تجربه زایمان
تجربه ۴
.
۵ ساعت گذشت اینا به حرف دکتر گوش ندادن منو نفرستادن
در عوض تا خر‌خره دارو تحریکی زدن
جوری که ساعت ۳ صبح شد من همچنان در حال درد کشیدن داشتم دیوونه میشدم دیگه زدم به سیم اخر چون من دهانه رحمم باز نمیشد اینا هم هی دوز قوی تر میدادن راستی ساعت ۱۰ شب هم اومدن کیسه ابمو پارکه کردن بلکه بچه وارد فاز زایمان بشه که هیچ اتفاقی نیوفتاد فقط من عین ابر بهار ازم اب و خونابه میرفت
دیگه قاطی کردم از درد شدید
گفتم من نمیخوام دیگه وقتی ۱۲ ساعته باز نشدم میخوام تا کی باز شم گفتن اختیاری نیست سزارینم که اختیاری نیست نمیشه گفتم پس زنگ بزنید همراهم بیاد (همسرم) گفتم به همسرم میخوام بگم منو ببره با رضایت شخصی میرم خصوصی سزارین
گفتن نه نمیشه و.. نه به همراهت میگیم نه میتونی بری
گفتم مگه اسیر گرفتین دیگه منم نمیذارم دارو بزنید سرمو از دستم باز میکنم میرم
دیگه زنگ زدن همسرم اومد تو من واقعا حالم بد بود گفتم تروخدا منو ببر سز انجام بدم چون توقع خودم و ماماها ین بود دیگه بعد حداقل ۶ یاعت باز بشم تهش اصلا ۱۰ ساعت نه از ساعت ده صبح تا ۳ صبح فرداش بدون هیچ پیشرفتی

۲۰ پاسخ

طبیعی خیلی سخته بخدا گول کسی نخورید من تازه زایمان دومم بود مردم و زنده شدم

الهی، دقیقا منم همینا رو تجربه کردم🤒

من بمیرمم طبیعی زایمان نمیکنم حالا هی بعضیا بیان بگن طبیعی فلانه طبیعی عالیه معرکس با طبیعی حال میکنیم
بیا اینم نتیجش اینقد زجر کشیدی واقعا حالم گرفته شد ایشاالله الان که نی نیت بدنیا اومده بچه خوب و آرومی باشه ک تو خستگیت از تنت بره بیرون مامان گل❤❤

بقیش
خدا نگذره ازشون تورو موش آزمایشگاهی گیر اوردن این همه دارو...سرم ...معاینه تحریکی ک خیلی دره 🥲

عجب ادم‌هایی هستن .منم دردم نگرفت چون فشارم بالا بود بستری شدم ۸ شب امپول فشار زدن و از ۱۲ شب دردام بیشتر شد و ساعت ۵ صبح زایمان کردم‌

دهنشون سرویسسس 😑

چقد اذیت شدی عزیزمممم ای کاش از اول همون سزارین میرفتی خیلی خودتو اذیت کردی

دقیقا منم همینطور بعد سه روز درد کشیدن و قرص زیر زبونی و سوزن فشار و .... ده سانت باز شد ولی بچه نیومد بردنم سزارین
منم هر چی خودم و همسرم گفتیم ببرین سزارین اختیاری قبول نمیکردن پدرسگا امواتم آوردن جلو چشمم

دقیقا منم این بلا سرم اومد اما منو سزارین نکردن من کیسه آبم ماما همراه با معاینه پاره کردن بدون درد رفتم بیمارستان بستری شدم با ۳ دوز ۴ دوز امپول فشار زاییدم اونم هر نیم ساعتی ینفر میومد معاینه تحریکی میکرد بچه قلبش افت کرد خودم فشارم رفت بالا ولی بازم سزارین نکردن ک نکردن

دقیقا منم سر بچه اولم همینجوری شدم ولی خداروشکر بچم مدفوع کرده بود سریع بردنم سزارین

الهی چقدر سختی کشیدی 🥺🥺🥺
انشاالله ک همه اذیتایی ک کشیدی با خنده های نینی قشنگت فراموش بشه

الهی عزیزم چه قدر اذیت شدی 🥺

خببببب

بقیش گلم

ب دختر عمه من ۳۳ساعت امپول درد زدن تا بلاخره زایمان کرد البته اون خودش میخاست طبیعی

