مامانا تورو خدا بیاید منو دلداری بدید بچمو الان به زور منو باباش خوابوندم الانم کلی کار دارم ظرف دارم لباس دارم خونه کثیفه گردگیری میخواد از صبح نمیزارع دست به چیزی بزنم همش دنبال منه نمیزاره به کارام برسم یه زور غذا درست میکنم بنظرتون تا اون یکی بچم دنیا بیاد این یکم بهتر میشه یانه امشب نشستم کلی گریه کردم که چار ماه دیگه چه غلطی باید بکنم با یه یچه یه سالع و یه نوزاد به کدوم برسم مامانم میگه بزرگه رو بده من‌ولی نیمتونم ازش دل بکنم شوهرم میگه اخرش پرستار برات میگیرم تا به کوچیکه برسه ولی میترسم از پرستار میگم یه وقت اشتباهی داروی بهش نده مامانمم نمیتونه بیاد پیشم بمونه اون اوایل ۲۰ روز میمونه بعد میره قبلا خونشون اینحا بود خوب بود یه ماهی میشه رفتن یه شهر دیگه پنج ساعت راهه تا اونجا من دلم نیومد بچه رو بندازم خدا هم باید یه دری به رو باز کنه حداقل بچهای اروم بهم بده بتونم از پسشون بر بیام پسرم که از الان خیلی شیطونه

۱۲ پاسخ

ببین تمیزی و گردگیری خونه رو بذار اولویت آخر پرستار نگیر ولی نظافت کار بیاد ک دیگه دغدغه تمیزی نباشه حداقل ؛ غذا رو هم اگر میشه چندبار در هفته از بیرون بگیر ی جای خوب .و اینکه تنها راه چاره صبره اوضاع همیشه اینجور نمیمونه

خیلی دوران سختیه الهی بگردم برات
دختر منم الان دریت همین جوریه نمیزاره کاریزکنم میگه فقط پیش من باش جایی نرو

پسرت الان تو سنیه که نیاز به بغل و آرامش داره و این بغل کردن بهش اعتماد به نفس میده و باعث میشه احساس امنیت از طرف مراقبش داشته باشه پس فقط بچتو بغل کن و لذت ببر از این روزا
واسه ظرف شستن و تمیز کردن خونه وقت هست ولی بچت دیگه هیشوخ به این سن برنمیگرده پس حواست بهش باشه

انشالله تا اونموقع یا پسرت اروم تر میشه یا کوچولوی جدید ارومه
بعدم خوبه دیگ نهایت دیدی نمیتونی ب همسرت بگو پرستار برای کمک بهت بگیره ک خودتم بالا سرش باشی

اگه توان مالی دارید بچه بزرگتو چندساعت بذار مهد

ی نفرو استخدام کن فقط برای کارای خونه. خودت مراقبت بچه هاتو ب عهده بگیر. خیالتم راحتتره.

عزیزم بیخیال کارای خونه، تمومی ندارن که. هرچیشو میتونی انجام بده هرکدومم نتونستی ولش کن. بقول همسرم ساعتا و روزای خدا پشت هم مث قطارن. بیخیال بابا، مگه آیه اومده خونه مرتب باشه همیشه؟ هیچی ارزش سلامتی خودتو نداره. خسته نکن خودتو با ی فنقل تو دلت. ضعیف بشی برا تودلیت خوب نیست،توان نگه داشتن اون یکی هم نداری. مطمئن باش خدا قوت و صبر بهت میده.

بجای پرستار کمکی برای کارهای خونه بگیر

دغدغه ت قشنگ بود
به این فکر کن شرایط الانت واسه خیلیا آرزوئه

خدابهت قوت بده😐😐😐😐چقد زود باردار شدی وای تصورشم سختههههه
بچه داری خیلییییییی سخته

الهی بگردمت غصه نخور خدا بزرگه مطمعن باش هم صبرشو بهت میده هم توانشو
آدمایی مثل تو خیلی هستن میگذره این روزا هم به چندسال دیگت فکر کن ک از پس همه این سختی ها براومدی دوتا دسته گل داری ک باهم بازی میکنن و تنها نیستن
تو مامان قوی هستی خوشگلم قطعا خدا در تو چیزی دیده
صبور باش و توکل کن قطعا درهای رحمت خدا به روت بازه و بازتر خواهدشد..
کثیفی ها و نامرتبی ها هم یروز تموم میشه و بچه هات بزرگ میشن و همیشه خونت دسته گل میشه
پس غصشو نخور فقط به خودت و بچه هات فکر کن
انشالله ب سلامت زایمان کنی خواهرم ❤️😍

آخی عزیزم‌ انشالله خدا خودش توان بهت بده تا میتونی آروم باش و خون سرد همه چیز به خوبی میگذره اصلن اهمیت نده به کارا هرچی تونستی انجام بده نتونستی بخواب با بچت‌

