🚩🚩🚩🚩 قسمت هشتم 🚩🚩🚩🚩

تادیدن خونریزی کردم سرما بیشتر شد دنبال رگ خوب بودن تیکه تیکه شدم خلاصه که نیاز به کیسه خون باشه سریع بهم وصل کنن
ریختن رو سرم خون گرفتن ازم فرستادن آزمایشگاه که ببینن درصد خونم چقد شده از ۱۲ اومده بود ۷ و همه نگران بودن که چقد سریع اومده پایین

گفتن بفرستیم سنوگرافی ببینیم از داخل شکمش چخبره با همه ی اون دردا منو باز از روی تخت خودم جابه جا کردن گذاشتن روی تخت دیگه بردن به سمت سنوگرافی یه عالمه منتظرموندیم بااینکه اورژانسی بودم تا نوبتم شد بردنم داخل دکتر اومد پانسمان روی بخیه رو کندن چقدم دردم کرد وو محکم میکشید روی کل شکمم یه صحبتهای پزشکی میکردن خودشون که درآخر نتیجه این شد که فعلا خوبه ببرین اگر خونریزی ادامه داشت باز بیارین برای سنو🤦🏻‍♀️

منو باز برگردوندن دوتا کیسه خون رو بهم وصل کردن و تا صبح اجازه نمیدادن من خواب برم تا چشام میرفت روهم تکونم میدادن که بیدار باشم واقعا لحظات سختی بود صبح شد همچنان رسیدگی ها خوب بود تااینکه گذشت و دوباره ازم همون آزمایش خون روگرفتن ودیدن خداروشکر از ۷ شده ۱۲ونیم و خونریزیم هم کمتر شده بود

