۶ پاسخ

منم تمام این روزا رو گذروندم واقعا درکت میکنم داشتن داشتن بچه بیقرار سخته . فقد چاره ای جز تحمل نیست بعد ۶ماه رفلاکس که کم کم از بین بره کمتر بیقراره متاسفانه وارد راند بعدی میشی که دست و پنجه نرم کردن وابستگی بچه اس پوستت رو میکنه . با تمام این سختی ها قدر لحظه لحظه رو بدون بچه تا چشم رو هم میزاری بزرگ میشه و حسرت این روزا رو میخوری . من که با تمام اون سختی ها دلم برای نوزادی پسرم تنگ شده🙂🙂🙂

منم ناهار شامم معلوم نیس اما‌خداروشکر پسرم دنیامه ارزش داره

سلام
جایی اومدیم که چند نفر درکمون کنن پسری اولم ده ساله پسر دومم پنج ساله یه دختر دوماهه دارم پسر کوچیکه خیلی اذیتمون میکنه درحدی که به دخترم اصلا نمیتونم برسم وهیچ لذتی ازش ببرم وهنوز لذت دختر دارشدن رو نچشیدم یه پسر پنج ساله چهار تامون راهم تحت تاثیر قرار داده دیگه حوصله هیچ چیا ندارم

منم اینجوری شدم بچمم هم هنوز داره اذیت میکنه درکت میکنم قشنگ چی میگی🫠🥲
ولی اون صورت مظلوم رو که نگاه میکنی یادت میره کلا

دقیقا منم اینجوری شدم
من با همسرم دم به دقیقه کنار هم بودیم اصلا جدا نمیشدیم
بعد زایمانم جاشو جدا کرده اصلا نمیاد پیشمون
تازه تو میگی دخترت جیغ میزنه بچه من هیچ صدایی نداره هرچیم گرسنه باشه اصلا گریه نمیکنه
همسرمم خیلی نسبت به من بی تفاوت شده احساس میکنم
از دیروز انقد غصه خوردم ب زور چند سی سی شیر دارم

عزیزم 🥲 فقط میتونم بگم بیا بغلم 🫂میگذره خیلی زود. دووم بیار.

سوال های مرتبط