۳۲ پاسخ

حس های اوا زایمان همینه
کم کم وابستگی ایجاد میشه
موقع زایمان جفت حامل منبع فوق العاده ای از انرژی و هورمونه ک از بدن خارج میشه و بدن کمبود هاشو بااین احساسات نشون میده
خیلی مادرا این حسو تجربه میکنن
ب حست دامن نزن
تحریکش نکن ک بدتر شی
ب چیزای خوب فک کن
فکرتو پرت کن
کمک بگیر تو نگهداریش اما هی این حسو تکرار نکن سرزنش نکن کسیو ...
ب مرور رقع میشه

بنظر من چند وقت دیگه انقدر همین بچه برات عزیز میشه ک وقتی تب میکنه انگار خدایی نکرده میخان جونتو بگیرن

عزیزدلمممم حس میکنم دچار افسردگی شدی و این حس طبیعیه … منم ۹ سال جلوکیری کردم و بمنم خیلیییی میکفتن ولی من انقد دوسش دارم و وجودش برام باارزش و مهمه ک یادم رفته قبلش چجوری زندگی میکردم … سعی کن خودتو با شرایط وفق بدی اون بچه با خواسته تو و همسرت الان کنارتونه خدایی نکرده نسبت بهش بی مهر نباش 🥺

ناشکر نکن طرف می بینی چن سال دنبال بچس اونم ب دنیا بیاد شک نداشته باش نمیتونی ازش دوربشی

مایی ک خودمون ب دل خودمونم بچه خاستیم همینیم عزیزم اوایلش سخته بعد ک عادی شد یک ثانیه م نمیتونی از بچت دور بشی

عزیزم نگران نباش افسردگی بعد از زایمانه منم مثل شما بودم ولی بعد از دوسه ماه خوب شدم عاشق بچم شدم نگران نباش خدا بهت ی برکت داده حتما مادر خوبی هستی براش

یکی گفت بدن داره برای موجود عزیزی که ۹ ماه داخلش بوده و حالا از دستش داده سوگواری میکنه و این حسا طبیعیه و به مرور بهتر میشه مخصوصا اگه همسرت درکت کنه و کنارت باشه سریعتر بهتر میشی

یکی از اقوام منو مادرش به زور زن داد که حرف مردم پشتش نباشه،الان بعد ده سال هرروز دعوا دارن و همو دوست ندارن.همون زوج خانومه بچه دوست نداشت به خاطر حرف مردم بچه آورد،الان بچش هشت سالشه و همچنان اهمیتی به بچه نمیده و توقع داره دیگران نگهش دارن.کاش از روی بیکاری برای زندگی دیگران تصمیم نگیریم...

بعدم این حسا بعد زایمان کاملااا طبیعیه و همه تجربه کردن

این علایم افسردگی بعداز زایمانه و طبیعی هست
بزار یکماه بگذره از خودت لحظه ای جداش نمیکنی ، پذیرش نفر سوم تو زندگی یکم سخته و به مرور درست میشه

ما هم بعد هفت سال زندگی دلمون بچه خواست و خداروشکر ماه سوم اقدام باردار شدم ولی واقعا خودم احساس نیاز کردم ب حضور بچه و واقعا دلم بچه میخواد شماهم دیگه کاری ک شده اولا حرف مردم مهم نبود ک بخاطرش همچین کاری کنی حالا ک کردی اون بچه الان ی تیکه از وجودته گناه داره دوسش داشته باش با همه وجودت بهش عشق بورز مطمئن باش حالتو بهتر میکنه

کلا بچه که بی قراری و گریه میکنه این حرفا میاد تو ذهن آدم ولی اگه آروم باشه و بخوابه هی قربون صدقش میریم 😂😁😁

