۵ پاسخ

بچست دیگه این کارا چیه گلم ب خودت مسلط باش نمیتونی برو دکتر

عزیزم بی خیال.خب بخنده.بچه اس.

نه این علائم پنیک نیست پنیک نفس تنگی میاره ضربان قبل بالا میبره اصلا آدم نمیتونه تفس بکشه خیلی بده خدا به همه آرامش بده من جمله به من😄

پانیک خیلی شدیده طوری که انگار داری میمیری نفست بالا نمیاد قلبت شدید درد میگیره خیلی بده

اره تقریبا پانیک تنگی نفست میگیره تپش قلب حالت بد میشه خنده گریه قاطی میشه

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۳ سالگی
بعضی مامانا از پرخاشگری بچه ها میگن
من از پرخاشگری خودم میخام بگم
مامانا من روانی شدم کمکم کنید
بی حوصله عصبی دادو بیداد میکنم
از کوره در میرم زود
می‌دونم کارم اشتباهه ولی باز میکنم
منی ک از تک تک ثانیه ها استفاده میکردم برای دخترم وقت میزاشتم
الان اصلا نمیتونم کاری کنم
همیشه باهاش بازی میکردم سعی میکردم چیزی یاد بگیره الان انگار ن انگار
خیلی حالم بده
دعا میکنم نماز میخونم چله بر میدارم برای آرامش خودم
ولی باز حالم بده
ن بخاطر این اتفاقات چند روز ها
خیلی وقته حالم بده
نمی‌دونم چیکار کنم عصبی نشم دادو بیداد نکنم
دخترم خوبه من مشکل دارم
همش خودمو میزنم
هر اتفاقی میوفته هر چی میشه
ینی کوچیک ترین کار رو دخترم بکنه سر اون هوار میشم
می‌دونم کارم بده هر شبم شده با عذاب وجدان خابیدن
منی ک آروم بودم صبور بودم همیشه میگفتم مادر خوبی میشم
چرا یهو اینجوری شدم خیلی داغونم
نمیخام دخترم ازم بترسه
دلم میخواد رفیقش باشم
انگار مغزمو یکی دیگ دارع کنترل می‌کنه شدم ی آدم وحشی😔😔
تروخدا برام دعا کنید آروم قرار بگیرم
حال دلم روانم خوب شع🙏💔
مامان لنا مامان لنا ۳ سالگی
سلام مامانا خوبید؟بچه های شما آیا میرید جایی اذیت میکنن؟دختر من که دیگه اصلن به حرفم گوش نمیده انگار کر میشه مثلا گیر میده به یکی ازاعضای فامیل بریم بازی کنیم یا برام کتاب بخون هرچقدرم طرف میگه الان کار دارم میخام چای بریزم بعدش میام بازی میکنم نمیفهمه هی اصرار میکنه دستشو میکشه،مثلاامشل رفتیم جایی بچه کوچیک دوساله داشتن دخترمن هی بادستش گردنشو قلقلک میداد بچه هم میخندید هم خودشو میکشید کنار من گفتم دخترم نکن بچه خوشش نمیاد پدرشوهرو مادرشوهرمم گفتن نکن اینجوری نکن بابای بچه هم دوبار گفت نکن دخترم بعدش بالحن بلندتر گفت نکککننن اینجوری عه من خیلی ناراحت شدم،بعدشم رفتن بازی کنن دوتایی هی بچه رو هل میداد خیلی محکم نه ولی خب هل بود دیگه جوری که بازم یکی دونفر تذکر دادن منم چنبار براش توضیح دادم هل دادن خطرناکه اینکارو نکن دخترم،اما توگوشش نرفت که نرفت،خونه که برگشتیم دیگه کارد میزدی خونم درنمیومد اونقدر براش توضیح دادم دعواش کردم گفتم چرا حرف منو گوش نمیدی وقتی میریم جایی کاری نکن که کسی به خودش اجازه بده باهات دعواکنه دختر خوبی باش کارای بد نکن وقتی من بهت گفتم دخترم اینکار نکن یده توام گوش کن وانجام نده،بیشتر ازکار دخترم میدونی چی اذیتم میکرد اینکه دیگران همش به بچم میگن نکن نکن
شما وقتی میرید مهمونی به حرفتون گوش میدن؟؟یابه بچه های دیگه حسودی میکنن؟
مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
دخترا
دختر من یجوریه یا یجوری شده:
قبل عید رفتیم خونه مادرشوهرم و پسردایی شوهرم مجرده چهارشونه و هیکلی و قدبلند اونجا بود دخترم گریه کرد و تا اون یه روزی ک اون اونجا بود دخترم از اتاق بیرون نیومد. اگرم بزور میومد با بغض بود.
یا یروز دیگه یکی از خانم فامیل مادرشوهرم اونجا بود دخترم قشنگ باهاش اوکی بود و حرف و خنده و بازی اما بعد چن ماه ک همون خانم رو دید گریه کرد بحدیکه اونا رفتن از خونه مادرشوهر اگرم ساکت بشه از اتاق بیرون نمیاد. یا یروز دیگه دایی و زندایی شوهرم اومدن خونه مادرشوهر و اصرار داشتن ماهم بریم از قبل ب دخترم گفتم همش میگفت نه نمیام اما واس اینکه عادت نکنه با بدبختی بردیمش اولش بغض کرد بعدش ک دید اونا مهربون و باهاش بازی میکنن باهاشون خوب شد و موقع برگشت میگفت دایی و زندایی و دوس دارم اما چن هفته بعد گفتم بریم خونه مادرشوهرم دخترم میگفت اگه دایی زندایی اونجان نمیام و نریم.
یا چن روز پیش فرشامو نو دادیم قالیشویی کارگرا اومدن پشت در وایستاده بودن ک بیان فرشارو جمع کنن دخترم اونقد گریه کرد یعنی گریه کردا در بحدیکه کبود شد آخرش من با این کمرم با شوهرم تنها وسایل رو بلند کردیم و فرشارو جمع کردیم یعنی دخترم نذاشت اونا بیان داخل و کارشونو بکنن. یا تعمیرات داشتیم تو خونمون هرکاری کردیم دخترم از گریه کبود شد و اجازه نداد اوستا کار بیاد کار کنه مجبور شدم ببرمش بیرون تا اونا بیان کار کنن تو خونه. یا امروز ک قالی هامونو آوردن قبل اینکه بیان تماس گرفتن دخترم تا شنید یکی میخاد بیاد از گریه کبود شد و آخر بردمش بیرون و قالیها رو شوهرم تحویل گرفت هرچیم ازش دلیل میپرسم میگم چرا می‌ترسی گریه میکنی میگه آخه دوس ندارم هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.