۳ پاسخ

میشه اسم دکتر و بیمارستانتون بدونم؟

وای اخرش اشک‌ تو چشام جمع شد🥺🥺
مبارکت باشه عزیز دلم 😊🥰😘
قدمش پر از خیر و برکت🫂

بسلامتی عزیزم انشاالله که تنش همیشه سالم باشه برای منم دعا کن

سوال های مرتبط

مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۸ ماهگی
پارت پنج
زایمان سزارین
اوردش این ور پرده نشونم داد 🥺 خیلیییی حس خوبییی بود ایشالله ک همتون این لحظه رو تجربه کنید ❤️❤️بعد بردتش اون ور ک تمیزش کنن . همون لحظه که داشتن بخیه میزدن یه خانوم پرستاره اومد بهم گفت میخایم بالای لباستو پاره کنیم بچه رو لخت یه ساعت بزاریم رو بدنت (تماس پوست با پوست )
بچه رو اوردن گذاشتن رو سینم . خیلیییی حس خوبی بود خیلی باهاش حرف میزدم ولی این حس خوبه زود تموم شد چون حالت تهوعم برگشته بود . گفتم برش دارید دارم بالا میارم . بچه رو برداشتن یه ظرف گرفتن اگ بالا بیارم .
دکتر بیهوشی اومد باز امپول زد و یکم بعد خوب شدم . بخیه ها تموم شد و همه تبریک گفتن و بردنم ریکاوری . پتو انداختن رومو یکم بعد بچه رو گذاشتن رو سینم برای تماس پوست . و متاسفانه نتونستم اونجا شیر بدم چون سر سینم نوک نداشت . بعد ریکاوری بچه رو جدا منم جدا بردن تو بخش .
دم ریکاوری همسرم و خواهر شوهرام و مادرشوهرم و مامانم وایساده بودن که مارو دیدن🥹
مامان سما💗 مامان سما💗 ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان رادین💙🐥 مامان رادین💙🐥 ۸ ماهگی
(پارت دوم)🤍✨

اومدن و من خوابیدم روی تختی ک اومده بود دنبالم
جلوی در با همسرم خداحافظی کردیم و رفتیم داخل اتاق عمل 🙃
یه خانوم خوشگل پیشم بود و بهم مشاوره های لازم رو داد و گفت تا زمانی که برم ریکاوری کنار من هستن!
گفت نترس اصلا هیچی نمی‌فهمی فقط آمپول بی حسیته که اونم بهترین پزشک بیهوشیه یکم خیالم راحت شد 🫠💜
دکترم اومد بالا سرم یکم دعوام کرد بابت دیر رفتنم و یکم باهم عکس انداختیم

پزشک بی حسی اومد و اول باهام حرف زد تمام مراحلی که قرار بود انجام بده رو برام گفت بعدش شروع کرد به انجام دادن و من دست پرستارم رو گرفته بودم
اول کمرمو با یه مایع خیلی خنک ماساژ داد و بعد آمپول رو زد
دردش از آمپول های عضلانی خیلی کمتره خیالتون راحت..
پرده رو کشیدن و بعد از دو دقیقه کلا بی حس و داغ شدم و بعد از پنج دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم 🥹🥹🥹💙💙
بهترین لحظه دنیا
برای همتووووون دعا کردم برای همه ی چشم انتظارا
خلاصه پسرمو آوردن تماس پوستی باهم انجام دادیم و گریه ش قطع شد 😍🫠🥹💙
۳۲۵۰ وزنش بود !
مامان پری ماه مامان پری ماه ۷ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا
مامان ملوری🦢 مامان ملوری🦢 ۴ ماهگی
#تجربه سزارین

