۱۹ پاسخ

من احساس میکنم از ترس آبروتون کوتاه میاین
من دخترم همینجوریه اما اصلا اصلا کوتاه نمیام
رک جلو مغازه دار میگم یتا یکی یا هیچی،
خودشو بکشه هم نمیخرم

از این کارتا ک مخصوص بچه هاس براش بگیرین و داخلش ی مقدار پول بذارید بهش بدین و بگید میریم بیرون ایقد داخلش هس و میتونی خرید کنی
حتی اگر خاست مثلا 50 تومن همش رو خالی کنه اجازه بدید
و سری بعد بذارید ب کاراش ادامه بده وقتی بخاد کارت بکشه میبینه موجودی نداره و نمیتونه بخره
این کار بهش یاد میده اندازه جیبش خرید کنه و زیادی بر نداره و مسولیت پذیر شه
شما کارت خودت رو اصلا قایم کن
در مقابل گریه هاش هم واکنش نشون ندین و کم نیارین

اشتباه از شماست عزیزم
بچتو نبر خرید
انقدر صبر کن تا شوهرت بیاد بچه رو نگه داره
پنج ساعت هم گریه کرد اشکال نداره
صبوری کن
یه ذره قاطع باش
درست میشه
دختر منم همینه ها
درکت میکنم
الان بهتر شده

با تمام وجود درکت میکنم ینی دخترم منو عاصی کرده اما مغازه نهایت یکی میخرم یا هیچی هر چقدر گریه و داد بزنه

خدا بهمون صبر بده😭

وایی مثل پسر منه درکت میکنم آبجی

عزیزم پیشنهاد میدم برای این چالش ها بری مشاوره پیش روانشناس، خیلی خوب راهنمایی میکنن

وقتی سر بچمون داد میزنیم یا از ناچاری کتکی میزنیم چقدر ناراحت میشیم غصه میخوریم
یادمه بچه بودیم ی بار کتک میخوردیم بخاطر کار بده
ی بار دیگه کتک میزند ساکت شو گریه نکن😂

قبل مغازه رفتن ۲ اجازه داری برداری اون دوتا هم ب انتخاب خودت .
یا ی پولی بهش بده بگو فقط اندازه این میتونی خرید کنی
شاید جواب بده
ولی در کل ناراحت نشو بچه خیلی سرتقن
خدا کنه با این بچه ها ک داریم تو نوجوانی خوب باشن سر ب راه بشن. تو بچگی پدرمون در اوردن

از بچگی اینطوری بوده؟ من از ۲ سالگی که میبردمش بیرون چیزی براش نمیخریدم مگر لازم بوده باشه. برای خوراکی هم بهش میگفتم فقط یکی بردار اونم عادت کرده بود. الان که نزدیک ۶ سالشه فقط یکی بر میداره

سلام تک فرزنده؟

کار هر روزشه‌ اینجوری میکنه با پدرش که میره بدتر میکنه

وای من اصن خودشم بکشه براش ورنمیدارم مغازه

وای دخترمنه دیگه ولی با یه چیز خدایی قانع میشه نه در حد دختر شما
ولی خب بازم اونم یه شوهرم میگم میریم فروشگاه ترکش بده بگو تو خونه برات رفتم گذاشتم از مامان بگیر

منم گریه کنه نمیخوره همیشه که نباید براش خرید کرد روز بدون خریدم داریم

من قبلا دخترم اینجوری بود البته نه به این شدت،چون دختر من هرچیزی نمیخوره،مثلا میگفت لپ لپ میخام یا هرچیزی مثلا عروسک و اینا ولی الان مثلا روزانه یا هفتگی ی مبلغی بهش میدم میگم برای چیزی که میخای باید پول جمع کنی دیگه پولارو جمع میکنه تا به اون مبلغ برسه بعد براش میخرم،اینجوری هم پس انداز یاد میگیره هم میدونه صبر کنه برای چیزی که میخواد

