تجربه زایمان من پارت آخر 👶🏻🩵

صدای گریه شو میشنیدم حتی صدای همسرم و مامانمم شنیدم
داشتن حرف میزدن
بچه رو نازش میکردن

من هنوز تو ریکاوری بودم منتظر بودن ضربان قلبم بیاد پایین کم کم اومد رو ۱۰۰ تا ۱۰۵ تا
پزشک چندتا سوال ازم پرسید میخواست هوشیاریمو چک کنه
منم که هوشیار بودم سریع جواب میدادم😅😅

در عین حال میلرزیدم
بعد چند دقیقه بردنم اتاق خودم
خداروشکر تو اتاقم هیچکس نبود همسرم اومد پیشم مامانم و بچه هام🥺
با وجود همه سختیهایی که تو ۹ ماه کشیدم اون لحظه برام جزو بهترین خاطرات عمرم بود میخندیدم و اصلا درد و به چهرم نشون نمیدادم

اومدن شکممو بستن شیاف گذاشتن بچه رو دادن یکم شیر دادم
من فقط و فقط اون لحظه خداروشکر میکردم


خلاصه که از زایمانم خیلی راضی بودم خداروشکر خدا خیلی کمکم کرد
فقط الان درگیر کولیک و رفلاکس بچمم
پسرم سرماهم خورده براش دعا کنین حالش زود زود خوب بشه
منم به زودی بتونم سرپا بشم🩵

خلاصه این بود تجربه زایمانم
ان شاالله همتون زایمان خوبی داشته باشید بچه ها
ان شاالله همه کسایی که چشم به راهن به زودی دامنشون سبز بشه
💚😊

۶ پاسخ

قدمش خیر باشه عزیزم

ای جان قدمش مبارک عزیزم❤️

ماساژ رحمی چطور بود؟

ممنون ک نوشتی و ب ما مامان اولی ها دلگرمی دادی
با خوندنش بغض کردم فقط🥹
خداروشکر ک بسلامتی گذروندی ایشاالله قسمت ماهم همینجوری باشه
ایشاالله آقاپسرت هم زودترخوب بشه خودت هم سرپا

ممنون ازت که نوشتی ، خداروشکر که به سلامت زایمان کردی و بچت رو بقل گرفتی

الهی آمین
انشاالله زودی سرماخوردگیش خوب میشه خودتم زودتر سرپا میشی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان کارن🩵👶 مامان کارن🩵👶 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پسر نازم🩵
پارت۳
فقط فشاری که زیر سینم دادن خیلی دردم گرفت و به پرستار کنارم گفتم گفت دارن فشار میدن بچه بیاد پایین که خداروشکر همون لحظه بعد از فشار صدای گریه کارن من اومد🥺👶🩵
دکتر گفت اینم اقا کارن
اون لحظه با شنیدن صدای گریه اش گریه میکردم و خداروشکر میکردم که این حس قشنگ رو دارم تجربه میکنم
همون موقع داشتم برای کسایی که گفته بودن و مامانایی که چشم انتظارن دعا میکردم که به زودی این حس قشنگ رو تجربه کنن❤️
متخصص اطفال بچه رو تحویل گرفت و گفت همه چی خوبه و تحویل ماما داد که اونم تمیزش کرد و کارهاشو میکرد و کارنم داشت گریه میکرد و پرستار میگفت گرسنشه و دستشو میخوره فداش بشم💙
فقط بدیه که داشت این بود تماس پوست با پوست نداشتیم و ماما فقط بهم نشونش داد و برد ریکاوری گفت اونجا میاریم پیشت
عملم از ۱۱ شروع شد و ساعت ۱۱:۳۵ دقیقه پسرم به دنیا اومد و تا ۱۲ خانم دکتر و دستیارش بخیه زدن و کارها رو کردن و منو بردن ریکاوری
اونجا هم با اینکه زود حس پاهام برگشت ولی تعویض شیفت بود و تا یه ربع به دو طول کشید برم بخش
تو ریکاوری تخت بغلیم خیلی درد داشت و همش گریه میکرد و داد میزد ولی من خداروشکر حسم که داشت برمیگشت فقط سمت راست زیر دلم یکم درد و سوزش داشتم و فقط سعی میکردم سرم تکون ندم تا سردرد نگیرم
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان رستا 🩷🩷 مامان رستا 🩷🩷 ۱ ماهگی
پارت چهارم
بعد که دید گفت تو الان نه سانتی و نیاز به بی‌حسی نیست دیگه الانا زایمان میکنی منو بردن تو اتاق زایمان و هی میگفتن زور بزن منم زور میزدم که دقیقا همدن دوازده که ماما گفت بچم به دنیا اومد و بچه رو یک لحظه نشون دادن و بردن و منتظر اومدن جفت بودن یه ده دقیقه یک ربع طول کشید تا بیاد هی سرفه کردم هی زور زدم تا بالاخره جفتم اومد اینم بگم من از اینکه برش بزنه و بدوزه و من حس کنم میترسیدم ولی همون موقع که برش زدنم حس نکردم بعدشم می‌دوخت فقط سه تا بخیه آخر حالیم شده بود بهم گفتن دو تا آمپول به واژنت زدم برای بی‌حسی یه آمپول تو سرمم زده بود شیاف انداخته بود برای همین قشنگ خداروشکر درد نداشتم من همشم استرس داشتم خوب نباشن ولی خداروشکر راضی بودم البته شیفت روز خوب بودن شیفت شبش یکمی بداخلاق بودن ولی بازم از ماما های اون روز خداروشکر راضی بودم راستی دکتر اون روز شیفتم موقع بخیه زدن اومده بود که ببینه ماما چجوری میدوزه خلاصه بالاخره زایمان کردم طبیعی و خداروشکر راضیم با اینکه آخرش مجبور بودم سرم زور بزنم
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۸ ماهگی
پارت پنج
زایمان سزارین
اوردش این ور پرده نشونم داد 🥺 خیلیییی حس خوبییی بود ایشالله ک همتون این لحظه رو تجربه کنید ❤️❤️بعد بردتش اون ور ک تمیزش کنن . همون لحظه که داشتن بخیه میزدن یه خانوم پرستاره اومد بهم گفت میخایم بالای لباستو پاره کنیم بچه رو لخت یه ساعت بزاریم رو بدنت (تماس پوست با پوست )
بچه رو اوردن گذاشتن رو سینم . خیلیییی حس خوبی بود خیلی باهاش حرف میزدم ولی این حس خوبه زود تموم شد چون حالت تهوعم برگشته بود . گفتم برش دارید دارم بالا میارم . بچه رو برداشتن یه ظرف گرفتن اگ بالا بیارم .
دکتر بیهوشی اومد باز امپول زد و یکم بعد خوب شدم . بخیه ها تموم شد و همه تبریک گفتن و بردنم ریکاوری . پتو انداختن رومو یکم بعد بچه رو گذاشتن رو سینم برای تماس پوست . و متاسفانه نتونستم اونجا شیر بدم چون سر سینم نوک نداشت . بعد ریکاوری بچه رو جدا منم جدا بردن تو بخش .
دم ریکاوری همسرم و خواهر شوهرام و مادرشوهرم و مامانم وایساده بودن که مارو دیدن🥹
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
پارت چهارم .

