۱۱ پاسخ

من بودم. میگفتم خانم بچتون بیار پایین دیگه بسشه

آخ ک چقد من حرصم میگیره اینجور موقع هااا دلم میخاد از لباسشون بگیرم پرتشون کنم پایین

خیلی راحت میرفتی میگفتی عزیزم نوبتی هست بی زحمت پیاده شو بچه منم دلش تاب میخواد!

منم دقیقا سرم اومده به اینجورآدما بگی اصلا پیاده نمیشن ازبس بی فرهنگن منم چنبار رفتم جای دیگه تا خودشون بیان پایین برای این مامانا متاسفم

ازین آدما زیادن یه سری ما هم رفته بودیم دوقلو بودن باورت میشه ما ۴۵ دقیقه اونجا بودیم پیادشون نکردن مامانش می‌گفت دست نزنید گریه می‌کنه حوصله ندارم قشنگ یه دست کتک میخواست مامان و مامان بزرگشون

چقدر آدمای بی شعوری بودن واقعا ته بیشعوری همینه که نبینه این همه بچه وایسادن

اوه من اگه بودم پارشون میکردم

اینا چی میخان تحویل جامعه بدن خدا به بچه هامون رحم کنه

عزيزم ب جاي اينكه اونجا اون همه وايسي يكم بعد خودت ميگفتي بياين پايين بچه ي منم سوار شه وقتي اونا شعور نداشتن بايد خودت ميگفتي

بعضی ها خیلی خوش خیالن دقیقا برای منم پیش اومده بود....میگم اگه ما ب جای زنه بودیم بزور بچمون رو پیاده میکردیم

من همیشه میگم بیاید پایین نوبت‌ماست

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱۶ ماهگی
دیشب به شوهرم گفتم ما هم ببر بیرون مهراب رو ببرم پارک گفت چه خبر شده تو که میگفتی پارک کثیفه گفتم حالا بریم شاید خوب بود تونستم ببرمش یکم بازی کنه و شب راحت‌تر بخوابه چون بیش از حد اذیتم میکنه با اینکه حموم میبرم حسابی هم باهاش بازی می‌کنیم بازم درد دندون حسابی اذیتش کرده
خلاصه ما رفتیم پارک دیدم وای سرسره ها همه گلی و سیاه اصلا یه وضعی بود معلوم بود با کفش رفته بودن چقدر کثیف بود حالم بد شد یکیش رو دیدم بهتره بزرگ هم بود دیگه خودمم رفتم مهراب رو گذاشتم رو پام که سر بخوریم ولی جالب بود 😂وای برای تاب سوار شدن اگه بدونید چیکارا میکردن به هیچکس تاب نمیدادن بزای هم جا میگرفتن خانواده ها هم پیششون بودن پدر بچه می‌شست رو تاب که کسی نره تاب بازی کنه که بچش سرسره هم بره بازی کنه.واقعا عجیب بود برام شوهرم گفت چرا نبردی سوارش کنی تاب گفتم ولش کن سطح این آدما زیادی پایینه که بخوام دهن به دهنشون بزارم.اینم از پارک ما
حالا یه سوال بچه ها چه ژلی برای دندون بچه ها استفاده کردید که خوب بوده؟من دیشب دیگه بعد چند شب نخوابیدن به مهراب قطره پاراکید دادم ولی میترسم هرشب عادت کنه


یه چیزی هم میخوام بگم قابل توجه یه سری ها من اینجا همه جور تاپیکی میزارم و به خودم مربوطه و اهل بحث کردن نیستم با کسی و بعدشم من اگر میگم با خانواده همسرم دعوام شده منظور به دعوا جدی نیست لفظ جدی بودن من هست وگرنه تا حالا بهشون بی احترامی نکردم منم جنگجو نیستم هی بپرم به بقیه البته یه سری ها هستن اینجا منتظرن بقیه تاپیک بزارن اراجیف بگن.دیشب نشد این تاپیک رو بزارم الان تا مهراب خوابه گذاشتم 😅😁
مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۶ ماهگی
سه،چهارروز پیش من و پیثری خونه ی مامانم اینا بودیم. داداشم و پیثریش هم بودن. بچه داداشم خیلی واقعا سن بدی رو میگذرونع، مامان باباشم به هیچکدوم از اصول روانشناسی اعتقاد ندارن و تازه بچه دومم اومده و اصلا این بزرگه نابوده. بچه داداشم سر یه توپ بچه منو زد من اندکی دعواش کردم که دیگه نمیزنیا بچه ها رو نبابد زد و اگه تکرار بشه دیگه باهات بازی نمیکنم. امشب داداشم کشوندم کنار که خیلی ناراحت شدم بچمو دعوا کردی. گفتم ببین بچه من یکسالشه بچه تو ۵سالش. اون متوجه میشه و باید دعوا یا تنبیهی باشه ( تنبیه بدنی نه ها😐) که متوجه کار بدش بشه وگرنه یاد میگیره و همش میزنه. بچه منم اگه بعد از دوسال ونیم بچه کوچیک تو رو زد تو دعواش کن. قبلش من باید حواسم باشه چون قشنگ متوجه میشه ولی نمیتونه دفاع کنه. گفتم خواهربرادریمونم خاطر بچه ها اسیب نبینه، بچه تو بچمو زد دعواش میکنم بچه منم بچتو بعد دوسال و نیم زد دعواش کن. که بفهمن کارشون اشتباهه. الان نمیدونم کارم و حرفام درست بوده یا نه😐✌🏼
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه