۶ پاسخ

من دختربزرگم اینجوری بود بعدوقتی ازشون دورمیشدم دخترکوچیکم یامیزدیاچنگول میگرفت اسباب بازی بهش نمی‌داد اذیتش می‌کرد بعدتمام اینکارایی ک گفتم یکم بیشترانجام دادم بادختربزرگم الان انقدرمراقب خواهرشه انقدرهواشوداره هرچی هم میگم گوش میده

عزیزم احتمالا داره حسودی میکنه طبق تجربه ای ک خودم دارم بهت میگم بیشترین تایمتوباپسرت بگذرون بیشترمحبت کن بهش بیشتروقت بزاربراش مثلاوقتی دخترت خوابه باپسرت بازی کن نقاشی بکش باکمکش کیک واسش درست کن ژله واسش درست کن یوقتایی دخترتوبزارپیش همسرت پسرتوببرشهربازی خلاصه ازاینکاراکن وقتی میگه توباران بیشتردوست داری بگون من هردوتاتونوب یه اندازه دوست دارم توبرادربزرگترشی توبهترمیتونی کارای شخصیت روانجام بدی ولی ببین باران کوچولوعه هنوزمثل تونمیتونه صحبت کنه نمیتونه خواسته اش روبگه بایدیکم بیشترمراقبش باشیم ومن دوست دارم توب عنوان برادربزرگتر به من کمک کنی تااین دوره روبخوبی پشت سربزاریم تویه سری کارای خواهرش ازش کمک بخواه مشورت بخواه وقتی میخوای دوتاشونوببری بیرون مثلابگوگل پسربیاتوهم کمکم لباس انتخاب کن تنش کنیم بریم بیرون عزیزم اینجوری باسیاست آرومش کن یه مدت باتکراروتمرین خوب میشه

چنسالشه

عزیزم احتمالا حسودی میکنه چون فک میکنه بهش محبت نمیکنی مث قبل ک وقتت رو بچه کوچیک گرفتع
حتما با ی مشاور مشورت کن ک بگع چطوری باهاش برخورد کنی تا بهتر بشع قطعا خود پسرت هم دارع اذیت میشع ک‌این واکنش هارو داره
و همسرت هم خیلی مهمه تو این مسیر کنار پسرت باشع
حضوری مرد برای تربیت پسر بچع خیلی ضروریع چون باباش الگوشع و بیشتر ب حرفش گوش میدع

عزیزم باید تحمل کرد خیلی واکنش نشون نده منم دخترم از وقتی آرمان به دنیا اومده خیلی لجباز شده بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه چاره ای نیست باید مدریت کنی بچه هارو

از کی‌یاد گرفته؟امیدوارم از شما یاد نگرفته باشه که ترک دادنش سخته.
از هرکس یاد گرفته با اون شخص فعلا قطع ارتباط کنین تا ارامش برگرده خونتون.
بهش با ملایمت تذکر بدین کارش بده.اون‌حرفا بده.تبدیل به عادتش بشه دیگه قابل جبران نیست.
از طرف خواهرش براش کادو بخرین.بگین باران خریده بخاطر فلان‌کار خوبت هرچی که دوست داره رو بخرین.

