سلام خانما روزتون بخیر
میگم من پسرم رو چکار کنم الان چند روزه خیلی بد شده نمیزاره کاری کنم فقط میگه تو کنارم بشین یا دراز بکش من جی جی بخورم امروز از ساعت ده و نیم تا ۱۲ و نیم جی جی تو دهنش بوده گفتم بزار بخوره سرحال بشه هی نق نزنه بعد بلند شدم براش حلیم بیارم گریه راه انداخته کلی حلیم خورده همین ک تموم شده هنوز جمع نکردم بازم جی جی😞😭 نمیزاره یه نماز بخونم یا عذا درست کنم قبلا خوب بود شکمش سیر میشد بازی می‌کرد الان فقط بهونه میگیره...شب تا صبح ام این وامونده تو دهنشه کمر برام نمونده از بس یه طرفه خوابیدم..صبحم ساعت ۶ پا میشم صبحونه شوهرمو میدم تمیزکاری و کارامو میکنم که مثلا بیدار میشه کاری نباشه ...قبلا با شوهرم سرگرم میشد ب کارام میرسیدم الان اونم باشه باید تو بغل من باشه😭😭😭خسته شدم بخدا اعصاب برام نمونده....بچه های شمام همینن یا این این مدلیه؟؟؟ دندون هم نیس که بگم از اون بهونش....جایی باشیم سمت جی جی نمیاد فقط تو خونه مثل چسب بهم وصله....یه جارو بکشم با بچه بغل ...غذا درست کردن باید توبغلم باشه ...دستشویی هم نمیتونم برم😭😭😭 بغلش نکنم اینقد گریه و جیغ میزنه که صداش تا کوچه میره...چکارش کنم ؟ بگین ک بچه های شمام همینن😭😞

تصویر
۱۱ پاسخ

از شیر میتونی بگیری الان
داره ۲سالش میشه

ازشیر بگیرش. قبل شروع حسابی سيرش کن، بعد شروع کن. این وابستگیه.

ماهم داستانمون همینه خواهر

از شیر بگیرین خب

بچه منم تا قبل از اینکه از شیر بگیرمش بدتر از بچه شما بود الان بهتر شده

سلام
خلاصه کلام
اگه اینجوری نبودن الان هرکدوم ۶تا داشتیم😁پشت هم
عاقل و بالغ ک نیستن اومدن دهنمونو جر بدن
قبلا همه باهم زندگی میکردن بچه ها سرگرم بودن بچه ها الان بجز مادر کیو میبینن دیگه وصله همش

ببرش بیرون پارک خونه مامان بزرگ تو خونه چون زیاد میمونه اینجوری شده چند روز مداوم ببرش بیرون تا یادش بره من پسرعمو یا این روش از سرش انداختم

وااای دختر منم یه هفته ایناس اینجور شده یا ی بننند شیر لب ب غذاخم نمیزنه با این تفاوت فقط گریه گریه از صبح ک بیدار میشه تا شبا دیووونه شدم قشنگ

باخونوادم که راحته بازم پشت سرمن گریه میکنه تا بخوام یه کاری کنم

بچه منم خیلیییییی وابسته تر شده یه دستشویی نمیتونم برم مدام گریه و جیغ که کنارم باش تو بغلت باشم یا شیر بخورم

ببرش بیرون پارک‌وخانه بازی تا حواسش پرت بشه
بهت وابسته شده

سوال های مرتبط

مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۱ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم