زایمانم خیلی سخت بود خیلی اذیت شدم فقط بعد زایمان باکمک خوب بود برام
من زایمان خیلی خوبی داشتم ولی بعدش مراعات نکردم مرتب کارامو انجام میدادم بخیه هام باز شد مجبور شدم دوباره رفتم بخیه زدن برام همینش سخت بود
زایمانم طبیعی بودوتقریباراحت تاصدای دخترم شنیدم همه دردامویادم رفت خیلی لذت بخش بوداون موقع که دخترمودادن بغلم تایه هفته همه چی عالی گذشت بعدش کم کم شلوغ شد همه میومدن دیدن واقعااعصابم نمیکشید زیادمینشستن 😐
یک سانتم بیشتربازنیست یعنی یه دردی کشیدما بازصبرکردببینه نبض بچه چه جورمیشه دیدنه درست نمیشه گفت ریسک بمونه براطبیعی گفتم سزارین کنین خلاصه دیک سزارین اورژانسی شدم درعرض نیم ساعت بردنم وآوردنم بیرون فک کن هیج کس نبودکنارم فهمیدم بچم توخطره یعنی هرکی جای من بودخودشومیباخت ب زورخودم وجنع وجورکردم ب همسرم زنگ زدن سرکوچه مون بودراه یاسعته وخورده ای ردنیم ساعته رسیده بودتواون کولاک بیمارستان تواتاق عملم ب خاطرشام خوردنم بی حس کردن همه چیودیدم افتاده بودروشیشه ی کمدمنم دیدم طفلی بچم بندناف دورگردنش پیچیده بودیه دونه ام گره خورده بود واقعاخدابهم رحم کرد بعدشم ک دردشکم وسردردشدید من بااینک زایمانم اورژانسی شدولی بعدش اذیت شدم یه سردردشدیدی گرفتم تا۲۵ روزطول کشیدبعدازاون کم کم خوب شددخترمم اذیتش زیادبودیه سره بیداربودم ودرحال شیردادن آروم کردنش واقعاپدرم دراومداماخداروهزارمرتبه شکردرسته سختی زیادکشیدم امافدایه تارمووخنده هاش اگ بازم برگردم عقب حاظرم بدترازاینارم تحمل کنم ولی دخترموداشته باشم.
مادرشدن ازاول تاآخرش فداکاری ولی قشنگترین حس دنیاست هیچ لذتی بالاترازمادرشدن نیست خدادامن هرکسی ک دوست داره مادربشه روسبزکنه اونایی ام ک هستن براهم حفظشون کنه
من یه هفته راه بیمارستان واجاره کرده بودم هی میرفتن میگفتن هنوزدهانه رحمت بازنشده پدرم دراومدانقدرمعاینم کردن ۳ روزازوقتمم گذشته بودرفتم نه دولتی نه شخصی بستری نکردن دوباربرگشتم خونه فرداش همسرمم سرکاربودباپدرشوهرم اینارفتم بیمارستان توراهم همسرم اومدحالافک کن چه هوایی کولاک جاده هابسته اصلاافتصاح بودهواباترس ولرزرانندگی میکردن دیگ ب زوررسیدیم بیمارستان دولتی گفتم حالامعاینه کنن ببینم بازچی میگن ک هنوزنوبتم نشده بودهمسرم زنگ زدگفت بیا بریم دعواش شده بودبانگهبان واقعامسخره شودرآوردن ورفتیم شخصی دوباره اونجاگفتن بازک تواومدی گفتم ۴روزه ازوقتم گذشته من میخوام بستری شم اولان راهاتمام بستس دومابرم خونه اتفاقی برای خودم وبچم بیافته کی جواب گوئه دیگ ب زورخودم بستری کردن ک شب بهم امپول فشاربزنن تاشب اوکی بودم دیگ همسرمم فرستادم بره خونه هیچ کس ونمیزاشتن ک باشه پیشم قبل زایمان همه روفریتادم رفتن تااینک شام اوردم یه دره سوپ وآب خوردم حس کردم یکمی نبض بچم کندشده ب پرستارگفتم نگاکردگفت نه تکون خوردی بخاطراونه دوباره درازکشیدم تادکترم بیادگفته بودخودمم ببینمش بعدبهش امپول بزنین دکترم اومددیدنبض بچه هی کندمیشه دیگ یه دادوبیدادی انداخت همه سرمن جمع شدن بازمعاینه کردگفت خیلی بالاست دهانه رحمت
