یهو دلم گرفت اومدم اینجا درد و دل کنم باهاتون🥲
۸ سال پیش سر زایمان دخترم کیسه آبم پاره شد شوهرم سرکار بود با بابام و نامادریم رفتم بیمارستان ساعت ۴ بعدظهر بستری شدم درد نداشتم آمپول فشار زدن بهم اولش درد آنچنان نداشتم ولی ساعت ۱۲ شب دردام شروع شد کم کم تو اون حین مادرشوهرم زنگ زد چرا رفتی بیمارستان خونه دردات می‌کشیدی انقدر تحت فشار بودم گوشیو قطع کردم شوهرمم سنش کمتر بود عقلش دست مادرش نیومد بیمارستان ببینه مردم یا زنده😔
خلاصه ۱۲ شب درد داشتم هی قطع و وصل میشد بابام اینا دیدن زایمان نکردم رفتن خونه تنها موندم تو بیمارستان ۷ صبح دردام مرتب شد تو اتاق حدود ۲۰ تا خانوم بودیم همه همراه داشتن بهشون می‌رسیدن من تنهای تنها😭دهانه رحمم باز نمیشد سنم کم بود تجربه نداشتم ترسیده بودم درد هم انگار استخونام داشت خورد میشد خلاصه ۷ صبح دردای افتضاح داشتم تاااا اینکه ۲ ظهر بالاخره زایمان کردم هیچکی نبود هوای خودمو بچمو داشته باشه یه پرستار دلش سوخت لباسای بچه تنش کرد منو برد بخش هیچوقت یادم نمیره ۱۲ شب به شوهرم زنگ زدم چرا نمیای منو ببینی مگه بچه تو نیس گفت فردا میام مرخص شدی دلم اونجا انقدرررر شکست هنوز که هنوزه یادم نرفته خدا هیچکس بی مادر نکنه ،خدا مادرشوهرمم لعنت کنه الهی بعد ۸ سال هروقت یادم میاد گریه ام میگیره

۴۷ پاسخ

خدا ازشون نگذره چطور طاقت میارن واقعا من از الان هر جور حساب میکنم‌میبینم‌نمیشه آدم همچین کاری بکنه حتی اگه عروسش بد کرده باشه...بی مادر بودن سخته ولی ما خودمون مادریم الان تمام فکرو ذکرت بچه هات باشن قلبم ب چیز دیگه فک نکن

به نظر من خیلی ببخشید ها ولی باید اون شوهرت جرررر میدادی

من سر زایمان اولم شوهرمو انقد زدم درد داشتم 😂میگفتم همش تقصیر توعه‌بدبخت ازجلوی در اتاق تکون نمیخورد

عجب الان شوهرت اینجوریه یا درست شده ؟

آخی عزیزدلم روح مادرت شاد . الهی قربون دلت ک تو چ وضعیتی شکسته لحظه ای ک واقعا آدم احتیاج ب حامی و همراه داره😔💔
خداروشکر ک الان شوهرت خوب شده و هواتو داره . دیگه گذشته ها گذشته ب پسر کوچولوت فکر کن و دیگه ایندفعه بهترین لحظه اارو تجربه کن عزیزم

عزیزم همه سر بچه اول بی تجربه ن و نمیدونن چی‌میشع منم از اولی تجربه خوبی ندارم برای همین دومیو ب همسرم گفتم باید چیکارکنه و اینا

اخی قربونت بشم هم درددیم .
من سر بارداری اولم مادرم بود خیلی مراقبم بود وخیلی هوامو داشت تو بیمارستان فقط مادرمو شوهرم بودن .ولی الان سردومی هیچ کسیو ندارم مادرم وقتی دخترم ۴ ماهه بود فوت کرد والان واقعا تنها ترینم موندم برای بیمارستان چیکار کنم دخترمو دست کی بدم هنوز نه مادرشوهر نه خواهر شوهر نه جاریم هیچ کدوم نگفتن میایم پیشت یا دخترتو میزاریم پیش خودمون .
خواهرمم بچه کوچیک داره نمیتونه بیاد خیلی ناراحتم و غصه میخورم اگه مامانم بود حال منم اینجوری نبود .خدا از اینجور مادرشوهر ها نگذره .

درخواستمو قبول کن

وای خیلی سخت گذشته بهت🥲🥲سعی کن بهش فک نکنی . فقط ب روزای خوبی ک میاد فک کن .

چه خاطره بدی شده
خیلی متاسفم عزیزم 💔

خواهری دوستی رفیقی نداشتی بیاد بیمارستان ک تنا نباشی زن داداشی چیزی

الهی بمیرم برات منم سر دخترم هم خودم هم شوهرم سنمون کم بود شوهرم خیلی بهم نرسید یادم نمیره کلا خاطرات بارداری و زایمان چه خوب مخصوصا خاطرات بد که دل ادم میشکنه هیچ وقت یاد ادم نمیره اصلا

الهی عزیزمممممم😑😑😑
یاد خاطرات زایمان های مامانم افتادم.
برام تعریف میکرد که کلا تنها بوده و هیچکس نیومده کمکش و ملاقاتش.
تو سخت ترین حالت ممکن زایمان میکنه.
همیشه هم میگفت با شکم خالی سر میکردم چون دستشون خالی بود.
الان برام تعریف میکنه. بغضی میشم براش😑

عزیزم خودتو ناراحت نکن
منم سه ساله ازدواج کردم مامانمم جوون بود ۴۶ ساله زیر عمل سنگ کلیه فوت شد یک سال و نیم پیش
پدرمم چهار ساله سکته کرد فوت شد
اما خداروشکر شوهرم خوبه، پسر عمومه
الان که باردارم خییییبیلی بهتر شده
امیدوارم همه خانما حداقل شوهرشون خوب باشه ، درسته جای پدر و مادر نمیگیره ولی نیمی از زندگیتو حداقل پر می‌کنه که کمتر حس کنی

عزیزم خیلی منم ناراحت شدم
حالا تو دلیت چی هست جنسیتش؟

ببخشیدا ولی ربطی به سن و سال شوهرت ندارع این چیزا، اون گاو بوده، مادرشوهرتم یه آشغال تاپاله ک امیدوارم لب گور افتادنی تنها بمیره ک باعث شده تنها تو اون موقعیت بیوفتی

دلم سوخت عزیزم حالا منم داشتم ولی ن به اندازه تو انشاله برای دومی شوهرت سر عقل اومده باشه

واقعا برات ناراحت شدم عزیزم، من ک مادر داشتم اما طفلی مریض بود و ناتوان برای کار کردن، ی خواهر دارم ک ب پشمش هم نبود و حتی زنگم نمیزد وضعیت منو ببینه چیه، روز ک زایمان کردم ساعت ملاقات اومد و رفت اما خواهر شوهرم مث ی مادر کنارم بود روز زایمانم و تا بچم 12 روزه شد خونمون بود و جمم کرد،بچمم ده روزه شد حتی خواهرم نیومد ببینه چ کار میکنم، خدا خیر بده خواهر شوهرم و، مادر شوهرمم از روز دوم از شهرستان اومد و تا ده روز پیشم بود

آخی چقدر ناراحت شدم واست
ولی خواهر
غصه نخور آدم مثل تو زیاده منی که مادر دارم و انگار نامادری
دوماهی یبار میاد یه سر میزنه میره
دست و پای کار کردنم نداره همش میخوابه
یادمه یروز بچم از بیمارستان مرخص شد تنها برگشتم خونه مادرم
دیدم هنوز لباسای ۴ روز پیش بچه نشسته هست با اون خستگی نشستم لباس شستن..