عزیزم پسرم منم تک فرزنده و شهریور ۶ سالش میشه،اگه اجازه بدم کل فروشگاه برمیداره ولی من نمیذارم مثلا غروب رفتیم افق کوروش،یه بستنی و یه دنت برداشت چیزی نگفتم،سومی میخواست برداره گفتم اگه اینو برداری باید دنت بذاری سرجاش و برنداشت،متصدی فروشگاه اصلا مهم نیست مهم تربیت و آینده بچته بخاطر آبروریزی کوتاه نیا،من حتی شده پیش فروشنده گفتم امروز اینو بردار اونیکی باشه سری بعد ،هر بار یکی فوقش ۲تا میتونی بخری.
بعضی وقتا از قصد چیزیم خواستم میگم نمیشه که در آینده تحمل شکست داشته باشه...

سن لجبازی در کودکان

لجبازی جزو رشد طبیعی کودک هست واستثنا بردار هم نیست. گاهی والدین گله‌مند هستند که بچه نیم وجبی تو روی من می‌ایسته...  ولی فراموش نکنیم، این ایستادگی  در مقابل والدین نیست.

معمولا لجبازی از ۲ سالگی شروع می‌شه و در حدود ۳ تا ۴ سالگی به اوج خودش می‌رسه و در حدود ۶ سالگی هم کم میشه.

در واقع بچه‌ها از ۲ تا ۳ سالگی می‌خوان خودشون رو ثابت کنند و به استقلال برسند و همین رو والدین لجبازی می‌دونن.

به کودکان فرصت بدید از ۲ تا ۷ سالگی که سن شکوفایی خلاقیت شون هست راهی رو برای انجام کارشون پیدا کنند و عجولانه با بچه‌ها برخورد نکنید.

سلام بچه هس زیاد ناراحت نباشید هنوز خیلی کوچولو هست ولی به نظر من پول نقد مثلا ۵۰ یا ۱۰۰ بردارین هرچی صلاح میدونید بهش بدین بگین فقط این مقدار پول داریم خرید کنیم بزار ببینه تمام میشه چون فکر میکنه کارت تمامی نداره براش مهم نیس ولی در کل بچه باید این مراحل رو بگذرونه و آموزش ببینه خدا رو شکر که خدا بهمون بچه امانت داده 😍

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
با توجه به تاپیک قبلیم مادرشوهرش امروز زنگ زد بعد از احوالپرسی خواست با پسرم حرف بزنه پسرم با آبرنگ نقاشی میکشید گفتم نمی‌خوام حرف بزنم گفتم دستش بنده داره نقاشی می‌کنه نمیاد پای تلفن گفت نقاشی می‌کشه؟ گفتم بله
گفت چه عجب گفتم چی چه عجب گفت همین که نقاشی می‌کنه والا من ندیدم این بچه نقاشی بکنه منم گفتم آخه هر روز کنار ما هستین ببینید این چیکار می‌کنه تازه تعجبش برا نقاشی با آبرنگ بود
گفتم یه روز با مداد رنگی یه روز با مداد شمعی یه روز آبرنگ سرشو گرم می‌کنه
گفت نمیدونی اون نوه برادرش چه کتاب قصه هایی میخرن وای نمیدونی چه بازی فکری هایی باهاش کار میکنن
خوب به من چه مادر من به من چه بچه من اندازه مو های سر اون بچه کتاب قصه داره نمی‌دونم چه مرگشه فک می‌کنه اون بچه نخبه میشه و این بچه گیج
آخه من باید هر کاری کردم تو خونه استوری کنم یا به مادرشوهرم بگم
مثلا فک می‌کنه این نقاشی نمیکنه کتاب قصه نداره بازی فکری نداشته من ماهی یه بار بچمو میبینه در حد مهمونی هر چی خونه دارم و ندارم باید ببرم بیبینه
واقعا موندم از دستش