بقیشم بزار

عزیزم بالاخره چیشد🥺

خب چیشد

آخرش چ شد

عزیزم کدوم بیمارستان بودی؟

سوال های مرتبط

مامان شاه پسرم🩵💙 مامان شاه پسرم🩵💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان 🎀ماهـ🌙ــلین💗 مامان 🎀ماهـ🌙ــلین💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان👩🏻‍🍼
پارت 3: آمپول فشار رو اومدن داخل سروم زدن و دکتر گفت تا 4 صبح وقت داری طبیعی زایمان کنی همکاری کن باهامون 😅😁خلاصه ک هی ماما میفرستادن باهام ورزش کنه منم با کمال میل همکاری کردم باز معاینه کردن اصلا باز نشدم و همچنان درد نداشتم هی گذشت نزدیکای 4 شد هیچ پیشرفتی نداشتم ماماها زنگ زدن به دکتر شرح حال منو گفتن دکترم گفته بود دوز آمپول فشارو ببرید بالا تا ساعت 6 اومدن دوباره آمپول ریختن تو سرومم و رفتن منم همش منتظر درد بودم گذشت دوباره ساعت 6 شد بعد کلی معاینه بازم گفتن هیچی باز نشدی و بدنت خیلی مقاومه صبحونه نخور تا دکتر بیاد احتمالا ببرنت سزارین خلاصش کنم ک بازم ی دوساعتی منو الاف کردن و در آخر اومدن ساعت 8 و نیم آمادم کردن برا سزارین و در آخر ساعت 9 دختر نازمو دادن بغلم😍و قسمت این بود ک من با کلی ورزش و لگن خوبی ک داشتم و دهانه رحمم نرم بود ولی هیچ پیشرفتی با آمپول فشار نکردم و خداروشکر عمل سزارینم سخت نبود برام و میگم حتما کار خدا ی حکمتی داشته ک دارو رو من جواب نده
مامان فندوق👣🩵 مامان فندوق👣🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
.
همسرم اومد پیمش ولی کوتاه گفتم تروخدا منو ببر گفت باشون حرف زدم گفتن یکم‌دیگه همکاری کنی باز میشی اگر نشدی میبرنت سزارین .
همسرم پرستاره و باهاشون از لحاظ علمی و روند درمانی حرف زده بود نه همینطوری
منم گفتم باشه قبول
بعد پنج دقیقه که کلا همسرم بیشتر نذاشتن بمونه ساعت ۳ـ۴ صبح بود من با درد وحشتناک ولی با امید پاشدم دوباره ورزش و توپ و هر نیم ساعت معاینه شدید...
گذشت یه جا بهم گفتن برو یه ساعت استراحت کن ۵ شده بود منم خسته بدنم در حال درد های وحشتناک با صدای دیگه تو مخی ان اس تی که از ۱۰ صبح یه ضرب داشت میزد از اونطرف نگران بی ابی بچه هر پنج دقیقه بیحال میشدم بی درد میشدم باز پنج دقیقه بعدش فقط یه سره درد میکشیدم و ناله میکردم
من استانه تحمل دردم بالاست برا همین رفتم طبیعی رو انتخاب کردم به علاوه مسایل دیگه ولی خب چون یکمم کم خونی دارم همزمان خود بارداری و ۱۳ـ۱۴ ساعت بی وقفه درد و فعالیت ناخوداگاه ادمو ضعیف میکنه منم یه جایی دیگه ساعت ۵ شد خودمو ول کردم رو تخت دیگه نکشیدم و واقعا اون لحظه گفتم بدرک جا میزنم انقد تا یکم تحویلم بگیرن
دیگه یکی از ماما ها اومد گفت عه چرا انقد بی حال شدی ولی یکمم ترسید نرده های تختون باز کرد که نیوفتم منم گفتم دیگه نمیتونم ....
مامان tanya مامان tanya ۴ ماهگی
تجربه زایمان
روز سه شنبه بود که هرکاری میکردم بچه بزور تکون میخورد من ترسیده بودم گفتم تا صبح میمونم اگه خوب نشد میرم ان اس تی خلاصه صبح شد ولی همچنان خبری نبود من خودمو رسوندم بیمارستان نزدیک محلمون نوار قلب خلاصه نوار قلب رو گرفت گفت خوب نیست انقباض هم داری باید بستری بشی منم بستری شدم رفتم بالای تخت بعد یه ساعت اومدن یه قرص گذاشتن زیر زبونم برا باز شدن دحانه رحمم فاید نداشت هی دو سانت بودم بعد دو ساعت دیگه که گذشت معاینه کردن فایده نداشت بازم یدونه دیگه گذاشتن خلاصه نه خبری از درد بود نه چیزی تا اینکه اومدن سرم سوزن فشار رو وصل کردن برام بازم فایده ای نداشت و روز دوم اومد که من بستری بودم بازم آمپول فشار رو زدن هی میومدن معاینه ولی من تغیری نکرده بودم تا روز سوم هم اومد اینو بگم قبل اینکه بیام بیمارستان یه دردی میومدو میرفت فکر نمیکردم مال زایمان باشه روز سومم ساعت نه صبح بازم آمپول فشار رو زدن یه ساعت گذشت دردام زیاد تر شد بعد یهو احساس کردم خیس شدم دکترم صدا زدم اومد نگاه کرد گفت کیسه آب پاره شده که ساعت یازده بود یه ساعتی گذشت یکی از پرستارا اومد گفت باید اعضام بشی جای دیگه منم ترسیدم گفتم مگه چی شده گفت چیزی نشده امروز پرستاری که بیاد بی هوشی بزنه نمیاد بیمارستان خلاصه آمبولانس آوردنو منو بردن بیمارستان دیگه اونجا هم از ساعت یک تا نه شب فقط سرم قند میزدن از ساعت نه بازم اومدن سوزن فشار دیگه رو وصل کردن منم کمکم داشت حالم خیلی بد تر میشد معذرت هرچی خورده بودمو بالا آوردم بهشون گفتم این چهارمین سوزن فشاره که میزنن گفت پس چرا گزارش ندادن
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۳ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان عشق مامان عشق ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت دوم)

