۱۱ پاسخ

ماهور یک سال دوماه بود متوجه شدم باردارم به شدت خوشحال شدیم که یه فرشته دیگه داره میاد بستگی به طرف مقابل داره اگه وضع مالی نرمال خوبه وکمکی داری چرا که نه باهم بزرگ میشن وسختیش به قشنگیش می ارزه

من دو تا دارم اما سن خودم کم. نبود بخاطر همین اقدام کردم. اگه سنت کمه اصلا بهت توصیه نمیکنم بزار بچه اول خوب بزرگ بشه بعد از هشت سالگی اقدام کن

فقط میدونم خیلی سخته بااینکه توی این شرایط نیستم حتی فکرشم نمیتونم بکنم..
البته هرکسی یه توانایی داره.. من این توانایی رو توی خودم نمیبینم..

خواهر من بچه هاش یک سال و نیم فاصله شون هست
بزرگه امسال میره کلاس هفتم
کوچیکه میره پنجم
باهم کلی دعوا میکنن
با اینکه هردو دختر هم هستن
و خواهرم بارها نارضایتی خودشو گفته.

یه فامیل هم داریم اونم بچه هاش یک سال و چهار ماه فاصله دارن از دستشون دیوونه شده ، گفت انقدر میزنمشون 🥲🥲

بنظرم هیچ قانون ثابتی وجود نداره ک حتما همبازی میشن یا رابطشون خوب میشه. فراوون دیدم تو همین گهواره مادرایی ک دوتا پشت هم دارن و میگن جفتشون آویزون منن یا میگن اصلا با هم نمی‌سازن. حتی در آینده هم خیلی از خواهر برادرا حتی چشم دیدن همو ندارن.
پس بنظرم صرف تنها نبودن بچت این کارو نکن، اگر کمک داری، وضعیت مالی خوبی داری، همسرت کمکه، توان جسمی داری و روح‌وروانت پتانسیلشو داره ریسک کن 🩷

یکی دو سال دیگ فرصت بده به خودت سنت کمه

اگر کمکی داری توان مالی هم داری ،از همسرت هم مطمئنی ک پدر با مسئولیت و همسر خوبی ،و توان جسمی و روحی خودت هم داری ب امید خدا اقدام کن هم فاصله کم هم اینکه ی مدت بگذره سنت بره بالا دیگه توانت کم میشه

فاصله شون کم باشه درست اولش یکم سختی داری ولی بعدش همبازی هستند و باهم بزرگ میشن راحت هستی

سلام نن بچه هام‌پشت سر هم‌هستن تا زمان‌مدرسه سخته بعدش خیلی خوبه باهم‌درسشون‌میدی😅😅😅فقط دعوا میکنن زیاد

راضیم عزیزم
فاصله سنشون 2ساله
سختی هم داره ولی نه زیاد

اگه کمکی داشته باشی خیلی هم خوبه
من با وجود این که کمکی هم ندارم تمام سختاشو به جون خریدمو الان باردارم

سوال های مرتبط

مامان سبحان و 👶 مامان سبحان و 👶 هفته یازدهم بارداری
من واقعا آمادگی روانی از شیر گرفتن سبحان رو نداشتم. نمیدونم این چه کاری بود کردم 🫠
از یه طرف از بعد مریضیش مدام آویزون سینه بود و غذا نمیخورد، از یه طرف هم هردفعه ناراحت بود میخواست با سینه خودشو آروم کنه.
الان ولی دو هفته تقریبا میگذره از وقتی از شیر گرفتمش، به شدت غرغروتر شده و از یه طرف عذاب وجدان دارم و دلم میسوزه براش میگم کاش از شیر نمی‌گرفتم. این عذاب وجدانه یقه منو ول نمیکنه.
بعضی وقتا با خودم میگم بدم دوباره بخوره تا آخر تابستون، ولی باز با خودم میگم خودت میدونی این کار اشتباهه و بچه بیشتر زجر میکشه از اینکه بخوای دوباره از اول از شیر بگیریش.
مایعات و میوه و غذا و اینا خوب میخوره و از اون بابت نگرانی ندارم ولی اصلا از لحاظ ذهنی نتونستم هنوز به پذیرش این برسم که دیگه شیر نمی‌خوره 🥲
امروز بعد دو هفته یهو وسط گریه گفت می می و گفتم می می تموم شده دیگه مامان. ولی یهو دادم دو تا میک بزنه که مطمئن بشه تموم شده 🫠 دارم دیوونه میشم فکر کنم 😶