۵ پاسخ

چقدر هزینه ت شد؟ کدوم بیمارستان؟ دکترت کی بود؟

من شاید کم تکون خوردم ولی زیاد حرف زدم😅

خیلی هم خوب ،بقیه آب و تاب میدن ،من موندم برای همه عملا سوندوصل میکنن کسی تا حالا نگفته وای سوند فلان بود وای اونجوری بود ،این همه ملت دارن عمل میشن از سوندشون چیزی نمیگن😅مگه سوند با سوند فرق داره

خیلی آسون تعریف کردی اینقدر راحت نیستا😄

راضی بودی در کل؟

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان آرنیک🍼 مامان آرنیک🍼 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
من اومدم و ی چنتا ازمایش خون خود بیمارستان ازم گرفتن و گفتن باید سوند رو وصل کنیم بعد بریم اتاق عمل مخالفت کردم و گفتم تو اتاق عمل همون موقع بی حسی برام بزنین گفتن نمیشه و اینا خلاصه زدن سوند رو و از دردش تا خود اتاق عمل گریه کردم از بس درد داشت تو اتاق عمل دکترم که فهمید جریانو ی کم باهاشون بد برخورد کرد گفتش ک چرا زدید سوند رو و باید همینجا تو اتاق عمل براش میزدیم و اینا
سوندو رو دراوردن بران چون دردش قابل تحمل نبود و رو تخت دراز کشیدم برا بی حسی دکتر بیهوشی اومد و خیلی راحت بی حسم کرد ولی ی چن دقه دیقه حالت تهوع شدید و سرگیجه نفس تنگی گرفتم طوری ک همونجا زردی از معدم زد بیرون و اندانسترون ک چنتا بهم زدن بهتر شدم و کامل بی حس شدم و بچه رو برداشتن و منم بردن ریکاوری اینا و‌بعدش انتقال دادن به زایشگاه و کم کم دردام شروع شدن از درد شدید دیروز تا الان نتونستم تکون هم بخورم مسکن و شیاف و اینا هم ارومم نمیکنن
خلاصه ک تجربه خوبی برام نبود ولی بخاطر روی قشنگ نینینم همه چیو تحمل کردم و کنار میام
بیمارستان خصوصی عمل کردم هزینش 29 تومن شد با دستمزد دکتر
38 هفته و 1 روز بچه رو برداشتن وزنش 3 کیلو بود دقیق و قدش 50
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین سهه.. خلاصه منتظر موندم تا برم اتاق عمل چون همه چی یهویی شد سریع زنگ زدم شوهرم گفتم من دارن میبرن اتاق عمل اون سریع خودش رسوند خودش منو تا در اتاق عمل برد .. رفتم آمپول بی حسی اصلا. دردی حس نکردم .. گفتن بخاب آروم بعد ده دقیقه صدای دخترمو شنیدم .. تیکه بد داستان اینجا بود ک من می‌شنیدم میگفتن الان مادر جان خودشو از دست میده سریع ی کاری کنین می‌دیدم پشت پرده ده نفر ریختن رو شکمم خون ریزی شدید داشتم بند نمیومد کل اتاق عمل شده بود خون .. خیلی فشار دادن من بی حس بودم .. تا بردن ریکاوری منو .. خیلی درد داشتم خیلی .. یعنی اونجا مرده بودم از درد فقط هوار میزدم .. دیدم س نفر اومدن بالا سرم ماساژ شکمی دادن من از هوش داشتم میرفتم .. بی حسی رفته بود س نفر افتاده بودن رو شکمم خیلی خیلی سخت بود .. بعدش انقد هوار زدم دکتر اومد بالا سرم گفت براش یکی از قوی ترین مسکن ها رو بزنید ک توش مخدر داشت .. اونجا همه میگفتن اصلا اینو برا کسی نمیزنه واقعا دلش سوخته ک برات مسکن زد 🤣خلاصه بعد نیم ساعت منو بردن بخش اونجا هم باز منو ماساژ رحمی دادن خیلی بعد عمل سخته خیلی ... بعدش ک دوسه روز بستری بودم بخاطر خونی ک از دست رفته بود برام کیسه خون وصل کردن و فرداش ب زور بلندم کردن راه رفتم . خلاصه بخام بگم من واقعا زایمانم سخت بود چون ۲۰ روز قبلشم همونجا بستری بودم تا زایمان یهویی ریختن سرم بیمارستان دولتی همینه دیگه آموزشی .. ولی خدارو هزار مرتبه شکر دخترم صحیح سالم با وزن ۴ کیلو آومد تو بغلم😍🫰
مامان معجزه مامان معجزه ۲ ماهگی