من خداروشکر زایمان خوب و راحتی داشتم سزارین بودم درد آنچنانی نداشتم بعدشم ک اومدم خونه دردی نداشتم همه میگفتن مگه میشه تو درد نداشته باشی بتونی بشینی یا راه بری
ولی من واقعا خیلی زیاد درد نداشتم درکل خیلی خوب و عالی بود
من زایمان زودرس داشتم بچه م بردن ان آی سیو روز بعدش با شکم پاره باکلی درد میرفتم پیشش اصلاحالش خوب نبود دوست نداشتم حتی شب هاهم بیام خونه افسرده شده بودم وقتی بهترشداومدبخش تا روزی که آوردمش خونه بیمارستان پیشش مونوم بدترین لحظات عمرم بود
من زایمان طبیعی خیلی خیلی سختی داشتم ولی خب اون لحظه که صدای نی نیو میشنوی انگار درد نکشیدی
واقعا زایمان طبیعی خیلییییی سخته
من بچم ۳۳ هفته به دنیا اومد با خونریزی رفتم بیمارستان همین که رسیدم ان اس تی گرفتم درد نشون داد بعد معاینه کرد ۳ سانت بود سری بستری کردن و هی میومدن معاینه میکردن خیلی ازیت شودم بعد از ۵ سانت دردام شروع شوده
بعد یک ساعت به دنیا اومد رفت دستگاه ۱۳ روز هر روز ساعت ۸ صبح میرفتن بیمارستان تا ۸ شب هر ۳ ساعت میرفتم طبقه سوم به پسرم شیر میدادم میومدم با بخیه طبیعی واقعا سختم بود ولی خداروشکر گذشت
ولی حسابی ناز کردم بعد زایمان 😂
تجربه ی سختی بود یادم میاد تنم میلرزه ....
من فقط خیلی ترس داشتم از اتاق عمل بعدشم خیلی در داشتم چهارروز من اصلا خواب نداشتم ازدرد دیگ بعدش پلاکت خونم آمد پایین چند روز واسه اون ت بیمارستان بودم در آخر افسردگی بعد زایمان گرفتم ت بیمارستان😑🥲
من بی حسی روم اثر نکرد همه چیو تو اتاق عمل متوجه میشدم داد میزدم از درد با این حال بیهوشم نکردن ،بعدش من از اتاق عمل اومدم بیرون یه پرستار اومد بالای سرم شکممو فشار بده یهو داد زد به بقیه پرستارا گفت وایییییی بچه ها بیاین من دلم ریخت گفتم یا خدا ببین چی بلایی سرم اوردن گفت نگاه کنین چه جالب شکمش چه زود جمع شد خخخخخ
من زایمانم سخت بود خیلی تا نی نی ب دنیا اومد ولی بعدش اوکی بودم دردش همون لحظه اس
افسردگی هم گرفتم
همش درحال گریه بودم
و خیلی مشکلات دیگه
من سزارین بودم، سخت بود واقعا، بهد از ۱۰ روز حالم بهتر شد، افسردگی پس از زایمان هم داشتم🙁
هنوز هم به زایمانم فکرمیکنم حالم بد میشه خیلی سخت بود
زایمانم فقط موقع جابه جایی تخت ها و فشار دادن شکمم سخت بود وگرنه بعدش خیلی راحت بود واسم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.