۳ پاسخ

ماهم به هوای اینکه نمیگیره اقدام کردیم با اولین اقدام گرفت 🤣

انشالله همیشه شاد باشی تن همتون هم سالم باشه خدا حفظش کنه برات

خیلی خوشحالم برات. انشاءالله همیشه سالم و سلامت باشید
دختر خیلی برکت و عشق میاره تو خونه
واقعاً حس کردم منم

سوال های مرتبط

مامان سادات
 🧿❤️ مامان سادات 🧿❤️ ۱ ماهگی
7 سال منتظر این فسقل بودم اول شوهرم راضی نمیشد میگف من بچه نمیخوام چندبار قهر کردم باهاش بعدم ک راضی شد خدا نخواست یه چندوقت اقدام کردیم نشد شوهرمم گف دیدی نشد بعدش باز جلوگیری کرد دیگ راضی نشد ک نشد هرروز گریه ناامیدی یه حال خرابی داشتم دیگ امید به زندگی نداشتم تا پارسال محرم نذر کردم از حضرت عباس خواستم متوسل ائمه شدم با دل شکسته کلی گریه کردم گفتم سال دیگ محرم بچه م بغلم باشه بعدش بدون این ک من چیزی ب شوهرم بگم اقدام کرد برای بچه من شوکه شده بودم ولی بعد یه هفته پریود شدم🥺من ک تازه پاک شده بودم گفتم خدایا چرا این کارو با من میکنی حال ک شوهرم راضی شده تو داری اذیتم میکنی اگ هستی یه بارم نگاه من کن بدونم حواست بهم هست بعد پاک شدنم دوباره ک اقدام کردیم موعد پریودیم ک رسید نشدم🥹4 روز ک گذشت بدون این ک ب شوهرم بگم بی بی زدم ولی منفی شد🥺 گفتم باز پریودیم ب هم خورد 20 روز شد و پریود نشدم رفتم عطاری دارو گرفتم ک بخورم تا پریود بشم قبلشم قرص خورده بودم ک پریود بشم دمنوش خوردم ولی نشدم از عطاری ک در اومدم گفتم بزار محض احتیاط برم داروخونه باز بی بی چک بگیرم صبح بزنم صبح ک شد خونه مامانم اینا بودم بی بی رو زدم و دیدم عه دوتا خط افتاد🥹🥹 شوک شدم گفتم خدایا این چرا اینجوری شد😂😂 بعد ازمایش و سونو هم ک دادم مطمئن تر شدم مثبته ب شوهرم پیام دادم بابا شدنت مبارک😂😂کمرمم درد میکرد ب مامانم گفته بودم میرم دکتر ولی میخواستم برم ازمایش وقتی رفتم خونه مامانم گف چیشد گفتم دکتر گف باید ب مامانت بگی سیسمونی بگیری🤣🤣
مامان سادات
 🧿❤️ مامان سادات 🧿❤️ ۱ ماهگی
تجربه زایمانمم 38 هفته و 4 روز زایمان کردم 🫤 زودتر از وقتم همیشه میگفتم خدایا زودتر زایمان کنم وقتش برسه من استرس میگیرم😂😂 تو این 9 ماه همش در حال خونه تمیز کردن در حد خونه تکونی بودم😂 کار سبک و سنگین و تا دیگ روز اخر رو دور تند کارامو میکردم م فقط تموم بشه من این یه هفته باقی مانده رو استراحت کنم😂 کارام و کردم تموم شد شب خوابیدم و صبح ساعت 6 و نیم تو خواب حس کردم ازم یه ابی اومد ولی بیدار نشدم😂 تا ساعت 7 رفتم سرویس دیدم ازم اب میاد هی نوار گذاشتم خیس شد میخواستم مطمئن بشم کیسه ابمه ک پاره شده تا ساعت 12 دیگ ب شوهرم گفتم حالا پاشو یه سر بریم بیمارستان اگ کیسه ابم نبود ک باز میاییم خونه دیگ دردامم دیگ داشت شروع میشد رفتم معاینه شدم گف کیسه ابت پاره شده یه سانتم بازی ولی اینجا نمیتونیم بستریت کنیم چون دمتر بیهوشی نداریم اگ یه وقت نیاز ب سزارین داشته باشی باید بری یه بیمارستان دیگ ک یه ساعت فاصله داشت دیگ با شوهرم رفتیم دنبال مامانم و رفتیم بیمارستان تا رفتیم رسیدیم شد ساعت 5 بستری شدم و سرم و امپول انقد بهم زدن دیگ خوابالو شده بودم میخوابیدم هی دردم میگرف بیدار میشدم جیغ و داد ولی اصلا نمیکردم🤣🤣 دردمو میکشیدم و عرق میکردم🤣🤣 بنده خدا یه پرستار بود خیلی کمکم کرد دردم ک میگرف کمرمو ماساژ میداد هوامو داشت تا شیفتش عوض شد😂 بهم گف تا 12 بچه ت بغلته خیالت راحت و همونجورم شد 11 و نیم رفتم اتاق زایمان 11 و 35 دیقه دخترم بدنیا اومد و یه حس سبکی بهم دست داد🥹🥹 اول چشمای دخترم اومد جلو چشام 🥹 دیدم شبیه باباشه 🤣 خوشحال شدم😂 دلم میخواست شبیه باباش بشه ولی خب تجربه خوبی بود با این ک زیاد درد کشیدم ولی بازم اونجور ک میگفتن سخت نبود