🚩🚩🚩🚩 قسمت دوازدهم 🚩🚩🚩🚩
هرروز صبح مثل روال همیشه دوسه تا تیم پزشکی میان و برسی میکنن هربارهم یکی دوتاش لباسمو بالامیزدن شکممو فشارمیدادن شکمی که مثل شیشه بود هنوز بعد ۱۷روز هنوز مثل شیشه هس نمیشه دس زد بهش فکرکنید چقد درد آوره که من گریه میکردم زار زار که ببینن رحم اومده سرجاش یانه یا بخیه رو چک میکردن ببینن عفونت نکرده باشه والبته یه سری چک کردناهم دیگه نمیشه گفت...
خلاصه تیما که میومدن بالا سرم و خونریزیمو مجدد چک کردن ودیدن خداروشکر به خون آبه تبدیل شده وخیلی کم شده و گفتن امروز دیگه مرخصی
انگار دنیا رو بهم داده بودن
خداروشکر ظهر شد و مرخص شدم
لوله هارو هم ازم جدا کردن درد نداشت دراوردنش خدایی ولی حس خوبی هم نداشت
همچنان نمیتونستم راه برم وتا بیرون بیمارستان با ویلچر بردنم هنوز که هنوزه ۱۷روز گذشته هنوز اذیتم برای راه رفتن و نشستن وخوابیدن وکارای خونمو نمیتونم انجام بدم و کسی رو گرفتم که کارامو میکنه....

۳ پاسخ

من عمل سزارینم هیچییی نفهمیدم حتی برگشتم خونه شیافی ک واسه درد داده بودنو هم استفاده نکردم

ینی من بخوام عملشون کنم , این دردا رو میکشم ؟؟

باز شکر که بخیر گذشته

سوال های مرتبط

مامان ❤هلنا خانم😘 مامان ❤هلنا خانم😘 ۱ ماهگی
🚩🚩🚩🚩 قسمت هشتم 🚩🚩🚩🚩

تادیدن خونریزی کردم سرما بیشتر شد دنبال رگ خوب بودن تیکه تیکه شدم خلاصه که نیاز به کیسه خون باشه سریع بهم وصل کنن
ریختن رو سرم خون گرفتن ازم فرستادن آزمایشگاه که ببینن درصد خونم چقد شده از ۱۲ اومده بود ۷ و همه نگران بودن که چقد سریع اومده پایین

گفتن بفرستیم سنوگرافی ببینیم از داخل شکمش چخبره با همه ی اون دردا منو باز از روی تخت خودم جابه جا کردن گذاشتن روی تخت دیگه بردن به سمت سنوگرافی یه عالمه منتظرموندیم بااینکه اورژانسی بودم تا نوبتم شد بردنم داخل دکتر اومد پانسمان روی بخیه رو کندن چقدم دردم کرد وو محکم میکشید روی کل شکمم یه صحبتهای پزشکی میکردن خودشون که درآخر نتیجه این شد که فعلا خوبه ببرین اگر خونریزی ادامه داشت باز بیارین برای سنو🤦🏻‍♀️

منو باز برگردوندن دوتا کیسه خون رو بهم وصل کردن و تا صبح اجازه نمیدادن من خواب برم تا چشام میرفت روهم تکونم میدادن که بیدار باشم واقعا لحظات سختی بود صبح شد همچنان رسیدگی ها خوب بود تااینکه گذشت و دوباره ازم همون آزمایش خون روگرفتن ودیدن خداروشکر از ۷ شده ۱۲ونیم و خونریزیم هم کمتر شده بود
مامان محمد🐥وتوراهی🤰 مامان محمد🐥وتوراهی🤰 روزهای ابتدایی تولد
5️⃣تجربه زایمان طبیعی5️⃣

