مامانا من دخترمو خيلييي دوست دارم مثل همه مامانا ولي انگار ازش فرار ميكنم ديشب سرما خورده بودم دخترم مرند پيش مامانم اولش عذاب وجدان داشتم و دلم براش تنگ شده بود ولي بعدش ياد روزهاي دو نفرمون با همسرم افتادم باهم انميشن ديديم ميز چيدم و خوش گذشت بهمون الان ميخوام دخترمو ببرم خونه يه جوريم انگار استرس ميگيرم اين حالت ها چيه من دارم دلم ميخواد يه مامان پر انرژي برا دخترم باشم ولي بيشتر اوقات استرس ميگيرم باهاش

وای نگو باز من عاشق بچه هامم یه لحظه هم نمیتونم دوریشونو تحمل کنم باور میکنی از شوهرم بیشتر میخوامشون

عه اهل مرندی منم

عزیزم آن تلقینی که خودت به خودت می کنی هروقت استرس گرفتی به این فکر کن که و خواستی اون طفل معصوم بیاد به این دنیا تو براش امن ترین جایی حالا من برعکس توام وابستگی شدید به دخترم دارم بدون اون شب خوابم نمی‌بره

من مریضم باشم ماسک میزنم با فاصله ازش می‌خوابم چون هیچ کس شب مسئولیتشو گردن نمیگیره😅

عادت نده دخترتو بدون تو بخوابه

چرا استرس؟ مگه خیلی شیطونه دخترت؟