تو زایمان های قبلیم هیچ وقت بچم رو بعد زایمان نزاشتن تو بغلم اون لحظه . این موضوع شده بود حسرت برام . که چرا بچم رو اون لحظه بهم ندادن . ولی اینسری سریع گذاشتنش تو بغلم . واییییی چه حس خوبی داشتم . حسرتم جبران شده بود . فقط تند تند بوسش میکردم و ازش تشکر میکردم که سالم اومده پیشم .
بعدش دیگه بخیم زدن و به بخش منتقل کردن . بچم رو دادن بهم . اون لحظه دلم میخواست فقط سجده کنم و از خدا تشکر کنم . ولی با وجود بخیه هام نتونستم و نشسته از خدا و همه اماما و .... تشکر کردم وایه اینکه بچم سالم اومده بود بغلم .
میدونم این داستان زایمانم شاید واسه بعضی ها ترسناک باشه ولی من نخواستم کسی رو بترسونم . فقط خواسنم بگم این حرف رو که میگن . در ناامیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است .
خداروشکر آخر کار منم روشن و سپید شد . خواستم بگم فقط همه چیز دست خداس . خدا بخواد تو هر شرایطی بهت هم توان میده هم قوت قلب . و طوری کمکتون میکنه که بعدا انگشت به دهن میمونید .
خب دیگه . ببخشید خیلی حرف زدم . از همتون معذرت میخوام .
مامان حلما ‌و کیان❤️ مامان حلما ‌و کیان❤️ ۲ ماهگی
اومدم براتون از تجربه ی زایمانم بگم امیدوارم به دردتون بخوره ❤️
من زایمان اولم طبیعی بود ، با اینکه بیمارستان خصوصی بودم و آخرشم سرم بی دردی بهم زدن، ولی کلییییی عذاب وحشتناک کشیدم
براهمین تصمیم گرفتم دومی رو سزارین بیارم
من نصف شب بود کیسه آبم ترکید و زودتر از موعد رفتم بیمارستان و با دکترم تماس گرفتم اومد
تا دکترم بیاد بهم سرم اینا زدن و معاینه کردن گفتن ۳ سانتی بیا برو طبیعی که گفتم عمرا دیگه طبیعی نمیرم.
آوردن سوند گذاشتن که واقعا درد زیادی نداره. سوار ویلچر شذم و رفتم اتاق عمل
اونجا آمپول از کمرم زدن که اصلااااا درد نداشت و گفتن سریع دراز بکش
دراز که کشیدم انگار آب داغ میرفت تو پاهام و بی حس شدم کلا.
پرده رو کشیدن جلوم و دستامو بستن به تخت.
من فکر میکردم شروع نکردن هنوز که بعد از حدود ده دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم❤️ واقعا بهترین لحظه بود برام انگار رو ابرا بودم
چون بدون هیچ درد و عذابی بچمو آوردن بغلم❤️
بعد زفتم ریکاوری و شکممو دکترم یه بار فشار داد که چون بی حس بودم نفهمیدم
بعد همسرم اومد و بردنم بخش
کم کم که بی حسیم میرفت خیلیییییی کم دردم شروع شد و گفتم شیاف آوردن برام و باز هیچی نفهمیدم
فقط لحظه ای که اومدن تا از تخت بیام پایین در حد دو دقیقه درد داشتم که اونم قابل تحمل بود
در کل دردا تو سزارین با شیاف کنترل میشه و اصلا سخت نیست.
دیگه بعد از اون با درد کم پامیشذم راه میرفتم تا شکمم کار کنه
سزارین واقعا عااااااالیه اصلا ذره ای استرس نداشته باشین❤️
اون روزتون رو قشنگ بدون استرس و با ذوق و شوق برین که یه روز عالی در انتظارتونه😍❤️