ماما خیلی به دانشجوه توصیه کرد ک پاره نشم ولی اینقد با دستاش بازم میکرد ک از پایین جر خوردم و از قسمت بالا پیش سوراخ ادرار🤕😭بعدش دیگه ی امپول بی حسی زد اون قسمت پایین و قسمت بالا ک امپولو حس نکردم و شروع کرد بخیه زدن
از پایین بخیه های روی پوست رو حس میکردم ۳تا زد و نزدیک سوراخ ادرار هم یکی یا دوتا زد ک اصلا حسشون نکردم و بعدش شکممو فشار داد و جفت رو کشید بیرون و پسرمو بردن ک لباس بپوشونن وزنشم ۳۹۷۰ نزدیک۴کیلو دیگه اونقد شکممو فشار دادن و لخته خون میپاشید بیرون اونقد خون زیاد میومد ازم گفتن خونریزی کردی و هی میومدن معاینه و چک میکردن داخلم ک جایی زخم نشده منم التماس میکردم ک فشار ندن شکممو داشتم از درد میمردم دیگ گفتن خونریزی کرده میبریم اتاق عمل اینجا دیگ خیلی ترسیدم بعدش یکی دیگه چک کرد گفت نه سرم وصل کنین و مواظبش باشین دیگ سرم گرفتم و هی چک میکردن خونریزیمو بعدش پسرمو اوردن گفتن شیر بده ک با کمک یکی سینمو بزور گرفت و میک میزد ۲ساعت بعد بردن بخش دیگه و تمام.
مامان پنبه مامان پنبه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت سوم
غروب موفق شدیم از همون بیمارستان خودم که قرار بود برم، اوکی رو بگیریم. اون طویله گفتن الا و بلا بااااید با آمبولانس برین. اومدیم شهر خودم. یه آقای پرستار مهربون و مامانم تو آمبولانس پیشم بودن. حس آزادی از زندان رو داشتم. رسیدیم بیمارستان نیمه شب بود. با دکترم صحبت کردن، و کارای بستری انجام شد. دیگه واقعا مثل افسرده هایی بودم که رمقی براش نمونده. اما واقعا خوشحال بودم. دکترم رسید و کیسه آبمو زد. گفت میترسیدم 3 روز استرس کشیدی بچه مدفوع کرده باشه. اما خداروشکر نکرده بود. با دوز کم آمپول فشارو یه ساعتی زدن بهم و قطع کردن. گفتن تا صبح بخواب بعد شروع میکنیم. ساعت 7 ادامه سرم رو زدن. اونقدر خوابم میومد باورتون نمیشه. ینی حتی با چشم باز رو توپ خوابم میبرد. دردام به 2 دقیقه اینا رسیده بود. اصلا نفس نداشتم و دردام بیشتر میشد. هی NST بهم وصل میکردن. اما هیچ پیشرفتی نداشتم. ظهر شده بود. دیگه انقدر شدت دردام زیاد شده بود زوزه میکشیدم. درد بیشتر از اون رو نمیتونستم تحمل کنم. تب داشتم، مدام بیهوش میشدم، درد زایمان رو میکشیدم اما هنوز 2 سانت بودم...
مامان هدیه امام رضا💛 مامان هدیه امام رضا💛 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲


بعد تشکیل پرونده رفتیم بالا که بستری شم

با انرژی فول رفتم که همه چی اکی باشه
لباسارو عوض کردمو گفتن خدافظی کن بریم

منم داشتم با همراهام رو بوسی میکردم که برم پرستار با بی حوصلگی گفت خانم زود باش !

دنبالش راه افتادم رفتیم داخل یه اتاق که دو تا خانم دیگه بودن

به شدت گرم بود و تهویه نداشت

منم ناشتا بودم
اومدن به یه دستم آنژیو کت زدن که بد زد قلمبه شد یکی دیگه اومد اونو در آورد باز به دست دیگم زد
یهو گرمای اتاقو درد شدید
سوزن چماقیش با ناشتا بودنم قاطی شد و هی عق میزدم کی تا کی به خودم اومدم تهویه رو روشن کردن ولی دیگه مثل قبل با انرژی نبودن و اول کاری خیس عرق شده بودم

باز خودمو ننداختم جون اصلا شروع نشده بود 🤣🤣

پرستارا اومدن گفتم پمپ درد میخوام

به صد نفر گفتم ولی هیچکس گوش نداد یکی گفت تو سرم مسکن میزنیم

یکی گفت نمیشه

یکی گفت باشه

تا اینکه برا سون اومدن

گفتم تو اتاق عمل وصل کنید گفتن مرد هست اینجا بهتره گفتم مشکلی نداره و باز هم کار خودشونو کردن و وصل کردن همونجا