سوال های مرتبط

مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۱۳ ماهگی
👈تجربه استفاده از شیرخشک گیگوز یکسال به بالا 🍼💫
پسرم از ۶ ماهگی تا ۱۰ ماهگی 🌀شیرخشک آپتامیل پرونوترا ۲🌀 خورد البته گهگاهی هم پرونوترا پیدا نمیکردیم اپتامیل ساده میدادم ولی اپتامیل پرونوترا از ساده بهتر بود بنظر من با اینکه اشتهای زیادی هم داشت و تعداد دفعات شیر خوردنش بالا بود اما از ۶ ماهگی تا ۱۰ ماهگی کلا ۱ کیلو اضافه کرد 🌟 شیرخشک خوب و خوشمزه ای بود مشکل گوارشی هم نداشت حقیقتا از بافت و بوش هم راضی بودم اما وزن دهی نداشت برای پسرم 🔴🔴
برای همین شیرخشک نان اوپتی پرو ۲ رو جایگزین کردم از شروع۱۱ ماهگی تا اخر ۱۲ ماهگی + یک هفته شیر خشک نان lf بخاطر اسهاش ... تو ۲ ماه ۹۰۰ گرم وزن داد که خوب بود بنظرم نسبت به آپتامیل پرونوترا ۲ 👌
از شروع یکسالگیش تا ۴ روز پیش شیرخشک نان اوپتی پرو یکسال به بالا رو میدادم بهش اصلا پذیرا نبود و اعصابم بهم خورده بود که چرا انقدر بی میل شده نسبت ب شیر تو بیداری اصلا نمیخورد و فقط شب تا صبح ک خواب بود میخورد و این خیلی بد بود چون دندوناش میپوسن اینجوری و شیر شبش قطع نمیشد 👎👎 و اینکه کلا ۱۰۰ گرم اضافه کرده بود !!!
برای همین شیرخشک گیگوز رو جایگزین کردم 😅
خداروصد هزار مرتبه شکر پسرم اینو با لذت میخوره چشمم کور شه 😐😁
🌱 معلومه که از طعم این شیرخشک خوشش اومده خداروشکر 😍
🌸 شیرخشک سبکیه و خوش طعم هست کمی بافتش به اپتامیل پرونوترا نزدیکه اما نه خیلی زیاد 🌹

حالا باید دید تا ۱۰ مهر که مراقبت داره برای ۱۵ ماهگیش چطور پیش میره

🐣 اینم در اخر اضافه کنم که در روز ۲ تا ۳ وعده اصلی میخوره و یک تا ۲ میان وعده بستگی داره .... 💙

🔵 معمولا از ۱ سالگی تا ۱۵ ماهگی چقدر وزن اضافه میکنن بچه ها ؟ 💟
♥♥ راستی پسر من شیر پاستوریزه هم دوست داره ک گاهی بهش میدم از نوع پرچرب ♥♥
مامان قلب خونه مامان قلب خونه ۱۷ ماهگی
یادآوری خاطرات
پارسال این موقع پسرم تازه 28 روزه بود
چقدر روزهای سختی بود .خستگی و کم توانی بدنی خودم یک طرف ،حجم زیاد رسیدگی به کارهای بچه یک طرف ،کلا همه چیز بهم ریخته بود انگار .
پسرم نسبتا آروم بود .اما دیر خوابیدن شب و کلا همه چیزهایی که تو بچه داری تایم آدم رو میگیره من رو حسابی شوکه کرده بود . تو خونه موندن و کارهای تکراری کردن از همه بدتر بود آخه من تا قبل دنیا آمدن بچه خیلی از تایمم با کارکردن و بیرون رفتن پر میشد .ده سال اینطور گذشته بود و حالا همه چیز تغییر کرده بود . تصور کن از بچه دار شدن فقط همین بود که بچه داشته باشی و مادر بشی ،هیچ تصوری از مادری کردن نداشتم .
که چقدر باید از خودم بگذزم
افسردگی بدی گرفته بودم . همه روزم با اضطراب می‌گذشت .پرخاشگر و غمگین بودم .
اصلا دوست ندارم به اون روزها برگردم . تعجب میکردم که چرا شاد نیستم . انگاری عذاب وجدان داشتم .بیش از سه ماه طول کشید تا کم کم شرایط بهتر شد . من کمکی هم داشتم مادرشوهر و همسرم و مامان خودم در حد امکان کمکم میکردن .اما انکار از اینکه با بچه کل روز تنها باشم و خودم کارهاش رو تنهایی کنم مضطرب میشدم .
تا اینکه شروع کردم لحظه به لحظه با خدا حرف زدن .تو تمام کارهای روزمره مثل یک همنشین باهاش حرف میزدم .خیلی آروم تر شدم .
الان پسرم عشق منه . درسته بازم خستگی هست کلافگی و چیزهای دیگه .اما با یک شیرین زبونی اش همه چیز فراموش میشه انگار شارژ مجدد میشه آدم .
ولی چرا همش تو فکر بچه دومم اما مضطربم .یعنی دوباره همه اون احساسات تکرار میشه
شماها چی ؟؟