۶ پاسخ

عزیزم هرکدوم از این مامان تو این دنیا ی چیزی از اون روزی که باید به بهترین نحو قشنگ میگذشت کنج دلشون مونده خیالت راحت تنها نیستی همه ما کمبودی بوده که هیچ وقت یادمون نمیره

یک سری خاطرات نه پاک میشن نه محو

عزیزم ما هم هفته ایا یه گروه روبیکا داریم ، خواستی به آیدیم پیام بده ادت کنم@Zm80ar72

وااااعزیزم تنهانبودی که

من ماما همراه داشتم خیییلی کمکم کرد دلگرمی بود ولی در کل سخت بود

چرا تنها

سوال های مرتبط

مامان دوتافرشته مامان دوتافرشته هفته بیست‌وهشتم بارداری
بیان از تجربه ها زایمانتون بگید
تجربه ی اولین زایمان من برمیگرده ب ۴ سال پیش

۴دی وقت زایمان بود طبق ان اتی ماما خصوص گرفته بودم برای زایمان طبیعی از اون جا که بیمه بودم بیمارستان آتیه رو انتخاب کردم ۳ دی بود که نینی که حکات تی نی خیلی کم شده بود خیلی نگران بودم اصلا حالم خوب نبود زمان کرونا بود با یه وضعی رفتم بیمارستان برای معاینه ببینم دهان رحمم بازشده یانه
خونمون انگار بمب زده بودند منی که خیلی وسواس بودم همین طور ب امان خدا ول کردم رفتم
اونجا گفتند دهانه رحمم ۴ سانت باز شده زایمان سختی دارم خیلی حالم گرفت از اول دوس داشتم سزا بشم اما مامانم میگف اشتباه عوارض دار رفتم پیش ماما اونم گف زایمان سختی داری فک کنید نه درد داشتم نه دهانه رحم بازشده بودم هیچی

الهی ب امید تو رفتم برای زایمان ماما گف ناهار نخور غروب شد بستری شدم هیچ وقت یادم نمیره خیلی دلم گرفت از شوهر آبجیم خداحافظی کردم رفتم برای زایمان
تنها تنها تو یه اتاق بودم صدای جیغ می‌شنیدم اما خودم میزدم ب خیالی به خودم میگفتم منم یه زنم مثل اونا پس میتونم
وقتی ب ماما زنگ زدم اومد کلی بهونه آورد که ۴ سانت باز نشدی چرا بهم زنگ زدی فلان بهمان


ادامه اولین کامنت
مامان دینا و تودلی💙 مامان دینا و تودلی💙 هفته سی‌وسوم بارداری
یهو دلم گرفت اومدم اینجا درد و دل کنم باهاتون🥲
۸ سال پیش سر زایمان دخترم کیسه آبم پاره شد شوهرم سرکار بود با بابام و نامادریم رفتم بیمارستان ساعت ۴ بعدظهر بستری شدم درد نداشتم آمپول فشار زدن بهم اولش درد آنچنان نداشتم ولی ساعت ۱۲ شب دردام شروع شد کم کم تو اون حین مادرشوهرم زنگ زد چرا رفتی بیمارستان خونه دردات می‌کشیدی انقدر تحت فشار بودم گوشیو قطع کردم شوهرمم سنش کمتر بود عقلش دست مادرش نیومد بیمارستان ببینه مردم یا زنده😔
خلاصه ۱۲ شب درد داشتم هی قطع و وصل میشد بابام اینا دیدن زایمان نکردم رفتن خونه تنها موندم تو بیمارستان ۷ صبح دردام مرتب شد تو اتاق حدود ۲۰ تا خانوم بودیم همه همراه داشتن بهشون می‌رسیدن من تنهای تنها😭دهانه رحمم باز نمیشد سنم کم بود تجربه نداشتم ترسیده بودم درد هم انگار استخونام داشت خورد میشد خلاصه ۷ صبح دردای افتضاح داشتم تاااا اینکه ۲ ظهر بالاخره زایمان کردم هیچکی نبود هوای خودمو بچمو داشته باشه یه پرستار دلش سوخت لباسای بچه تنش کرد منو برد بخش هیچوقت یادم نمیره ۱۲ شب به شوهرم زنگ زدم چرا نمیای منو ببینی مگه بچه تو نیس گفت فردا میام مرخص شدی دلم اونجا انقدرررر شکست هنوز که هنوزه یادم نرفته خدا هیچکس بی مادر نکنه ،خدا مادرشوهرمم لعنت کنه الهی بعد ۸ سال هروقت یادم میاد گریه ام میگیره