سوال های مرتبط

مامان ♡❀نــفــس♡❀ مامان ♡❀نــفــس♡❀ ۷ ماهگی
🌸 نفسِ نازنینم 🌸

امروز تو شش ماهه شدی...😍
نیمی از یک سال پر از عشق، اشک، لبخند، خستگی و آرامش
نیمی از سالی که قلب من رو صاحب شدی و معنای تازه‌ای به زندگیم دادی🥰
به من دنیای تازه ای از رنگ و شور و عشق از نوع دخترانه نشون دادی🥹

نمی‌دونی تو این شش ماه
چقدر با نگاهت آروم شدم
چقدر با بغل گرفتن و بوسیدنت جون تازه گرفتم
و چقدر با لبخندت، خستگی‌هام یادم رفت...

عزیز دل مادر...
چه روزها و شبهایی رو تو این شش ماه پشت سر گذروندیم
درسته یک جاهایی خسته شدم، کم اوردم اما هیچوقت از دوست داشتنم به تو کم نشد❤

دختر قشنگم😍 حالا شش ماهه‌ شدی😍🙏
چه زود شش ماه گذشت... 🥹
چه زود داری قد میکشی و بزرگ میشی🥹
عزیز دلم یادت نره هر لبخندت دلمو آب می‌کنه،
نگاهت پر از شور زندگیه
صدای شیرینت هر روز و هر لحظه گوش‌هامو نوازش می‌ده،
من با وجودت هر روز بیشتر عاشقت می‌شم

نفس قشنگم،❤
هیچوقت یادت نره
تو "نفسِ زندگی" منی
تو "دعای مستجاب شده" منی
خدا با فرستادن تو بهم گفت:
"فاطمه... دوستت دارم. نفس نشونه ای از دوست داشتن من به توئه"❤

شش‌ماهگیت مبارکمون عزیز دل مامان 💗
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۶ ماهگی
عزیز دلم،
گفته بودند عدد ۷ نحس است… اما ما سه ماه است که عدد ۵ روی شانه‌های کوچکمان سنگینی می‌کند.
از همان روزی که برای چکاپ دو ماهگی، گفتند «بذارش رو ترازو» و آن صفحه‌ی سرد، عدد ۵ را نشان داد… تا امروز، که باز همان عدد، همان سکوت، همان بغض.
انگار زمان برای ما، کنار همین عدد متوقف شده…
اما من و تو، دخترکم، ما اسیر عددها نیستیم.

تو را که می‌نگرم، می‌بینم چشم‌هایی را که با تمام کوچکی‌شان، امید می‌تابانند.
می‌بینم لبخندی را که مثل طلوع، دل شب‌هایم را روشن می‌کند.
می‌بینم دستانی را که هنوز آن‌قدر کوچک‌اند که در مشتم جا می‌شوند، اما دارند راه خودشان را باز می‌کنند، آرام و مطمئن.

نه عزیزم...
عدد ۵ نمی‌تواند عظمت جان تو را اندازه بگیرد.
نه ترازو، نه نمودارها، نه جدول رشد...
چیزی را که من هر روز در تو می‌بینم، هیچ دستگاهی نشان نمی‌دهد:
زنده بودن، تلاش، مقاومت، نور.

شاید تو آهسته‌تر از بقیه‌ بچه‌ها رشد می‌کنی، اما رشد تو شیرین‌تر است...
مثل گل‌هایی که دیرتر می‌شکفند اما وقتی باز می‌شوند، تمام باغ را به حیرت می‌برند.
من این‌جایم... با آغوشی همیشه باز، با چشمانی همیشه مراقب، با دلی همیشه دعاگو.
و می‌دانم...
می‌دانم روزی می‌رسد که ترازو بالاخره تسلیم تو می‌شود.
روز که بیاید، عددها رنگ می‌بازند، و تو—
تو تمام آن‌چه را که هستی، نشان خواهی داد:
قوی، زیبا، آرام، و پر از زندگی.
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
نامه ای مادرانه به فرزندانمان👩‍🍼👩‍🍼👩‍🍼
عزیزترینم، نور چشمم… نمی‌دونی چقدر قلبم از داشتنت لبریزه. 🥺 وقتی برای اولین بار بغلت کردم، انگار تمام دنیا رو تو دستام جا داده بودن. 🥰 روزها میگذرن و تو هر روز بزرگتر میشی، هر روز یه چیز جدید یاد میگیری و من با هر قدمت، با هر نگاهت، با هر لبخندت، هزار بار زندگی می‌کنم. 😊💖
شاید ندونی، اما شب‌هایی که از خستگی چشمام سیاهی میره و باز بیدارم تا تو راحت بخوابی، با خودم میگم این خستگی‌ها فدای یه تار موت. 😥🤱🏻 وقتی مریض میشی، انگار جون از تنم میره و حاضرم همه دردهای دنیا رو به جون بخرم تا تو فقط خوب باشی. 😔
تو فقط یه بچه نیستی، تو تمام زندگی منی، تو دلیل نفس کشیدنی، تو امید منی برای فردا. ✨👶🏻 می‌دونم یه روز بزرگ میشی، از من دور میشی، اما قلب من همیشه و همیشه برای تو خواهد تپید.💖🌟
خدا تو رو برام حفظ کنه فرشته کوچولوی من. 😇🙏 کاش می‌تونستم همه‌ی خوشبختی‌های دنیا رو توی دستام بگیرم و تقدیمت کنم. 😘 دوستت دارم، بیشتر از هر چیزی تو این دنیا… 😭💖🫂