من از همی الان به مادرشوهرم میگم باید مثه دوتای قبلیم، اینم شما باهام بیای بیمارستان. اخخ چطور دلشون اومده، اخه لعنتی خودت نمیای، زنگ بزن پسرت بگو بیاد بالاسرزنش. مگه مادرشوهرت، درجایگاه مادر نیس خودش. مگه درجایگاه مادرزن نیس خودش. چطور تونسته. انشاللع خدا جزاشو بده

الههههههههی بگردم عزیزم، قشنگ حالتو فهمیدم خیلی بده اینجور مواقع بی مادر باشی چون هیچکسی مثل مادر دلسوزت نمیشه 😔

کجاعی تهران هستی عشقم

فداتشم به اینا فکر نکن گلم الان به کوچولوی تو درست فکر کن عشقم ♥️☺️😘منم الان هفت ماه و خورده خانوادمون ندیدم ن پدرم میاد سر بزنه ن مادرم تنها تو شهر غریبم دلمو تنگ شده خودم اذیتم نمیتونم برم اونا هم ک نمیان دل آدم بدجور میگیره میفهممت گل

🥺خدا آدم بد ذات رو لعنت کنه
کاش یه خواهر داشتی ولی عوضش خدا بهت دختر داده سنگ صبورت میشه🥺❤️خدا شما رو برا بچه‌هاتون نگه داره عزیزدلم خیلی خیلی از ته دلم ناراحت شدم😢😞

عزیزم بهش فکر نکن حالتو بد نکن از ذهنت دورش کن تو ادمای دورتو شناختی دیگه
توکلت به خدا باشه

اره خانوما اولین زایمانشون رو هیچوقت فراموش نمیکنن بخصوص اگر خاطره بدی بشه

آره بدبختی ما زنا اینکه همیشه بدیا برامون خاطره هستن و مثل قرص خوردن هی تو ذهنمون یاد آوری میشه و میسوزیم ولی اطرافیانمون براشون مهم نیست ما چی کشیدیم
عزیزم خداروشکر. کن هم خودت هم دخترت تو اون سختی و تنهایی که خدا بود سالم بودین ان شاالله سر این یکی بهترینها برات اتفاق بیافته با کلی خاطرات خوب و قشنگ

خدا جای حق نشسته ... اگر این دنیا نشه حتما اون دنیا جواب کسایی که بهت بد کردن رو میده

عزیزم الهی فدای دلت بشم

🥺🥹الهی عزیزم..... چقد سخته

عزیزم یچیزایی توی دل ادم می مونه هرچقدرم بقیه بگن ولش کن
اما خودت گفتی شوهرم سنش کمتر بود.پس الان یه اتفاق های بهتری افتاده تا حالت بهتر باشه و بتونی کمی ازش گذر کنی. همه،آدما تجربیات تلخ از نیش وکنایه ها دارن.کی نداره؟ اما رابطت رو باهمسرت قوی و نزدیک نگه دار.چون اون مهمه. هرچقدر سراون یکی سختی دیدی سراین یکی خوشی ببینی و ناراحتی رو ازدلت کمرنگ کنه.
حواستو پرت کن
اگربه چیزای بد فکرکنی هیچوقت تموم نمیشن ما دستمون به گذشته نمی رسه.پس خودت رو ازش زود رها کن.

من سر زایمان دخترم مامانم بود،الان سکته زده خودش نیاز به پرستار داره،از الان میترسم برای موقع زایمان انگار خیلی تنهام🥺❤️‍🩹

عزیزممم🥺🥺
چطوری دلشون اومد واقعا
اینهمه درد کشیدی در روحی و جسمی باهم🥺

عزیزم 🥺💔
منم دلم گرفت با ماجرات 🥲
خیلی این سخته 🥲 💔
من همیشه با خودم میگم اگه روز زایمانم همسرم کنارم نباشه دق میکنم 🥺🥲

عزییییز متنتو خوندم اشکم دراومد😔
فکر میکردم فقط من بودم که مادرشوهر گند زده به روز زایمانش.
ان‌شاءالله بچه‌های گلت رو خدا حفظ کنه برات

آخی چقدر ناراحت شدم خدا لعنت کنه مادرشوهرتو ولی شوهرت چرا اینجوری کرد مگه عقل ندارخ زنش تو بیمارستانه

انشالله که مادرشوهرت جزاشو بده.ولی اون به کنار.خودت اینقدر مادر خوبی برای بچت باش که هیچوقت کمبودی که تو داشتیو اون نکشه.انشالله همیشه تنت سلامت باشه و بتونی براش بهترین مادر دنیا باشی.