شب دکتر چک کرد و گفت حدود ۴ سانت باز شدم و منو به بخش زایمان انتقال دادن که اونجا اتاق تک نفره بود و میتونستم با همسرم تنها باشم. دکتر شیفت شب بهم گفت چون پیشرفت زایمانم خیلی طول کشیده و هنوزم انقباضاتم شروع نشده، اگه موافقم کیسه آب رو پاره کنند تا روند سریعتر اتفاق بیفته. من ترسیده بودم و از طرفی هم چون ساعت حدود ۱۲ شب بود خسته بودم و فکر میکردم اگه الان با پاره شدن کیسه آب دردام شروع بشه، خب خیلی خسته هستم وتوان زایمان ندارم. فکرامو بهشون گفتم و اونا هم گفتن هر طور که من میخوام و میتونن فردا اینکارو بکنن تا منم کمی استراحت کنم.
روز پنجشنبه (روز سال تحویل) صبح باز دکتر منو معاینه کرد ولی خبر جدیدی نبود، خلاصه کیسه آب رو پاره کردن، هیچ دردی نداشت و فقط حس کردم که آب گرمی داره ازم خارج میشه، البته نه با شدت. سال تحویل شد و ما تو بیمارستان بودیم و در انتظار اومدن پسر قشنگمون. حدود ۵ ساعت از پاره کردن کیسه آب گذشته بود ولی انقباضات من منظم نشد، کمی درد داشتم ولی درد زایمان نبودن چون نظم نداشتن و شدتشون هم کم بود. در این بین من ورزش میکردم، روغن تراپی کردم و یک سری کارهای دیگه که ماما پیشنهاد میداد ولی خبری از درد زایمان نبود.
طرفای ساعت ۳ ظهر به پیشنهاد دکتر، القای زایمان از طریق تزریق هورمون اوکسی توسین رو شروع کردن، از دوز پایین شروع کردن و هر نیم ساعت دوزش رو بیشتر کردن. یک ربع از تزریق نگذشته بود که انقباضات من شروع شد. به طور منظم هر ۶ دقیقه یکبار، درد خیلی شدیدی زیر دلم و بالای شکمم شروع می‌شد که توی کل شکمم میپیچید. حدود ۳۰ تا ۴۰ ثانیه طول می‌کشید و ول میکرد و دوباره ۶ دقیقه بعد باز شروع می‌شد.