ای خداااا چقدر سخته عزیزم،میفهممت،یکی از نزدیکای منم شرایط شما رو داشت،ولی این فکرو بکن در آخر تصمیم جدی برای بچه دار شدن رو خودت و همسرت گرفتین،پس نباید کسی رو سرزنش کنی،بنظرم حتما از یه مشاور کمک بگیر،نزار حست ادامه داشته باشه،هر چی بگذره برات سختتر میشه،سریعتر برو پیش روانشناس گلم،درست میشه

اونایی که خودشونم بچه میخواستن اوایلش ممکنه همین حسهای شمارو داشته باشن
یواش یواش مهر بچه میوفته به دلتون
فقط سعی کنید به چیزای بد فکر نکنید از بقیه حتما کمک بگیرید تنها نمونید این روزا سریع میگذره، به این فکر کنید که خدا چه نعمت قشنگی بهتون داده شمارو لایق مادر شدن دونسته

باز شما که ۷ سال دوراتو زدی خوشیا تو کردی آزاد بودی والا منکه تو سن کم ازدواج کردم یه سال نشده حامله شدم ولی قبول کردم چیزی بود که خدا خواست و از دست من کاری بر نمیومد

عزیزم همه همینجوری هستن شک نکن روزای اول کمکی نداشتن حال همه بدتر از شما بود!بذار یکم بزرگتر بشه گریه هاش کم بشه درست میشه
اون کوچولو فقط توی این دنیا شمارو میشناسه

عزیز درسته برای حرف دیگران بچه دار شدی ولی اون طفل از وجود خودته...پاره تنه خودته‌‌‌...
بعدشم تازه اولشه..تازه زایمان کردی، کلی سختی های بارداری رو طی کردی..هورمون هات ریخته بهم...خب معلومه که اولش ادم خسته و گیج میشه...
به خودت فرصت بده‌‌‌...
به این فکر کن اون کوچولوی عزیزت ۹ ماه تو تاریکی بوده اونم حق داره وارد این دنیا بشه و کمی ناارومی کنی برای اونم سختهااا....
خلاصه زندگی همینه...
بااید پذیرش کرد خیلی چیزارو...ولی یواش یواش...
حتما تونستی برو مشاور...
ولی اول و اخرش یادت نره حال خودت خیلی مهمه..هرکاری میکنی دل خودتو قرص کن...ارامش رو به تک تک بدن و سلول هات برگردون...
بعدم بچه داری و نوازد کلا سختههه مگه میشه همه لذت ببرن...فقط حواست باشه اونم مثل خودته تنهاست...پناهش توییی...
درست میشه همه چیز...از همین اطرافیات خیلی کمک بگیر...
خواب و استراحتت رو داشته باش...
به کوچولوت به عنوان یه نور نگاه کن نه یه بچه..یه نور زیبا...

واقعا که خواهر گلم هرچیزی یه سختی داره ناشکری نکن هر بچه ی ماه های اول گریه بی قراری می کنه بزار وقت خنده هاش برسه حالت خوب میشه شوهرم از زن قبلش بچه ندار به رحمت خدا رفته ۳ساله ازدواج کردیم برای شوهرم ۲۲ سال بچه نداره خداروشکر یه دختر یه ساله الان باردارم ۷ماهم کسی پيشين نیست دور از خانواده ام ۴۱ سالمه تنها خنده های دخترم به من آرامش انرژی میده وضعیت مالی آنچه نانی هم نداریم

فقط نیاز به زمان دارید
به خودت و شرایط زمان بده
خدا خودش کمکت میکنه
اینکه خودتو با این تغییر شرایط وقف بدی طبیعیه ک سخت باشه ولی همه چی اروم اروم درست میشه

سرزنش نمی‌کنیم ولی همین بچه ی تو آرزوی خیلی هاست ..روزی هزار بار شکرگذار باش ..این بچه به خواست خودش به این دنیا نیومده شما خواستین حالا به هر دلیلی ..بچه ی دوست من ۵سالشه هنوز نمیتونه حتی گردن بگیره آرزوی مادرش اینه فقط بتونه بشینه اونوقت تو... قضاوت نمیکنم ولی بزرگترین ناشکری رو‌داری میکنی.خدا کمکت کنه