خیلی ناراحت کننده بود عزیزم ولی نظر شخصی منه من اگه جای شما بودم دیگه هیچوقت باردار نمی‌شدم مگه شما به تنهایی باردار شدین که تو روز به اون مهمی همسرت کنارت نبوده درکش خیلی سخته امیدوارم خدا به دلت آرامش بده عزیزم

الهی عزیزم میدونم خیلی سخته با همچین شرایطی و این همه درد اخرش تنها باشی همسرتم درکت نکنه واقعا بیشتر اذیت میشی
انشالله این دفعه تجربه شیرینی داشته باشی که قبلی رو بشوره ببره

واقعا من از وقتی باردار شدم فهمیدم که زن باردار چقدرر به توجه بقیه احتیاج داره 😔 تازه اون شرایطی که داشتی نمیدونم چی بگم اما فکر کردن بهش انگار هر دفعه داری یه چاقو به خودت میزنی گذشته قابل تغییر نیست خودتو اذیت نکن بخاطرش الان ناراحت شی تو دلیت هم غصه میخوره گناه داره

آخی عزیزم می‌دونم تنهایی خیلی سخته

عزیزمممم چقدر ناراحت شدممم
عوضش خدا یه دختر بهت داد بشه غمخوارت یه پسر بشه تکیه گاهت
امیدت به بچه هات باشه بقیه مهم نیستن

خدا حقتو میگیره نگران نباش..تو و بچت خدا پشت و پناهتونه

الهی بگردم💔😢

وای😑😑چقد بیخیاللللل

عزیزم الهی فدای دلت میفهممت خیلی سخته

آخی...دلم گرفت برات

سوال های مرتبط

مامان هامین و هایلین مامان هامین و هایلین هفته سی‌وهشتم بارداری
سلام خانومای مشهدی و خانومایی که سزارین شدن یه مسئله ذهن منو درگیر کرده میشه لطفا راهنمایی کنید.


من یک سالو نیم پیش پسرم به دنیا اومد و قرار بود زایمانم طبیعی باشه ولی اپیدورال شدم و چون فشار و دردی نداشتم دهانه رحمم روی ۶ سانت استپ زد و باز نشد کلا دردی نداشتم ولی از ترس درخواست اپیدورال دادم بعدم که دهانه رحمم باز نشد ضربان قلب بچه نامنظم شد و منو سریع انتقال دادند اتاق عمل و سزارین شدم.

تو اتاق عمل هم با اینکه اپیدورال زیادی بهم تزریق شده بود ولی بی حس نبودم و ترسیده بودم و بدنم دچار لرزش شدید شد خودشون بیهوشم کردند وقتی به هوش اومدم هنوز چشامو باز نکرده بودم به قدری که درد داشتم اول دهنم باز شد شروع کردم به ناله کردن درخواست مسکن دادم ولی تاثیری نداشت تا اوردنم تو اتاق و بهیار برام شیاف گذاشت یه ربع بعد شیاف دردم آروم شد.

الانم دوباره سزارینی هستم ولی از درد بعد عمل خیلی میترسم همش بهش فکر میکنم که من دوباره همچین دردی رو باید بکشم .

کسایی که تجربه پمپ درد داشتن چه جوری بود؟ درد رو زود آروم میکرد؟ تزریق چه جوری بود؟

کسایی که بیمارستان بنت الهدی مشهد زایمان کردند اونجا پمپ درد داره؟


میشه لطفا تجربتون رو از پمپ درد بگین؟