۲۱ پاسخ

وای🥹🥰 هی تاپیک میذاری من خودمو جات میذارم
انشالله ب سلامتی عزیزم

دختر کجایی میخاسم بیام ملاقات میلاد اومدم😂😍

ان شاالله بسلامتی فارغ بشی ♥️
من ازالان از اتاق عمل میترسم 🥲

ای جونممم
عزیزممممم🥺🥺🥺😍😍انشاالله به سلامتی بغلش کنی
خیلی حس قشنگیه🥺😍
من که یهو کیسه ابم پاره شد و اورژانسی رفتم بیمارستان همون موقع سزارینم کردن
انقدر همه چیز یهویی اتفاق افتاد
همش تو کمتر یک ساعت.
که وقت نداشتم ذوق کنم یا استرس بکشم.😂

سلام عزیزم چیشود ..بلاخره فارغ شدی به سلامتی؟

سلام زینب جان خوبی زایمان کردی نی نی خوبه چطورید ؟

ای جانم

بسلامتی عزیز دلم قدمش پر خیر و برکت قشنگم🥰🥰🩷

به سلامتی عزیزم زایمان کنی و دختر گفت رو بغل کنی ‌..خیلی حس قشنگیه 😍😍😘

وای خدا
به سلامتی عزیزدلم♥️
برات سوره حمد میخونم

انشالله به سلامتی و دل خوش زایمان کنی گلم توکل بخدا

من از حالا استرس دارم🥺

ایشالا ب سلامتی گلی

بسلامتی عزیزم منم دارم حاضر میشم برم بیمارستان برای منم دعا کنید

انشاءالله به سلامتی زایمان کنی برای ما دعا کن

انشاالله بسلامتی زایمان میکنی عزیزم
بغلش می‌کنی
منم خیلی ذوق دارم ببینمش بچمو .بغلش کنم .بوسش کنم .

عزیزم تو ما رو دعا کن🙏🥹

بسلامتی بری زایمان کنی و دخترتو بغل کنی
ای خدا جز حال خوب هیچ استرسی به خودت راه نده

ان شاء الله به سلامتی بغلش بگیری گل دخترت رو قدمش مبارک باشه

انشالله بسلامتی زایمان کنی منم از ۴صبح درد زایمان دارم موندم شدیدتر بش برم😭

بسلامتی بغل بگیریش 😍

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای گل
منم بالاخره زاییدم ولی با کلی درد
یعنی مرگ رو ب چشمم دیدم
نمیخاستم بیام تجربه مو بگم اخه شاید خیلی هاتون استرس بگیرین ولی خیلی باخودم کلنجار رفتم و اخر گفتم بیام بگم
هر کی دوست داشت بخونه
من ۱۴مرداد رفتم بیمارستان میلاد بستری شدم و دوتا ازمایش خون و نوار قلب ازم گرفتن و بهم گفتن از ۱۲ شب ب بعد چیزی نخور ک صبح ساعت شش صبح عمل داری
ساعت پنج و نیم صبح اومد لباس اتاق عمل داد و گفت بپوش میام دنبالت
بهش گفتم عملم بی حسی هست دیگ؟
گفت اره
ساعت شش شد و اومد منو برد اتاق عمل
خیلیییییی استرس داشتم و پرستاری ک داخل اتاق عمل بود منو دید کلی باهام حرف زد ک حواسمو پرت کنه و از استرس هام کم کنه
از امپول بی حسی اگ بگم اصلا درد نداشت هیچی نفهمیدم
سوند رو هم وقتی بی حس شدم بهم زدن ک بازم نفهمیدم
وقتی کمرمو بی حس کردن و خوابیدم دوتا دکتر بالاسرم بودن و دکتر خودم و دوتا پرستار دیگ بالای شکمم بودن
ب دکترم گفتم من بی حس نشدم چون دارم پاهامو تکون میدم
گفت میدونم کم کم بی حس میشی
یه دو دقیقه گذشت دیدم دارم جای بخیه قبلی مو تمیز میکنن ک بخان تیغ بزنه
وقتی تیغ رو کشید دردشو حس کردم و جیغ زدم و کلا تکون خوردم ک دکتر بی هوشیم ب دکترم گفت بی حس نشده که داره پاشو تکون میده
دکترم ب دکتر بی هوشی گفت تو باید بگی ک چرا ب حس نشده
منم اینقدر درد داشتم هی جیغ میزدم ک میخام برم ولم کنین
خیلی درد داشتم و فقط داشتم الماسشون میکردم ک ولم کنن
دکتر بی هوشی گفت عزیزم چرا ترسیدی چیزی نیست الان بی حس میشی گفتم درد دارم رو شکمم گفت چیزی نیست الان خوب میشی
یه دفعه دیدم صورتم و سرم هی داره بزرگ و بزرگتر میشه و میخاد منفجر بشه حالم بد شد و دست و پاهام کرخت