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۵ ماهگی
مادرشوهرم خانواده خودشو دعوت کرده افطار.موقعه افطار بچم گریه میکرد همه سرشونو کردن پایین و غذا خوردن،بعد افطار که شد خاله های شوهرم موقعه جمع کردن ظرف و شستنش امدن که بچه رو بده ما،هی گفتم نه دارمش.یه خاله اش کنه شد و گفت بده و به زور داشت میگرفت،گفتم خاله بچم گریه میاد میگم نه یعنی نه.هی به دخترم میگفت بیا بچمم گریه،اخرش عصبی شدم گفتم نمیبینی بچه میبنتت گریه میکنه،ولکن دیگه.خواهرشوهرمم امد بدش من گفتم گریه میکنه،میگه نمیکنه به زور داشت میگرفت،گفتم ولکن بچه رو برو به کارات برس،بچمو خودم دارم،به خانوم برخورد.
حالا صبح من امدم پایین غذا بار گذاشتم و‌سالاد درست کردم،خواهرشوهرم یه کوکو درست کرد و چایی زد.اونوقت همشون بعد غذا خوردن از همه تشکر کردن جز من،خیلی بهم برخورد
هر دفعه میان اینجا من باید پاشم ظرف بشورم و کارا رو برسم،حالا امشب مجبور شدن ظرف بشورن حرصی شدن.شوهرمم سرکاره،زنگ زد خوبی بچه خوبه،گفتم لجدداره میگه پیشم باش،گفت بهتر،بشین پیش بچه تکون نخور خودشون کارا رو برسن الکی خودتو خسته نکن🫠
مامان ماهلین مامان ماهلین ۹ ماهگی
سلام مامانای عزیز لطفا هر کی میتونه منو راهنمایی کنه پسرم ۶ سالشه مادرم نگهش داشته چون سرکار میرفتم با هم همسایه ایم الان باید برم سرکار دیگه مادرم انگار حوصلش نمیشه واقعا هم سخته ولی نمیخوام اذیتش کنم خودش هم دیگه حوصله نداره با یه نفر صحبت کردم که صبح دخترمو ببرم بهش بدم ظهر هم بیارمش خونه شهرمون کوچیکه کسی نیست که بچمو نگه داره یه خانواده ای پیدا کردم قبلا بچه یه خانم معلمی نگه میداشتن از خانم معلمه پرسیدم گفت خیلی ازشون راضیم ولی ته دلم میترسم استرس دارم نمیدونم چیکار کنم بچه هست هزار تا فکر الکی دارم مثلا خدای نکرده سرش به جایی بخوره من نمیدونم چی میشه این چن ساعت ...تصمیم میگیرم قید کارمو بزنم بازم میگم سختیش چند ماه هست این همه درس خوندم تلاش کردم نتیجه تلاشمو دیدم بچم بزرگ میشه حداقل میتونه نیازهاشو نو بهتر مهیا کنم بزرگتر شه با خودم میبرمش هزار تا فکر دارم نمیدونم چیکار کنم کسی هم نیست مادر شوهرم شهر دیگه هست میگه بیام اونم اومد یه ماه وایساد بازم چی برادر شوهر مجرد دارم تو خونه ..چه نکته ای به پرستارش بگم .از کجا بفهم که کارش چطوره کسی بوده تجربه داشته باشه اطلاعات در اختیارم بزاره پرستارش نمیتونه بیاد خونمون چون ۳ تا خواهرن با پدرشون
مادرش طلاق گرفته
مامان حسنا❤️ مامان حسنا❤️ ۹ ماهگی
پسرم ۲سال و ۱۹ روزشه دیگه از دیروز استارت زدم از پوشک بگیرمش درسته برام سخته با بچه کوچیک ولی دیگه هر چقدر سخت باشه تحمل میکنم که به امید خدا تا اخر شهریور ماه از پوشک بگیرم چون الان هوا گرمه میره حیاط اینا بازی میکنه تند تند میبرم حیاط جیش میگیرم دیگه پاییز بیاد هوا سرد بشه دیگه نمیتونم مجبور میشم بزارم برا بعد عید که هوا خوب بشن اونموقع هم نزدیک ۳ سالش میشه هم دیر میشه هم واقعا دیگه قیمت پوشک و مایبیبی سربه فلک کشیده حالا ماهم که یه بچه کوچیکم داریم برا دوتاشون میگیرم خیلی زیاد میشه سخته واقعا 😖
حالا یه ایده بدم برا مامانایی که میگن بچشون همکاری نمیکنه جبش نمیکنه اینا پسرمنم خیلی بدقلقه ولی دیروز مامانم یه ایده داد رو پسرم جواب داد شمام امتحان کنین شاید جواب بود یکم اب شیر باز کنین به کوچولو بیاد بگین ببین اون داره جیش میکنه توام جیش کن برا پسر من که جواب داد به امتحانش میارزه بنظرم
حالا دعا کنین پسرم باهام راه بیاد دیگه بتونم راحت بگیرمش خیلی استرس دارم🥲💔
مامان ایلیاخان👶 مامان ایلیاخان👶 ۱۳ ماهگی
مامانا راهنماییم کنید 🙏🥺شوهرم منو دوس نداره از اول اینجوری بود من نمیدونستم بابام منو به زور داد بعد این منو فقط بخاطره ببخشید رابطه میخاسته و تظاهر به عاشقی میکنه بعد اصلا مهم نیستم براش نه بهم پولی میده نه توی خونه چیزی میخره نه لباس میخره کلا هیچی به زور یه نون خوشک میده بهمون به زور پوشک و دارو دوا میخره بعد من مدام لباس کهنه میپوشم هم خودم هم بچه ها ارایشگاهم که اصلا نمیبره اینترنتم که از ترس بابام میخره بعد از پدرم خیلی نمیترسه من مال افغانستانم این حتی یه عروسی برام نگرفته حتی خریدم نکرده من بعد دوسال باردار شدم این نمیخاست میگفت از نگ روزگاره که قبولش کردم اما الان دخترم ۴سالشه تظاهر به دوست داشتنش میکنه تا بزرگ بشه بعد یه پسر ۸ماه دارم که اینم نمیخاست میخاست سقط کنه که خانوادم نزاشتن و خودم سینه سپر کردم بعد دلش نمیخاد حتی یه کیک بخره این بچه بخوره هیچی نمیخره بدم بخوره بچه بعد من چی کار کنم میخام جدا بشم پسرمو بگیرم دخترم منو نمیخاد ؟؟؟؟