تجربه سزارینم
من بخاطر جفت پایین (پرویا) مجبور به سزارین اجباری بودم
شب قبل رفتم برای کارای بستری نوار قلب و... گرفتن و ازمایش خون و ادرار
بعدش رفتم خونه فردا صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان
دیگه آنژوکت وصل کردن و لباس و دوباره نوار قلب و این داستانا
بعدش رفتم تو قسمت اتاق عمل استرس نداشتم مسئولی ک امپول بی حسی زد خیلی مهربون بود اصلا درد حس نکردم درد سوزن رو و سریع پاهام گرم شد گفتن دراز بکش دراز کشیدم و اون پارچه رو وصل کردن ک نبینم اما سقف اتاق عمل حالت شیشه ایی بود انعکاس شکم اینام رو میدیدم وای بد بود این چیز ک دیدم اما سریع چشام بستم
خلاصه شروع کردن عمل منم دل و روده ام دیدم رحمم مشخص بود اما دیگه چشم بستم
مدام هم بهم امپول اینا تزریق میکردن
بچه بیرون اومد صدای گریه ش شنیدم خیالم راحت شد فقط دعا میکردم و ایت الکرسی میخوندم خلاصه بچه هم ندادن ببینم بخاطر شرایط ترسیده بودن شرایط فعلی منظورمه
بعدش همش احساس کشیدگی میکردم حس میکردم دارم شکمم رو میکشن
و اینکه یهو ی فشاری به قفسع سینه م اومد و سینه هام بشدت درد گرفت گفتم وای الانه ک ترکید آه و ناله کردم همش درد دارم دیگ ی امپول زدن یهو انگار خاب رفتم
دیگه عمل تموم شد رفتم ریکاوری حس بدش این بود ک انگار پا نداری ب پرستار گفتم بیچاره به اونایی ک پا ندارن
دبگه از ریکاوری هم اومدم بخش همش هم بهم امپول و سرم میزدن
شب هم سوند رو برداشتن من صبح زود عمل شدم
مامان فاطمه مامان فاطمه روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای گل
منم بالاخره زاییدم ولی با کلی درد
یعنی مرگ رو ب چشمم دیدم
نمیخاستم بیام تجربه مو بگم اخه شاید خیلی هاتون استرس بگیرین ولی خیلی باخودم کلنجار رفتم و اخر گفتم بیام بگم
هر کی دوست داشت بخونه
من ۱۴مرداد رفتم بیمارستان میلاد بستری شدم و دوتا ازمایش خون و نوار قلب ازم گرفتن و بهم گفتن از ۱۲ شب ب بعد چیزی نخور ک صبح ساعت شش صبح عمل داری
ساعت پنج و نیم صبح اومد لباس اتاق عمل داد و گفت بپوش میام دنبالت
بهش گفتم عملم بی حسی هست دیگ؟
گفت اره
ساعت شش شد و اومد منو برد اتاق عمل
خیلیییییی استرس داشتم و پرستاری ک داخل اتاق عمل بود منو دید کلی باهام حرف زد ک حواسمو پرت کنه و از استرس هام کم کنه
از امپول بی حسی اگ بگم اصلا درد نداشت هیچی نفهمیدم
سوند رو هم وقتی بی حس شدم بهم زدن ک بازم نفهمیدم
وقتی کمرمو بی حس کردن و خوابیدم دوتا دکتر بالاسرم بودن و دکتر خودم و دوتا پرستار دیگ بالای شکمم بودن
ب دکترم گفتم من بی حس نشدم چون دارم پاهامو تکون میدم
گفت میدونم کم کم بی حس میشی
یه دو دقیقه گذشت دیدم دارم جای بخیه قبلی مو تمیز میکنن ک بخان تیغ بزنه
وقتی تیغ رو کشید دردشو حس کردم و جیغ زدم و کلا تکون خوردم ک دکتر بی هوشیم ب دکترم گفت بی حس نشده که داره پاشو تکون میده
دکترم ب دکتر بی هوشی گفت تو باید بگی ک چرا ب حس نشده
منم اینقدر درد داشتم هی جیغ میزدم ک میخام برم ولم کنین
خیلی درد داشتم و فقط داشتم الماسشون میکردم ک ولم کنن
دکتر بی هوشی گفت عزیزم چرا ترسیدی چیزی نیست الان بی حس میشی گفتم درد دارم رو شکمم گفت چیزی نیست الان خوب میشی
یه دفعه دیدم صورتم و سرم هی داره بزرگ و بزرگتر میشه و میخاد منفجر بشه حالم بد شد و دست و پاهام کرخت
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۲ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.