اینم بگم من فوبیا سون داشتم ولی درد نداره فکر کنید یه شیاف سیلیکونی رو از جلو برات میزارن اصلا ارزش اینهمه استرس نداشت
مامان رز و راحیل ❤😍 مامان رز و راحیل ❤😍 ۱ ماهگی
پارت چهارم ❤
خلاصه صبح شده من هنو درد نداشتم دوروز تو بیمارستان برام خیلی سخت بود ولی چاره نداشتم نزدیکا ظهرکه شد من دیدم خانمی اومد بهم گفت من هواتو دارم میام بهت سرمیزنم دوسه تا دانش جو آورد گذاشت بالا سرم با یه ماما بعد شروع کردن امپول فشار زدن اول دردام کم بودن تا دوساعتی بعد اومدن امپول فشار قوی زدن اونطوری کم کم دردام زیاد زیاد قابل تحمل نبودن بلندمیشدم ورزش میکردم
ولی نمیذاشتن همش. رو تخت دراز کشیدمو درد کشیدم
البته من چون کیست بارتولن داشتم موقع زور زدن برا زایمان سر بچه گیر میکرد تو دهانه رحمم یا واژنم هرچی سعی میکردم نمیومد... اخرش دکتر همون بیمارستان اومد بالا سرم گقت رو تخت دارید میکوشیدش ببریتش اتاق زایمان بردنم اونجا دوسه نفر افتادن رو شکمم که بچه سرش درومد و اومد دنیا این کیست لعنتی خیلی عذاب آور بود جلویی که من زایمان کنم شوهرم پول داده بود دکتر که بعد زایمان کیستمم تخلیه کنه حدود یه ساعت تو اتاق زایمان بودم رو دستگاه تا کیستمم تخلیه کردن و بخیه کردن خیلی بخیه نخوردم چون بچم ریز بود ولی تخلیه این کیست خیلی اذیتم کرد... به یاری خداوند دختر نازمو دیدم بردنم بخش و دراز کشیدنم رو تخت ولی مثل بقیه نمیتونستم تکون بخورم چون من هم کیست بود هم زایمان اینم داستان زایمان من
❤❤😘
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 ۱ ماهگی
#پارت_چهار_زایمان
بیدار که شدم توی ریکاوری بودم اما نمیدونستم ساعت چنده دیگه یکم گیج بودم.. پرستار بهم گفت برات مسکن و شیاف زدیم. من کمی درد مثل پریود زیر شکمم حس میکردم که قابل تحمل بود. چند دیقه‌ای خوابیدم تا اینکه اومدن ببرنم بخش، بردنم اتاقم،کارامو انجام دادن و گذاشتنم رو تخت و رفتن. تازه حواسم داشت جمع میشد، حواسم‌رفت به پاهام که گزگز میکردن و نمیتونستم تکونشون بدم. بچمو هم اوردن.. حالا خیالم راحت بود که بالاخره گذروندم..
از فشارهای رحمی باید بگم که درد داشت ولی کوتاه بود، برای من شاید روز اول تا وقتی که بی حسی پاهام بود ۵_۶باری اومدن فشار دادن...از اولین راه رفتنم باید بگم که سخت بود، من اون لحظه هم درد زیر شکمی داشتم هم یه حس سوزش خیلی بد سر بخیم، با مصیب دو تاقدم برداشتم، وقتی دیدن اذیتم برام شیاف و مخدر زدن که چند دیقه بعدش آروم شدم.
راجب پمپ درد هم میخواستم بگیرم، همسرم هم رفته بود پذیرش کاراشو انجام بده اما آنقدر زایمان من سریع اتفاق افتاد ک بهم نرسید و دکتر هم گفت لازم نیست اصلا.
این بود تجربه‌ی اون روزم:)
مامان رقیه سادات مامان رقیه سادات ۱ ماهگی
قسمت ۸
.۱۱ونیم بیحس شدم همون لحظه که سوزنو زد به کمرم بیحس شدم و اصلا هم سوزنش درد نداشت خوابوندنم رو تخت یه چی زدن جلو صورتم و شروع کردن ۱۱ ونیم که شروع شد ۱۱و ۴۰ دقیقه صدای گریه دخترم اومد و من با ارامش ترین بودم از اون لحظه به بعد و هیچ دردی نداشتم ولی هی از حال میرفتم حین عمل که دکتر بیهوشی میگفت چی زدن به این تو زایشگاه که این هی از حال میره ولی اون لحظات انقدرررر اروم بودم بعد اون همه درد شدید که دلم میخواست بخوابم دکترم گفت بخواب .ولی نمیتونستم اب دهنمو قورت بدم اصلا حس نمیکردم گلومو .۱۲ اومدم ریکاوری بهم پمپ درد و اینا وصل کردن که خیلییییی خوب بود پمپ درد و پیشنهاد میکنم حتما درخواست بدید دردتون رو فوق العاده کم میکنه .دیگه اونجا گفتن باید بتونی پاهاتو تکون بدی تا ببریمت بخش دخترمم فقط تو اتاق عمل چند ثانیه دیدمش .شکمم رو یه بار تو ریکاوری فشار دادن که هیچ حسی نداشتم تا ساعت ۱ونیم دیگه حس پاهام برگشته بود و یکم درد داشتم که هی برام مسکن زد ۱ونیم اومد ببرنم بخش دوباره شکممو فشار داد که یکم درد داشت ولی بهم گفت شکمتو تا میتونی بده تو مثل وقتی میخوای بگی شکم ندارم تا کمتر دردت بیاد که واقعا کار ساز بود .۱ونیم دیگه رفتم بخش وتا حدود ۷ صبح ۳ بار دیگه شکممو فشار دادن که دردش خیلی قابل تحمل بود .پمپ درد و شیاف نمیزاشت درد داشته باشم.