ناشکری نکن عزیزم اون نی نی تو بغلت با وجود همه سختیاش آرزوی خیلیا بوده ک خدا تورو لایقش دونسته سعی کن این حسای بد رو از خودت دور کنی و هرچی زودتر قبول کنی و خودتو باهاش وفق بدی چون اگه گرفتار افسردگی بعد زایمان بشی خیلی بیشتر ازینا اذیت میشی با حس خوب به بچت شیر بده اگه میتونی بیرون برو
ادم باید قبول کنه دیگه از یه جایی بچه میاد روال زندگیا عوض میشه از همه همین بوده سختیاش اولشه یکم بگدره برات شیرین میشه ناراحت نباش یکم صبر میخاد فقط

سلام فعلا افسردگی زایمان گرفتی ،و خسته هستی ،اگه میتونی یکی بیاد یه چند روزی کمکت کنه یکم سر حال بشی بعد ،اینقد شیرینه که خدا میدونه ،من سر اولی حس خوبی داشتم کل نه ماه تو شکمم با هاش حرف زدم و .... ولی سر دوی حسی نداشتم و می خوا ستم زود تموم بشه ،ولی الان با یه لبخندش دلم غش میره براش ،الان خسته هستی

اوایل سخته ولی کم کم بهش وابسته میشی که طاقت ۱ساعت دوریش رو نداری اگر این حالتت ادامه دار شد میتونی از روانپزشک کمک بگیری زندگی بدون بچه خیلی یکنواخت هست و بچه شیرینی زندگی هست

زندگی آرومه قشنگت شک نکن با وجود بچه قشنگ تر هم خواهد شد.وقتی خدا لایق مادر شدن دیدتت نا شکر نباش.چون تجربه ای نداری خیلی سخت بنظر میاد.سعی کن اول اینکه رو به افسردگی بعد زایمان نری.چون هرچی بیشتر توش فرو بری اوضاعت بدترم میشه.خودتو همسرتو و فرزندتو دوست داشته باش.مگه میشه کسی فرزندشو دوست نداشته باشه.هرچند روانشناسام میگن مادرها ممکنه تا یه مدتی سخت بپذیرن فرزندشون و و طبیعیه این حس تا زمانی ک کنار بیان با حس جدید و بپذیرنش.اون کوچولوی سالم ک خدا بهتون داده قراره خیلی زندگیتونو شیرین کنه و یه روزی خیلی پشیمون و شرمنده میشی ازین حرفت.تو الان مسئولیت مادرانه گردنته.سخته میدونم ولی سعی کن توش موفق باشی و به بهترین شکل ازین قضیه سربلند بیرون بیای.

عزيزم واقعا خيلي بده ك اطرافيان توو زندگي ادم دخالت كنن تقريبا هممون همچين ادمايي داريم توو زندگيمون
ولي من حس ميكنم هورمونات بهم ريخته عزيزم
خسته اي
يكم زمان نياز داري ك خودتو پيدا كني
من مطمئنم عاشقش ميشي
فقط ب زمان بيشتري نياز داري

عزیزم منم شرایط شمارو داشتم و بعد۹سال اقدام کردیم منتهی دیگه خودمم ب این نتیجه رسیده بودم ک وقتشه.شما هم سنگاتو باخودت واکن سنمون دیگه سنی بوده ک وقت بچه دار شدن بوده مگراینکه دیگه کلاااا قید بچه رو زده باشی.خدا بهت داده شکرش کن بالاخره قبول مسئولیت ی موجود دیگه سخته اما با صبوری قول میدم عاشقش میشی.من قبل بارداریم فاصله سه ماه قبلش باردار شده بودم و متاسفانه سقط ۸هفته شد بعد دوباره باردار شدم.ماها تا یچی رو داریم باید قدر بدونیم اگه نداشتیم یا نمی‌شدیم اونوقت حال بدیاش و استرساش و حال روحی داغونش رو نمیتونستی تحمل کنی.من تجربه کردم ک میگم

