۱۲ پاسخ

......

تصویر

من ده سال پیش تو شهرکرد دانشگاه دولتیش درس خوندم بهترین خاطرات اونجا دارم .

روستاهاش خیلی قشنگه و پر محصول هستن .
ما بیشتر خریدامون از محصولات روستای سامان هس

از چه نظر امکانات میکی محرومه؟؟
من ده سال پیش اونحا بودم حمل و نقل عمومیش خوب بود ، دانشگاه علوم پزشکی و دولتی و پیام نور هم داره ، سطح شهرشم خوب بود پاساژ و کافه داشت

الان دیگه ده ساله نیومدم شهرکرد

..........

تصویر

.

تصویر

جای قشنگیه

روستای ماهم بیاین عاشقش میشین

سلام عزیزم ،خوش بگذره

بله عزیزم بهشته واقعا .طرفای دورک برید از اینجا قشنگتره

خشکسالی بیداد می‌کنه سامون باز آب داره ولی بقیه استان و روستای ما خشک تمام چشمه ها خشک خیلی غم انگیزه

خیلی قشنگه

من چهارمحال م ولی نشده نرفنم اینجا درست میگی زیبا و بکر ولی محروم از نظر شغل بی کاری و....کم درآمد شغل فصلی و...

چه جای زیبایی .همین که بهتون خوش گذشته خداروشکر عزیزم.❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان آقای کوچک مامان آقای کوچک ۳ سالگی
یه چیزی الان یادم اومد گفتم این جا بگم
چند روز پیش رفته بودم مغازه یه خانمه ام با دختر کوچولوش بود پیرهن تنش کرده بود ولی زیرش فقط پوشک پاش بود 🥴😦 بچه نشسته بود علاوه بر این که پوشکش زرد شده بود از جیش تا فیهاخالدونش پیدا بود 😔😔
اینو برای مامانای دختر دار می‌نویسم هروقت پیرهن تن دسته گلاتون میکنین روی پوشک حتما یه شورت عینکی یا پاچه دار بپوشونین به غیر از اینکه اون پوشک ممکنه جایی که میشینن رو نجس کنه به فکر بهداشت بچه هاتون باشین خدایی نکرده هزار تا میکروب وارد بدنشون میشه و اینکه به بچه نمیتونی بگی چه مدلی بشین توی این وضعیت با آدمای بیمار جنسی ماها باید مراقب بچه های معصوممون باشیم .حتی برای بچه های که از پوشک گرفتینم به جز شورت یه شلوارک پاشون کنین .من خودم با ۳۴سال سن که میتونم نشستنم کنترل کنم باز اگه پیرهن کوتاه یا دامن کوتاه بپوشم توی مراسم یا مهمونی زیرش حتما یه شورتک می‌پوشم
توی کشور های دیگه ام دقت کنین مثلا کره و ...همین کارو انجام میدند منظورم اینه ربطی به تعصب و اینا نداره
مامان مهیارو سامیار مامان مهیارو سامیار هفته بیست‌ونهم بارداری
مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۳ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان مهدیار و تودلی مامان مهدیار و تودلی هفته پانزدهم بارداری