تجربه زایمان
پارت ۵
.
همسرم اومد پیمش ولی کوتاه گفتم تروخدا منو ببر گفت باشون حرف زدم گفتن یکم‌دیگه همکاری کنی باز میشی اگر نشدی میبرنت سزارین .
همسرم پرستاره و باهاشون از لحاظ علمی و روند درمانی حرف زده بود نه همینطوری
منم گفتم باشه قبول
بعد پنج دقیقه که کلا همسرم بیشتر نذاشتن بمونه ساعت ۳ـ۴ صبح بود من با درد وحشتناک ولی با امید پاشدم دوباره ورزش و توپ و هر نیم ساعت معاینه شدید...
گذشت یه جا بهم گفتن برو یه ساعت استراحت کن ۵ شده بود منم خسته بدنم در حال درد های وحشتناک با صدای دیگه تو مخی ان اس تی که از ۱۰ صبح یه ضرب داشت میزد از اونطرف نگران بی ابی بچه هر پنج دقیقه بیحال میشدم بی درد میشدم باز پنج دقیقه بعدش فقط یه سره درد میکشیدم و ناله میکردم
من استانه تحمل دردم بالاست برا همین رفتم طبیعی رو انتخاب کردم به علاوه مسایل دیگه ولی خب چون یکمم کم خونی دارم همزمان خود بارداری و ۱۳ـ۱۴ ساعت بی وقفه درد و فعالیت ناخوداگاه ادمو ضعیف میکنه منم یه جایی دیگه ساعت ۵ شد خودمو ول کردم رو تخت دیگه نکشیدم و واقعا اون لحظه گفتم بدرک جا میزنم انقد تا یکم تحویلم بگیرن
دیگه یکی از ماما ها اومد گفت عه چرا انقد بی حال شدی ولی یکمم ترسید نرده های تختون باز کرد که نیوفتم منم گفتم دیگه نمیتونم ....

۵ پاسخ

منم ۱۵ ساعت درد طبیعی کشیدم سزارین شدم بچه اولمو ، هم ضربان قلب بچه افت کرد هم که آخرش مدفوع کرد ولی خداروشکر نخورده بود اما از صبحش انقد آب کیسه ازم رفته بود بچه خیلی تو خوشکی مونده بود خدا واقعا بهم رحم کرد هم خودم خیلی عذاب کشیدم هم محیا دنیا که اومد خیلی بی رمق و بی حال بود

بعدی😖

اخی عزیزم چقد اذیتت کردن
قدم نورسیده هم مبارک گلم

وای من از دیشبه منتظر ادامشم😂

عه عزیزم زایمان کردی 😍😍😍 به سلامتی قدمش مبارک باشه در از خیر و برکت باشه براتون
تاپیک قبلیت شیر خشکو جواب دادم اما عین خنگا اصن ندیدم زده دو روزگی چقدر من تباهم😁😁

