یادنوزادی پسرم میفتم تنم میلرزه کولیک داشت تاصبح گریه فقط توبغل شیرنداشتم شیرخشکی شدتادوسالگی خواب نداشت کلاشبابیداردندون دراوردنی پوره شدم قشنگ غذاخوردنش نگم برات میوه اصلالب نمیزنه حرف زدنشم خودش یه بحث که پیرم کرده همه مثل همیم بامدلای مختلف
منم دارم
بچه من اذیتاش متفاوت بود از روز اول خیییییییلی گریه میکرد شیر خوب میخورد وزن میگرفت اما انگار باز گرسنه بود ولی شیرخشک نخورد
خییییلی کمخواب بود و هست
از پنج ماهگی دندون دراورد دو سال و سه ماه کامل شد از دو سال و ده ماه با وجود کلی مراقبت دندوناش کم کم خراب شد درست کردیم باز داره خراب میشه
زورگوئه حرف حرف خودشه خیلی تنبله اصلا دوست نداره کار جدید یادبگیره و انجام بده مستقل نیست
بیرون عاااالیه اما تو خونه خیلی رو مخه
تازه بعد سه سال شب راحت میخوابه اما تا حالا نشده دیرتر از ۷ بیدار شه طهر نمیخوابه بخوام بخوابونم با جنگ و دعواست
هنوز بعد از یکسال از پوشک گرفتن پی پیشو لحظه اخر که یکم میکنه میگه
و خییییلی رفتارای دیگه
گاهی میگم اگربخوام بچه بیارم یکی مثل این باشه دیگه نمیتونم واقعا نمیتونم براهمینم اقدام نمیکنم
از بس پاش نشستم چیزی دهنش بزارم قوزم در اومده خوابم نداره باید راهش ببرم بخوابه بقیه کارام همینطور دیگه من باهاش کنار اومدم اول تا حالا میگم بزرگشه بهتر خواد شد خیر نمیشه انشالله خدا کمکمون کنه. همیشه میگم من نباشم چخواد کرد انشالله غذا خوردنشون خوب بشه ما یه نفس بکشیم
من همینه
سلام عزیزم همه اینا وخیلی بیشترازاینهامن ازرشدنکردن ودکتر رفتن اومدن که دیگه واقعا خسته شدم ۸ ماه گفتارمیبرم هنوزهیچی
انگار کارخونه همه بچه ها رو یه مدل زده 😃 دقیقا دختر منه یعنی ببین افسرده شدم تو این ۴ سال چشام تار میبنه چاق شدم تمام وقت در اختیار بچه اخرشم هیچی تا میخوام دهنمو باز کنم هزارتا حرف میشنوم به جای درک شدن ...حالا اینا کی میگی به کنار تو این زمونه بچه بزرگ کردن حیلی سخته
منو چقد خوب توصیف کردی
راهکار پیدا کردی بهم بگو خدایش
مخصوصا میوه نخوردنش اونم میوه تابستانی که خودم عاشقشم با عذاب وجدان میخورم چون دخترم لب نمیزنه
از نوزادی تا خوده الان نق و گریه و لجبازی
بخدا قسم سر هر چیزیش یه داستان داشتم آرزوم شده بگم خداروشکر تو این قضیه اذیت نکرد اصلاااااا
بخاطره رفتارش زندگیم جهنمه دیگه اعصاب برام نمونده
من که عاشق مهمون بودم
اصلا حاضر نیستم حتی شوهرمم خونه باشه دیگه مغزم نمیکشه از بس انرژی منو این بچه با بد قلقی هاش میگیره
ببر آزمایش خون، کم خونی ، اشتهایی میاره
اره پسر منم اینجوریه از همه بدترش اینکه با خودش بازی نمیکنه اصلا خودش تنها تو اتاق نمیره ،،همش پشت من راه میفته و الکی همه چیزو بهم میریزه ،،هرکی مارو میبینه میگه خدا صبرت بده
پسر من غذا خوردن اوکی بود ولی بچه سختی بود. کولیک شدید داشت رفلاکس داشت. کلا اصلا آروم نمیگرفت کل روز داشت نق میزد بچه سه چهار ماه رو من باید دائم یه چیزی پیدا میکردم یه ربع سرش گرم شده. نمیخوابید به زور با تکون دادن تو پتو و باتوجه میخوابوندمش و کل تایم خواب هم باید تکون میخورد
شبا هر یک ساعت پامیشد برا شیر من عملا تا یکسالگیش هیچ خوابی نداشتم. بعد مثلا تو چهارماهگی روزا شیر نمیخورد فقط تو خواب میخورد تا شیش ماهگی
غذا خوردنش اون موقع اوکی بود الان نمیخورد از هزارتا چیز بدش میاد بهشم بدم عوق میزنه
غذاهایی که دوست داره و راحت میخوره خیلی محدوده
و همچنان نق داره. اصلا نمیتونه مثلا نیم ساعت منتظر بشینه مسافرت میریم تو ماشین دائم میگه کی میرسیم
تو خونه تنها بازی نمیکنه میگه باهام بازی کن فقط
به خدا همه اینارو که گفتی دخترمنه
دختر من نسبتا آروم و خوب بوده ولی خب غذا خوردنش به سختیه خودشم نمیخوره و برا خواب به شددددت مقاومت میکنه بیشترین اذیت من واسه خوابش بوده ولی مثلا دستشویی رفتنش اوکی بوده یا شیر خوردنش خوب بود میوه هم اکثرا خودم بهش میدم درکل بچه ی شکمویی نیست تا خودم بهش نرسم اصلا هیچی نمیگه مثلا امروز مریض بودم بهش چیزی ندادم غذام درست نخورد منم نمیتونستم خیلی پاپیچش بشم تا شب چیزی نخورده بود هیچیم نمیگفت غذا خوردنشم اکثرا با کارتون دیدنه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.