عادی عزیزم بعد زایمان اما اصلااا بهش پر و بال نده که بیشتر نشه،خواهر من که کاملا با خواسته دل خودشون بچه دار شدن بعدش،همینجوری شده بودش
همش به نکات مثبتش نگاه کن همش به هرجور شده قربون صدقش برو انقد مثبت فگر کن که نا خودآگاه توی ذهنت و قلبت مهرش بیوفته
ان شالله هرچی زودتر حالت خوب میشه عزیزم

والا عزیزم ماهایی ک خودمون ب خواست خودمون بچه دارشدیمم اولش همین حسارو داریم و نگران نباش شمام قرار نیست همون اول وابستگی شدید ب بچه داشته باشی گاهی زمان بره وابستگی من خودم تازه دارم ب بچم حس پیدا میکنم اینا طبیعیه

دیگه این حرفا رو ول کن
مادر و مادرشوهرت بگو بیان کمکت.کم کم عادت میکنی بهش علاقه مند نیشی
اوایل گریه میکنن وتا قلقش دستت بیاد طول میکشه
سعی کن حال خودت خوب باشه تا بچت هم اروم باشه مخصوصا اگه شیرخودتو میدی
دیگه چند سال دیگه ک بچه می اوردین.الان اومد و بعدا متوجه میشی ک چه برکتیه

وای من ک بزرگترین آرزوم اینه ک پسرم سالم بغلم بیاد.تازه دنیااومده بچه هم اذیته اینجوری نمیمونه بهش محبت کن وابسته ش میشی

عزیزم طبیعیه من چن نفرو میشناسم ک بعد زایمان همش میگفتن حس میکنیم اصن بچمون رو دوس نداریم ولی کم کم یه عشق غیرقابل توصیف بین مادر و بچه بوجود اومده یکم زمان بده از نظر روحی جسمی خسته ای برا زایمان اذیت شدی دلت استراحت و ارامش میخاد به این فک کن که خداتورو لایق مادر شدن دونسته نعمت قشنگشو که خیلیا آرزو به دل موندن به تو داده افکار منفیتو کم کم نادیده بگیر درست میشه همه چی

طبیعیه تازه زایمان کردی منم همینطور بود همش گریه میکردم میگفتم حالا چکار کنم
ولی بعدش که عادت میکنی دیگه سختی هاش به چشمت نمیاد

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد روزهای ابتدایی تولد
چقدر خستم تا جایی که به خودکشی فک میکنم دیگه تا به شوهرم میگم بچه گریه میکنه میگه بچه همینه و فلان اصلا دست به کمکم نیست تازه امروز میگفت من نمیخاستم بچه انگار من گرفتمش به زور ریختم که بچه بشه ...گفتم شاید بجه بیاد آدم بشه ولی بدتر شده یکسره بیرونه واسه خونه هم هیچی نمیگیره حتی میوه اگه چیزیم باشه نمیزاره تو خونه فورا میبره تو ماشینش میخوره بهش میگم من یکسره تو خونم یعنی چی بیرونی میگه تو رو تو خونه ندیدم خدایا شکرت میکنم به خاطر این بچه ای که بهم دادی ولی حرف های شوهرمو نادیده بگیر حتی یک بار نیومد بالای سر بچه تازه بچه گریه میکنه سر وصدا داره چرا گریه میکنه ...بهش میگم تو باید جز آدم هایی بودی که اصلا بچه دار نمیشدن اون موقع دنبال بچه له له میکردی....واقعا دیگه نمیتونم زندگی کنم ۱۰ سال شده خونم تو شیشه شده نمیدونم طلاق بگیرم ۲۴ سال دارم ولی ثورتم مثل یک زن ۴۰ ساله شده بقرآن من الان با این سنم قرص اعصاب میخورم کاش دکمه برگشت داشت زندگی😭😭😭