۵ پاسخ

پسرمن میزنه چشماش استیکماته پارک بریم درمیارم از چشمش چون میترسم بیفته بشکنه تو چشمش کسی چیزی نگفته خدایی تاحالا انقدر پیشش گفتیم فقط مهندسا یا دکترا میزنن عینک فک میکنه هرکی عینک داشته باشه خیلی خوبه سبارم پرسید چرا عینک زدم گفتم خدا خاسته بندم نداره همینجوری میمونه دراز کشیدنیم اذیتش میکنه درمیاره خودش گاهیم میزاره بمونه

تصویر

نمیدونم چرا نگرانی ..هر مشکلی باشه چون زود فهمیدی به شرط اینکه مرتب بزنه حل میشه
در ضمن موقع بازی تو پارک لازم نیست عینک بزنه

پشتش کش داره؟

والا مردم چقدر فضول شدن به عینک بقیه کار دارن؟

منم استرس دارم چشماش ضعیف باشه شما از کجا فهمیدین ؟ علت ی بوده

سوال های مرتبط

مامان ماکان 🧿💜 مامان ماکان 🧿💜 ۴ سالگی
مامانا من دارم به چیزی فکرمیکنم میخواستم به شماهم بگم بابام دو روزه اومده خونمون بعد به پسرم مدام میگه بده عیبه زشته نکن
من خودم کارای بدو به پسرم میگم ولی انگار بابای من زیاده روی میکنه دارم فکرمیکنم من بچه بودم چقدر همه چیزو میگفتن زشته عیبه خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم گفتم مهمونه ولی واقعیت دوست دارم که بره فردا من به پسرم آزادی عمل میدم با اینکه یوقتایی عصبانی هم میشم دعواش میکنم ولی بابام بی نهایت همه چیو میگه عیبه زشته
من کلا یه بچه درون گرا بودم کلا تو خودم حرفامو همیشه ترسیدم بزنم نکنه غلط باشه نکنه زشت باشه نکنه کسی ناراحت شه وقتایی هم که حرف میزدم میگفتم نکنه حرفم بد بود یا الانم هنوز اگه یموقع یه حرفی اشتباه بزنم تا دو روز فکرمیکنم بهش حالم بده بی قرار میشم
من احساس میکنم خیلی بهم سخت گرفتن الان جوری شدم که اصلا دلم نمیخواد به پسرم بگم چیزی بده و عیب و زشته فکرکنم من ازین ور بوم دارم میوفتم
همیشه اعتماد بنفس نداشتم همیشه تو جمع دلهره داشتم استرس داشتم همیشه زیر ذره بین بابام بودم زیر ذره بین نگاه مامانم بودم هر لحظه نگاه میکردم بهشون کارغلط نکنم دیروز و امروز پسرمو بردیم پارک اصلا راحت نبودم هی میگه بابا نکن زشته پسرم دست میزنه موهاش میگه دست نزن من بدم میاد کسی دست به موهام بزنه پسرم پاشو گذاشت رو کتونی بابام گفت خیلی از دستت ناراحت شدم فردا میرم یجا پسرم تو پارک از خودش دفاع میکرد بابام بهش چشم غره رفت بیا اینور یعنی گفتم خدایا من چطور زیر سایه ترس بابام بزرگ شدم