سوال های مرتبط

مامان آیماه♥کوچولو مامان آیماه♥کوچولو ۲ ماهگی
پارت 1
#زایمان طبیعی
39هفته و 3روز درد شدید کمر داشتم قبلنا هم داشتم ولی این روز شدید بود با مادرم و همسرم راهی بیمارستان شدم ماینه شدم یک سانت بود ساعت 7شب بود گفت برو پیاده روی کن تا شاعت ده بعد بیا منم رفتم خونه بعد از اونجا رفتم پیاده روی تا ساعت 1 دردم کلا گم شد درد نداشتم
دیگه گفتم چرا الکی برم بیمارستان😐😂رفتم گرفتم خابیدم🤣🤣تا که ساعت پنج صبح شد تو خاب بودم دیدم یهو دردم گرفت اونم رو پنج دقیقه بگیر ول کن بگیر ول کن احساس ادرار داشتم میرفتم دسشویی ادرار نمیومد😐😐😐😐تا که مادرم از رفت امد من ب دسشویی بیدار شد اومد گفت چطوری گفتم هر پنج دقیقه دردم میگیره ول میکنه گفت سری بریم بیمارستان تا بیمارستان 2ساعت راه بود😐😂
سر راه یک بیمارستان دیگه بود رفتیم گفت درد زایمان نیست😐😐
منو میگی کلی فوشش دادم ک گفت درد نیست راهی زاهدان شدیم اون بیمارستان ک میخاستم برم همونجا بود ساعت 7نیم رسیدیم زاهدان گفتم منو ببرین خونه خودم ک زاهدان بود گفتم میخام پیاده روی کنم با همون حال و درد پنج دقیقه ای🤣😂🤣😂
مامان ماهلین✨️❤️ مامان ماهلین✨️❤️ ۱ ماهگی
خب خانما تجربه زایمان طبیعیم رو میگم...
پریشب درد داشتم ۸ ۹ دقیقه یکبار می اومد ول میکرد ولی زیاد نبود گفتم حتما کاذبه دیگه صبحش خوب شدم عصری بازهم درد داشتم دیگه دیروز رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت ۳ سانتی برو بیمارستان منم باور نمیکردم ساعت ۲ شب رفتم بیمارستات دو تا ماما گفتن دوسانت هم ب زوری😂😂دیگه رفتم خونه بخاطر معاینه تا خود صبح ۵ ۴ دقیقه یکبار درد داشتم و اصلا نخابیدم صبح امروز ساعت ۱۱ رفتم دردام شدید بود ولی بازهم ۲ سانت دیگه ماما دزدکی کیسه ابمو پاره کرد گفت پیش همکاران بگو خودش پاره شده بستری شدم از ساعت ۱۲ تا ۳.۵ ب زور شدم ۴ سانت دردام ی هویی می اومد شدید بود ولی چون میرفت و ول میکرد قابل تحمل بود زیاد زور نداشتم پیاده روی کنم ولی مدام رو پا بودم و خم میشدم لگنمو چرخش میدادم بعد نیم ساعت یه هویی گفتن فول شدی زور بزن و این مرحله برا من سخت بود یک ساعت تمام زور زدم گل ب روتون ۳ بار مدفوع کردم سر بچه کاملا مشخص بود ولی نمی اومد پایین بچه م دیگه دور از جونش داشت خفه میشد هی میخاستن بخیه نخورم ولی دیگه برش زدن و بچه اومد حالا من خندیدم گفتم آخیش تموم شد ولی جفت مونده بود پاکسازی رحمممم و کلا درد داشت بعدش هم مرحله زور زدن یکم درد داره واقعا ولی خب مجبوریم تحمل کنیم....
پارت بعدی بقیه شو میرارم
مامان فندوق👣🩵 مامان فندوق👣🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
تجربه ۴
.
۵ ساعت گذشت اینا به حرف دکتر گوش ندادن منو نفرستادن
در عوض تا خر‌خره دارو تحریکی زدن
جوری که ساعت ۳ صبح شد من همچنان در حال درد کشیدن داشتم دیوونه میشدم دیگه زدم به سیم اخر چون من دهانه رحمم باز نمیشد اینا هم هی دوز قوی تر میدادن راستی ساعت ۱۰ شب هم اومدن کیسه ابمو پارکه کردن بلکه بچه وارد فاز زایمان بشه که هیچ اتفاقی نیوفتاد فقط من عین ابر بهار ازم اب و خونابه میرفت
دیگه قاطی کردم از درد شدید
گفتم من نمیخوام دیگه وقتی ۱۲ ساعته باز نشدم میخوام تا کی باز شم گفتن اختیاری نیست سزارینم که اختیاری نیست نمیشه گفتم پس زنگ بزنید همراهم بیاد (همسرم) گفتم به همسرم میخوام بگم منو ببره با رضایت شخصی میرم خصوصی سزارین
گفتن نه نمیشه و.. نه به همراهت میگیم نه میتونی بری
گفتم مگه اسیر گرفتین دیگه منم نمیذارم دارو بزنید سرمو از دستم باز میکنم میرم
دیگه زنگ زدن همسرم اومد تو من واقعا حالم بد بود گفتم تروخدا منو ببر سز انجام بدم چون توقع خودم و ماماها ین بود دیگه بعد حداقل ۶ یاعت باز بشم تهش اصلا ۱۰ ساعت نه از ساعت ده صبح تا ۳ صبح فرداش بدون هیچ پیشرفتی
مامان Liana_Alireza مامان Liana_Alireza ۱ ماهگی
زایمان طبیعی (۱)
من بچه دومم بود بچه اول ۳۷و۵روز به دنیا اومد این‌یکی چون چندروز گذشت رفتم معاینه ببینم اوضاعم چجوره گفتن ۱سانتی بچه هنوز بالاست دیگه اومدم خونه یکم خورده درد داشتم و ترشحات موکوسی همراه رگه خونی دوباره دو سه روز و گذروندم ۵شنبه رفتم معاینه گفت شدی ۲ونیم و سربچه هنوز بالاست یه هفته راه داره
ولی اومدم خونه ریز ریز درد داشتم دوش گرفتم دو سه دفعه کم میشد دوباره می‌گرفت
دیگه حدود ۱۲شب شدتش زیاد شده بود و تو خونه تا دردم آروم میگرفت ورزش‌ها رو کم و بیش انجام دادم دیگه به حد غیرقابل تحمل که رسیدحدود ۳نصف شب بود زنگ زدم ماماهمراه و رفتم بیمارستان انقد دردام شدید بود گفتم تو ماشین زایمان میکنم😅تا رفتم تو بلوک زایمان معاینه کرد گفتن ۵سانتی ساعت یه ربع به ۴بستری بودمو اولش با تنفس و ماساژفشاری ماما خوب گذشت ساعت یه ربع به ۵ دیگه باز بودم و با زور و تنفس ۵صبح بچم اومد 😍دردهای این نیم ساعت واقعا شدید بود ولی وقتی بچه اومد بیرون و گذاشتش رو شکمم کلا دردم تموم شد
ضمن اینکه من کلا بی‌دردی هیچی نگرفتم
یکم بخیه اذیتم کرد و سوخت اونم چون جای برش قبلی برش زده بود و دوخت و نازک بود گفت بخاطر اونه
مامان آقا حسین مامان آقا حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۱ ماهگی
پارت ۷: دیگه بعد خوردن سوپ یه مقدار حال اومدم ولی بلافاصله خوابم میگرفت و حالت تهوع اومد سراغم .
از درد بی حال میشدم و جلو در دستشوییمون ولو شدم تا اگر بالا اوردم کثیف کاری نشه و هی میرفتم تا مرز استفراغ و برمیگشتم
سری آخر دیگه گلاب به روتون بالا اوردم همزمان هم ازم اب خارج شد که حس کردم ممکن کیسه آب باشه‌
دیگه حدود ساعت ۱۱ و نیم شب رفتیم بیمارستان و دیگه گفتم میخوام بستری بشم.
دوباره معاینه شدم و فقط حدود ۳ سانت باز شده بودم🥲🤣
و منم دیگه کلافه از درد که دیگه حتما اپیدورال میخوام،درخواست دادم و قرار شد پنج سانت شدم بگن بیان .
با خودم میگفتم این الان انقدره ببین ۱۰ سانت چقدره ولی واقعا تو اوج درد هم به سزارین فکر نمیکردم و میدونستم این درد گذراست و فردا شب همین موقع هیچ‌دردی قرار نیست داشته باشم.
دیگه ۱۲ شب بستری شدم وکلا فکر کنم تا لحظه زایمان ۵ تا دونه اسکات زدم ،۵ تا حرکت با توپ زدم ،یه پنج تا هم چمباتمه 😬 مابقی رو‌تخت بودم.
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۴ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان مهگل🌛🌸 مامان مهگل🌛🌸 ۲ ماهگی
ساعت شد حدودا ۲ونیم یه ربع به سه که کم کم یه دردای خفیفی شروع شد ولی تقریبا تو یک ساعت خیلی فاصله انقباض و دردام‌ کم شده بود
یعنی از ساعت ۳ونیم به بعد، دردام‌ هر سه چهار دقیقه بود و تقریبا ۳۰ ثانیه درد داشتم هی داشت شدید تر میشد و به خودم می‌پیچیدم
یک ساعتی درو تحمل کردم اومد معاینه کرد گفتم خیلی درد دارم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی الان سه چهار سانتی.همونجا دکترم زنگ زد گفت چرا اپیدورال نمیگیری؟؟ گفتم آخه میگن عوارض داره گفتم خودم دردامو تحمل کنم
گفت نه عزیزم چه عوارضی؟من دکترم. به حرف من بکن آمپول بزن هم دیگه درد نداری هم زمان زایمانت کوتاه تر میشه.اینطوری بخوای پیش بری، هفت هشت ساعت دیگه باید درد بکشی!
منم دیگه تحملم داشت تموم میشد گفتم بزنین چون خیلی درد دارم
دیگه فکر کنم ۵ سانت شده بودم که آمپول و زدن
انصافا از بعد آمپول خیلی آروم شدم و دیگه چیزی حس نکردم
قرار بود ماما همراهم بگیرم که خیلی یهویی این اتفاق افتاد.هماهنگ کردیم همونجا یه ماما همراه فرستادن واسم
از بعد آمپول ماما همراه اومد کنارم و یه سری حرکات بهم داد گفت انجام بده تا سر بچه کامل بیاد تو لگن
خوبیش این بود هیچ دردی حس نمی‌کردم و فقط ورزش میکردم
...
مامان بُشرا کوچولو🩷 مامان بُشرا کوچولو🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان❤️قسمت سوم🩷

