۱۶ پاسخ

عزیزم انقد خودتو اذیت نکن
بالاخره باید جدا بشن از شیر
قوی باش میدونم ناراحتی اذیتی ولی چاره نداریم ما مامانا
بچت تقریبا دوستای شیر خورده کافیه به نظرم

ناراحت نباش هممون ب نوعی همینیم منم خیلی وقتا حس میکنم لیاقت مادر بودن و‌ندارم حس میکنم مادر بدی هستم 😢😥

برو دکتر عزیزم مشاور

ببین چرا باورت نمیشه افسردگی گرفتی چرا قرص نمیخوری بخوری حالت خوب میشه

مورد آخر این که من یکی از بچه هامو شیر خشک دادم و به شدت از شیر خشک متنفرم پس فکر نکن اون خوب بوده فقط وزن دهی خوبی داره وگرنه خیلی خیلی سخته

اولا بچه ات دیگ نیاز به شیر نداره سریع بگیرش به خاطر شیر دهی افسرده شدی دوما همه ماها اولش که بچه دار شده بودیم خیلی ذوق زده بودیم و الان به شدت خسته شدیم و من تازه بعضی مواقع نفرین اشون هم میکنم تا این حد کفری ام پس خودتو سرزنش نکن

باید از شیر بگیری

منم خیلی عصبیم یعنی فقط دارم داد میزنم ولی واقعا هم بهم گوش نمیده ...منم تنهام تو شهر غریب شوهرم هم کلا نیست یک شب میاد خونه ....مشکل زناشویی با شوهرم دارم کلا عصبی شدم .همش بغضیم سر بچم ...به خدا تا اونجا که میتونم براش وقت می‌زارم پارک میبرم تو خونه اگه حوصله هم نداشته باشم باز یه بازی میکنیم ولی خیییلی کم آوردم خیییلی ....روانم خسته اس ...حوصله هیچکس رو ندارم فقط میگم حداقل دو روزی میشد تنها بودم فقط می‌خوابیدم واقعا نمی‌دونم کی تموم میشه این طوری پیش بره دیونه میشم

منم دقیقا تو حال توام هی به این فکر میکنم که بزارم برم گم شم از زندگیش😭بسپارمش ب شوهرم من لیاقتشو‌ندارم همش دارم سرش داد میزنم هیچی نمیخوره دیوونه میشم داد میزنم سرش حالم خیلی بده

از شیر بگیری اوکی میشه
دوما تو لایق بودی خدا بهت بچه داده

نیلوفر چرا اینجوری میگی؟
تو بهترین مادری عزیزم
چندوقته دخترت مریضه حق داری کم بیاری خسته ای

عزیزم تو یه مادری سعی و تلاش کن حال روحیت بهتر بشه دخترت کوچیکه بیشتر بهت احتیاج داره.

تو بهترین مادر دنیایی که انقد تلاش کردی شیر خودت ب بچت بدی .. ولی آره آدم شیر خشک بده راحت تره حق باشماست

اگه میتونی با یه مشاوره صحبت کن خیلی بهت کمک میکنه حتی تلفنی ام خوبه

الهی عزیزم امیدوارم خدا خودش کمکت کنه سعی کن خودتو با بچت مشغول کن با یه مشاوره خوب صحبت کن راهنماییت کنه

الهی بگردم خودتو چرا اذیت میکنی تو بهترین مامان دنیایی

سوال های مرتبط

مامان گل پسرام مامان گل پسرام ۱ سالگی
دارم از استرس میمیرم از دیشب نخوابیدم نتوانستم درست غذا بخورم دارم میرم برای بستری عمل قرار بود بچه هارو مامانم نگه داره حالش بد شد سپرده ام به زندادشم ولی بچه هامون با هم نمی‌سازند برادر زاده ام کلاس دوم ولی خیلی عصبی خیلی رو مخ بچه هاست .به خواهرم زنگ زدم بیاد ببر رفته مراسم شوهر عمه ام اون یکی هم سرکار بهونه کرد نیومد چون خودش کلاس دفاع شخصی می‌ره نیومد بهونه کرد
کاش خونه خودم بودم مثل الان تنها میرفتم نهایت مادرم دور روز میمود بیمارستان بچه ها شوهرم مرخص می‌گرفت چه غلطی کردم ۴ تا خواهر دارم ولی هرکس بهونه کرد نیومد هرکس یه چیزی گفته کاش خونه خودم بودم حداقل منتی نبود...
استرس عمل یه ور استرس بچه هارو و همراه بیمارستان یه طرف اگه عمل نبود از هیچکس کمک نمیگرفتم
انگار بچه ها هم حس کردن این آریا از صبح تند تند بغلم میاد چسبیده بود بهم بردیا هم با کلی گریه در رفتم براشون خوراکی اسباب بازی گرفتم ولی بازم گریه کرد دلم داره آتیش میگیره