه ها تشنه بودن آب خریدیم بدون دردسر دخترم ۵ سالم آب خورده پسر ۲ سالم آب خورده من خوردم بالاخره که رفتیم پارک و از آب سردکن باز پرش کردیم و این آب رو نیمکت بوده و بچه رفتن بازی
دخترم ی دوست پیدا کرده و گفتم دیگه بریم خونه یکم غر زده و باز تاب بازی و فلان و رفتیم بریم سمت ماشین
دم پارک بطریو از دست داداشش کشیده اونم گریه گفتم میریم تو ماشین بهت میده
رفتیم تو ماشین دخترم گفته مال خودمه خودم خریدم
پسرم گریه
باباش دید دخترمون اون بطریو گرفته دستش نمیده رفت ی اب معدنی دیگه خرید داد دست پسرم
حالااون اومده بطری قبلیه رو داده به زور جدیده رو میخواد بگیره
این گریه اون گریه
جیغ داد
تا خود خونه
اخر از سوپری دم خونه باز ی بطری جدید خریدیم🤕



نمیدونم چرا دقت کردم میبینم هرروزی که ما وقت بیشتری گذاشتیم تفریح بیشتری کردیم یا مثلا فروشگاهی جایی بیشتر تحویلش گرفتیم براش خرید کردیم این دختر بیشتر اعصابمونو خورد کرد
مامان محمد و تودلی مامان محمد و تودلی ۵ سالگی
کسی هست تو شرایط من باش...من ی جاری دارم دوتا بچه داره ی پسر ۱۴ ساله ی دختر ۹ ساله.‌‌...ااون موقع ک من اصلا بچه نداشتم محمد نبود ب من میگف بچه نیار نیاری..‌‌.بعدا من هزارتا مشکلات رحمی گرفتم ک هر دکتری جوابم میکرد بلاخره ی دعانویس پیدا کردم اون گف جاریت دعا نوشته ک بچه دار نشی خلاصه بعد باطلی ب محمد حامله شدم تو حاملگی هم همش میگف پسر من تنها پسر خانواده شوهرم میشه و. پدرشوهرمون هرچی داره مال اونه ...یا میگف بچه تو. دختره نمیتونی پسر بیاری چون مادرت دختر داره انگار اگ بچه من پسر میشد پادشاهی پسر اون ب تعویق میوفتاد خلاصه از روزیم ک فهمید بچم پسره دیگ خفه شد الآنم فهمیده من حامله ام نگرانه پسر باش همش میگ وای پسسر من تنهاست دخترم تنهاستت برم دکتر ی خواهر برادر بیارم بشن چهارتا انگار مسابقه داره با من...بعد شنیدم ی جایی میگف ب نظر بچه اش سه قلو هس 😂 نگرانه طفلی ...دیروز تو مناسبته پسرخاله شوهرم یکی پرسیدی فلانی حامله ای ...منم چون جاریم ااونجا بود الکی گفتم آره ۶ قلو...از استرسش گوشی از دستش افتاد نارحت شد ککل عروسیو تو فکر بود مادرشم داشت بهم چپ چپ نگاه میکرد برعکس همیش اصلا حرفی نزدند باهام....چرا خب ب بچه آوردن من حسادت می‌کنه ....حتی یادم نمیره تو دعواهای چن سال پیشم با شوهرم پیش ده تا دعانویس رفتم جالبه همشون گفتن جاریت دعای جدایی نوشته برات بعدشم ک از قهر اومدم قهرمو کوبید تو سرم گفت تو زن زندگی نیستی من الم بلم..‌‌