زایمان من اختیاری بود با اینکه زایمان دوم بود ولی زیر میزی دادم
روز زایمان خیلی استرس داشتم با همسرم و خواهرم رفتیم بیمارستان چون مادرم بچه هامون و نگه داشته بود اول همسرم کارای بستری رو انجام داد بعد من رفتم بلوک زایمان لباسامو عوض کردم بهم سرم زدن خیلی از سوند میترسیدم ولی درد نداشت فقط حس بدی بهم میداد مثل کلافگی رفتم طبقه بالا اتاق عمل خیلی ترسیده بودم سردمم بود بعد از پرسیدن چندتا سوال مثل گروه خونی و نداشتن بیماری بردنم اتاق شماره ۲ البته من فیلمبردارن داشتم و مدام از همه جام داشت فیلم و عکس میگرفت🤣نشستم روی تخت اتاق عمل اومدن برام امپول بی حسی بزنن یه لحظه حس کردم برق از توی پام رد شد به ثانیه نکشید بی حس شدم اون حس بد سوندم از بین رفت واقعا اونقدر درد و ترسی که میگفتن نداشت سریع خوابوندنم روی تخت یه پرده کشیدن جلوم از ترس شروع کردم به گریه کردن ولی همه دلداریم میدادن که نترس چیزی حس نمیکنی واقعا هم چیزی حس نکردم فقط انگار یکی داشت شکممو ناز میکرد حس خوبی داشتم یه دفعه صدای گریه دخترم اومد وای بهترین لحظه عمرمو برای بار دوم تجربه کردم اوردنش پیشم کلی بوسش کردم بعد از بخیه شکممو دوبار فشار دادن که بازم دردی حس نکردم بعد بردنم ریکاوری بعد از ۱۰ دقیقه بردنم توی اتاقم تا ۸ ساعت باز ناشتا بودم فقط سرم بهم میزدن بعد از ۸ ساعت گفتن مایعات فقط بخور بعدم اومدن سوندمو کشیدن من بلند شدم راه رفتم اولین بلند شدن واقعا یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان دختری و پسری مامان دختری و پسری ۶ ماهگی
تجربه زایمان من پارت آخر 👶🏻🩵

صدای گریه شو میشنیدم حتی صدای همسرم و مامانمم شنیدم
داشتن حرف میزدن
بچه رو نازش میکردن

من هنوز تو ریکاوری بودم منتظر بودن ضربان قلبم بیاد پایین کم کم اومد رو ۱۰۰ تا ۱۰۵ تا
پزشک چندتا سوال ازم پرسید میخواست هوشیاریمو چک کنه
منم که هوشیار بودم سریع جواب میدادم😅😅

در عین حال میلرزیدم
بعد چند دقیقه بردنم اتاق خودم
خداروشکر تو اتاقم هیچکس نبود همسرم اومد پیشم مامانم و بچه هام🥺
با وجود همه سختیهایی که تو ۹ ماه کشیدم اون لحظه برام جزو بهترین خاطرات عمرم بود میخندیدم و اصلا درد و به چهرم نشون نمیدادم

اومدن شکممو بستن شیاف گذاشتن بچه رو دادن یکم شیر دادم
من فقط و فقط اون لحظه خداروشکر میکردم


خلاصه که از زایمانم خیلی راضی بودم خداروشکر خدا خیلی کمکم کرد
فقط الان درگیر کولیک و رفلاکس بچمم
پسرم سرماهم خورده براش دعا کنین حالش زود زود خوب بشه
منم به زودی بتونم سرپا بشم🩵

خلاصه این بود تجربه زایمانم
ان شاالله همتون زایمان خوبی داشته باشید بچه ها
ان شاالله همه کسایی که چشم به راهن به زودی دامنشون سبز بشه
💚😊
مامان جوجو 😶‍🌫️ مامان جوجو 😶‍🌫️ ۸ ماهگی
تجربه زایمان من پارت دوم
شب قبل یه سوپ ماهیچه خوردم سر شب، و آخر شب هم حمام حسابی رفتم، و به هر زوری بود خوبیدم ۴ ساعتی، و ۶ذصبح رفتیم بیمارستان. اونجا کلی معطل شدیم و یه سری آزمایش خون دادم، و توی قسمت قبل از اتاق عمل لباس هام و عوض کردم و سرم زدن و آماده میشدم برم اتاق عمل.
دیگه بردنم داخل، اولش تنها بودم تا بی حسی و زدن، اول یه مایع سرد انگار وارد بدنم شد، بعدش هم بی حسی، دیگه دراز کشیدم دکتر اومد و انگار شروع کردن، کل مدت هم موزیک روشن بود که خیلی باعث کاهش استرس من شد. چند دقیقه بعد شوهرم هم با لباس اتاق عمل صدا کردن اومد تو و خیلی زود بعدش دکتر شوهرم و صدا کرد و نی نی و نشونش داد ساعت ۱۰:۱۰ به دنیا اومد و منم اشک شوق میریختم و بچه رو میدیدم بچه رو دادن به باباش، بعدم آوردن پیش من گرم بود و نرم و بوی بهشت میداد عجیب‌ترین زیبا ترین و قشنگ ترین حس دنیا و داشتم.
کل جراحی حدود شاید ۴۰ دقیقه طول کشید، بعدش به ریکاوری بردنم، بچه رو آوردن بغل کنم زیر سینه بزارم وای که دلم تنگ شد برای اون لحظه، نرمیش گرمیش. به باباش گفتم مثل بربری تازه از تنور دراومده اس🥹🤭 خلاصه که ۲ ساعتی هم اینجوری گذشت و بعد بردنم توبخش.
بعد از ظهرش هم گفتن زردی داره پسرم و گذاشتن تو دستگاه تا ۴۸ ساعت.
حالا نظر من در مورد سزارین پارت بعدی...
مامان علی 🩵 مامان علی 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان

پارت سه

خلاصه که من از درد شدید تو راه رو های بیمارستان به اتاق عمل جیغ می‌کشیدم با وجود بی حسی همون اپیدولار که زدن بازم درد داشتم
انقد دردام زیاد بود که بیهوشم کردن

بعد تقریبا بیست دقیقه چشام باز کردم بچمو گذاشتن رو صورتم و همون لحظه یادمه باز بیهوش شدم
چشام که باز کردم تو ریکاوری بودم خونریزی داشتم پرستار صدا زدم اومدن شکممو فشار دادن سه نفری
وحشتناک‌ترین تجربه زندگیم بود دردش خیلی بده

باز خونریزیم قطع نشد دوباره اومدن فشار دادن دستشونو بردن داخل خون های لخته شده رو آوردن بیرون
دوتا قرص بهم دادن که خونریزی قطع بشه عوارض قرص تب و لرز شدید بود سگ لرزه میزدم دوسه تا پتو انداختن روم بازم سردم بود
دوباره اومدن فشار دادن و بازم دوباره اومدن
من دیگه حوونی نداشتم
بلاخره خونریزی قطع شد
من ساعت سه نیم بعد از ظهر زایمان کردم ولی بخاطر خونریزی ساعت نه شب بردنم بخش
خلاصه با همه سختی‌ها و تلخی ها ارزش داشت دیدن چهره ماه پسرم

خانوما سزارین عوارض زیاد داره اگر میتونید طبیعی ییارین
مامان اورهان 🐣🧿 مامان اورهان 🐣🧿 ۵ ماهگی
تجربه سزارین پارت دوم

بعدش اومدن بردنم سمت اتاق عمل جلو در خانوادمو دیدم و خداحافظی کردم 🥺 ( اون لحظه برای همتون دعا کردم واقعا ) داخل اتاق عمل خیلی سرده کل بدنم داشت میلرزید دکتر بیهوشی پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی ؟منم سپردم به خودشون اونام گفتن استرست بالاست بدنت داره میلرزه بهتره بیهوش بشی خلاصه بیهوشم کردن یهو با درد وحشتناکی از زیر سینم تا پایین پاهام بیدار شدم همچنان داخل ریکاوری تو خواب و بیداری بودم که دیدم بچه رو اوردم گذاشتن رو سینم وقتی مک زد انگار واقعا یکی از اعضای بدنمو دوباره چسبوندن بهم 🥺 شروع کردم به گریه کردن بعد بردنم بخش خیلی درد داشتم همش گریه میکردم چون بیهوش شده بودم یکم خوابیدم بیدار که شدم دردم خیلی کمتر شده بود ( پمپ درد داشتم ) پمپ درد خیلی خوبه حتما بگیرید من شیاف و فردای عمل گذاشتم . فردای عمل پمپم که تموم شده بود دردم بیشتر شد که شیاف دادن بهم
قبل از بلند شدنم دو تا شیاف بزارید بعد چند دقیقه بلند شید ( من بلند شدنی زیاد درد نداشتم فقط نمیتونستم صاف راه برم انگار کمرم قفل شده بود )
#سزارین