۶ پاسخ

نه اتفاقا دخترت خیلی اخلاق خوبی داره بخشندگی رو بلده

بچه های منم همینجورین دیگه الان عادت کردم چون فایده نداره ب همه محبت میکنن هرچی دارن ب همه میدن پسرکوچیکم تومدرسه هرچی میبرد ب دوستاشم میداد🤣

چقد شبیه بچه من

کیا بچه چهار ماهشون دسشویی سفته و شیر خشک میخوره

عالم بچگی خودشونو دارن مهربونه دیگه اونم کم کم بش میده

بچست یادش می‌ره
توی عالم بچگیه و دلش میخواد محبت کنه

سوال های مرتبط

مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۶ ماهگی
بازی با نوزاد💖

من همیشه دوست داشتم با نوزادم بازی‌هایی کنم که هم سرگرمش کنه، هم به رشدش کمک کنه. تو خونه با چیزای ساده‌ای که داشتیم، بازی‌های کوچیکی درست کردم که به نظرم خیلی براش مفید بود. مثلاً:
• یه بطری پلاستیکی رو پر کردم با یه کم برنج خشک و درشو محکم بستم، بهش دادم تکونش بده و صدای جغجغه رو گوش کنه. این بازی باعث شد صدای اطراف رو بهتر بشنوه و دستاش هماهنگ‌تر حرکت کنه.
• یه آینه کوچیک گذاشتم روبروش وقتی روی شکمش بود. عاشق این بود که خودش رو تو آینه ببینه و با خودش حرف بزنه. انگار کم کم داشت خودش رو می‌شناخت.
• چند تا پارچه نرم و رنگی جمع کردم که بتونه لمسشون کنه و باهاشون بازی کنه. این کار خیلی آرامش‌بخش بود و حس لامسه‌ش رو تقویت کرد.
• یه قابلمه کوچیک و یه قاشق پلاستیکی بهش دادم که روش بزنه. هم سرگرم شد هم یاد گرفت که وقتی کار خاصی می‌کنه، صدایی ایجاد می‌شه.
• بعضی وقت‌ها یه دستمال روی صورتش می‌نداختم و سریع برمی‌داشتم، یا یه عروسک رو زیرش قایم می‌کردم و دوباره نشونش می‌دادم. این بازی باعث شد بفهمه چیزها حتی وقتی دیده نمیشن، هنوز هستن.

این بازی‌های ساده کلی به رشد ذهن و حواسش کمک کرد و من خیلی خوشحالم که با همین چیزای ساده تونستم بهش کمک کنم
مامان آنیا مامان آنیا ۵ ماهگی
برای اولین بار خدارو شکر کردم که خواهر شوهرم اینجا بود.
دخترم نزدیک بود بمیره 😭😭😭
ایشالا ک هیچ کس این چیزی ک من تجربه کردم رو نکنه هنوز بدنم داره می لرزه قلبم درد گرفت . انقد گریه کردم هنوزم گریم میاد . داشتم ب دخترم شیر میدادم خودم شیر نداشتم بهش شیر خشک دادم ۹۰ تا درست کردم ۶۰ تا بهش دادم خورد دیگ نخورد خواستم ب زور اون ۳۰ تا هم بدم ک سیر باشه با سرنگ یکم بهش دادم نخورد اروغش رو خواستم بگیرم انقد بالا اورد ک نتونست دیگ نفس بکشه
بقیه هم شام می‌خوردند
در اتاقم از پشت بسته بودن بخاطر بچه های خواهر شوهرم ک نیان تو
درو محکم کوبیدم ب هم گفتم بازش کنید
خواهر شوهرم سری اومد آنیا رو گرفت بغل چند تا زد کف پاش
حتی بهش فکر میکنم گریم میاد 😭😭😭😭
خداروشکر خواهر شوهرم اینجا بود نمی‌دونستم چیکار کنم اون چند تا بچه تا داره می‌دونه .
الا خوابید حالم بده
میگم اگر من بهش شیر زیاد نمی‌دادم اینحوری نمیشد
نمیتونست نفس بکشه .
میگم اگر من شیر داشتم چرا بهش شیر خشک میدادم ک اینجوری بشه
😭😭😭😭💔
ایشالا هیچ مادری این حس رو تجربه نکنه من فکر دخترم رو از دست دادم 😭😭😭🔞