ساعت ۹ شد و طاقتم رفته بود ، دکتر زنان اومد ،گفتم من کی زایمان میکنم گفت تا ۱۰، گفتم وای نه دیگه نمیتونم و اینا، ترو خدا منو معاینه کن ببین اصلا پیشرفت کردم؟

گفت باشه بیا رو تخت، فاصله دردام در حد ۱۵ ثانیه شده بود، و خود دردا تقریبا ۲ دقیقه طول میکشیدن

رو تخت که خوابیدم گفت ۷ سانتی و خوبه، ماما اتاقم گفت ماساژ شکم بدم و گفت اره بده، دو نفری شکممو فشار میدادن بچه بیاد پایین و خیلی درد داشت، منم همون حین درد داشتم و این شرایطو برام سخت تر میکرد و ساعت ۹و۱۰ دقیقه شد و یهو گفت فول شدی و چهار درده زور بزن گفتم مسخره میکنی گفت موهاش میبینم زور بزن زور بزن اگر زور نزنی بچه بدجا میمونه و اسیب میبینه ها و بعد از ۴ درد و زور دختر گلم ساعت ۹ و ۱۵ دقیقه بدنیا اومد😊

پرینه رو برش نزدن ولی یه کم پارگی داد، بخیه زدن و مامانم اومد پیشم، بعدش همسرم اومد، بعدش بابام اومد دیدنم و ساعت ۱۱و ۱۵ فرستادن بخش بستری و مادرشوهرم اومد و نهایتا فردا ساعت ۲ ظهر مرخص شدم و اومدم خونه❤️❤️❤️