۲ پاسخ

عزیزززم چقدر بهتون سخت گذشته ، خدارو شکر خونریزی قطع شد

سیچع قسمت هفت حذف کردی مو خیلی دوست داشتم

سوال های مرتبط

مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۴ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان شفتالو مامان شفتالو ۶ ماهگی
سلام مامانا
میخوام تجربه زایمانم رو بگم انشاالله که به دردتون بخوره
من طبق تاریخ ان تی قرارشد ۱۶ اسفند به روش طبیعی اپیدورال زایمان کنم.. تاروز ۱۶ پیاده روی، شیاف گل مغربی، اسکات، دوش آب گرم، گرمیجات و..... همه رو انجام میدادم ولی دریغ از یه ذره درد روز ۱۷ سرماخوردم رفتم زایشگاه گفتم مریض شدم یه دارو بدید تافردا که قراره بیام برای بستری دیگه بادکترم تماس گرفتن و همون روز جمعه ۱۷ اسفند من بستری کردن و از ساعت ۶ عصرآمپول فشاررو شروع کردن تا ساعت ۱۲ بهم وصل بود ولی دردنداشتم معاینه هم شدم گفتن رحم عالیه ولی دهانه بسته ست روز شنبه هم از صبح آمپول فشاررو شروع کردن واسم تا عصر، ان اس تی هم مدام بهم وصل بود که شنبه عصرمتوجه شدن ضربان قلب بچم اومده پایین و اکسیژن وصل کردن بهم و آمپول رو قطع کردن روزی سه بار معاینه میشدم ولی دریغ از یه سانت باز شدن، شب بازم بهم وصلش کردن تا ساعت ۱ شب دوباره قطع کردن تا ساعت ۳ شب بازم وصل کردن صبح بازم اومدن معاینه گفتن همچنان بسته ست ساعت حدودای ۱۱ بود دستگاه مدام آلارم میداد که ضربان قلب بچه اومده پایین روی ۱۰۰ یا پایین تر اومده بود سریع اومدن آمپول رو قطع کردن و بازم اکسیژن وصل کردن بازم اومدن معاینه کردن که واقعا جونم داشت بالا می اومد از درد و قصد داشتن کیسه آب رو پاره کنن که هرکاری کردن نشد دیگه خودم شروع کردم به جیغ وداد که دیگه نمیزارم بهم دست بزنید وواقعا هم نزاشتم 😂به دکترم بگید بیاد پولش رو میدم سزارینم کنه پرستاراهمه موافق بودن خودشون هم میگفتن توکه درد نگرفتت دیگه نمیگیرتت
مامان ویهان🧿 مامان ویهان🧿 ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان.
دیگه رفتیم طبقه دوم بخش زایمان بعد رفتم داخل مامانم همرام بود بعد یه خانم گفت بیا دراز بکش دراز کشیدم معاینه کرد گفت فول شدی دهانه رحمم کامل باز شده بود ولی درد داشتم همچنان دیگه اون خانمه برام انژیوکت به دستم وصل کرد و گفت پاشو برو تو اون اتاق هنوز کیسه ابم پاره نشده بود دیگه بلند شدم از تخت اومدم پایین دردم زیاد شده بود ولی قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین کیسه آبم پاره شد دیگه دردام تموم شد اصلا درد نداشتم دیگه مامانم سریع منو برد اون اتاق رفتم دراز کشیدم ماما اومد سرم رو برام وصل کردو چند تا زور زدم که ماما گفت بسه دیگه زور نزن سرش اومده دیگه اونجا رو برام سر کرد برش داد و بچه به نیا اومد ساعت ۵:۳۵ دقیقه ظهر بود که بچه بدنیا اومد یعنی تا شوهرم کارای بستری شدنم رو انجام داد من بچه رو اورده بودم دیگه سریع پاکش کردن و بردن به مامانم و شوهرم نشونش دادن و بردن بخش نوزاد داخل دستگاه اکسیژن وصل کرده بودن بعد اومدن سراغ من برام بخیه زدن و دکتر اومد بالا سرم و ماساژ شکمی داد و رفتم بخش بعد یه شب بخش خوابیدم و فرداش مرخصم کردن ولی بچم هنوز بستریه اصلا نمیزارن بری بچه رو ببینم فقط میزارن مادر بچه بره داخل و بچه رو ببینه دیروز رفتم دیدمش خواب بود بچم قربونش برم اکسیژن و این چیزا بهش وصل نبود نمیدونم چرا نگهش داشتن انشاالله که دکترش بگه خوبه مرخصش کنن دلم براش یه ذره شده
مامان رادمان مامان رادمان ۱ ماهگی
لباس بیمارستان بهم دادن و منو بردن توی یه اتاق و وام کردن تا چند دیقه تنها بودم
بعد یکی اومد معاینه کرد گفت ۶ سانت شدی و کیسه ابمو پاره کرد
بعد اینکه کیسه رو پاره کردم دردام بیشتر شد و دردناک تر
ساعت ۵ و نیم عصر کیسه ابمو پاره کردن و هر چند دیقه یکبار میومدن معاینه ببینن چند سانتن اخه خیلی خوب داشت باز میشد
اونقد دردام بیشتر شد که هرچی بهم سرم وصل میکردن از شدت درد میکندم همه رو ولی امپول فشار بهم نزدن چون خوب بودم خودم
یه پرستار بود خیلی ماه بود میومد و بهم ورزش میداد
گذشت تا ساعت ۶ و ۷ غروب همه رفته بودن و منم تو اتاق تنها و یه لحضه نگاه کروم دیدم داخل اتاق حمومه 🤣 فوری رفتم از شکم به پایین خودمو گرفتم زیر اب گرم و ماساژ شکم دادم و عین دستشویی ایرانی نشستم تا بچه بیاد پایین تر
یکی اومد گفت عجب بلایی هستی و کلی خندید منم در عین درد خنده ام گرفته بود 🤣🤣
دیگه دردام خفیف تر شدن زیر اب و شد ساعت ۸ ونیم و دوتا معاینه حسابی انجام دادن و من بعد اینکه از اتاق میرفتن و انقباضام شروع میشد یا حسین پاهامو به تخت
مامان یسنا و یزدان مامان یسنا و یزدان ۱ ماهگی
بعد از اینکه یک جیغ بلند کشیدم، همه با سرعت اومدن و به خاطر دردی که داشتم، اپیدورال رو دوباره تمدید کردن. اما ماما عصبانی شد و گفت که به خاطر تمدید اپیدورال نمی‌تونی زور بزنی. منم گفتم: «نگران نباشید، می‌تونم زور بزنم.» و شروع کردم به انجام زایمان.
چند بار زور زدم و بعد پسرمو گذاشتن روی سینه‌م، ولی خیلی زود ازم گرفتنش. در حالت عادی باید صبر می‌کردن تا جفت خودش به‌صورت کامل و سالم خارج بشه، اما دکتر گفت: «زور بزن تا جفتت بیاد بیرون.»
منم زور زدم و جفتو به‌صورت تکه‌تکه و خونی کشیدن بیرون. بعد هم دستش رو روی شکمم فشار داد تا خون بیاد بیرون، و گفت که کامله. همون‌جا هم بخیه زد.
فرشته‌ی نازنین، اول از همه بگم خیلی متأسف شدم که همچین تجربه‌ی ناراحت‌کننده و پر از بی‌احترامی رو گذروندی. اینم متن تایپ‌شده و مرتب‌شده‌ات، با حفظ لحن واقعی و ناراحتیِ به‌حقت، فقط کمی روان‌تر:
بعد از اینکه بخیه رو زد، بلند شد و رفت. خدمه اومدن زیرم رو تمیز کردن و وسایل رو جمع کردن، اما اجازه ندادن برم دستشویی یا پاهام رو بشورم. هر بار که پرسیدم، گفتن: «نه، اینجا قانون‌مونه که نباید بری دستشویی یا پاهات رو بشوری.»
با همون پاهای های کثیف و خسته، لباس بخش رو تنم کردن و منو روی برانکارد خوابوندن و بردن به بخش. تو بخش که رسیدیم، گفتن از روی تخت بلند شو تا بری توی اتاق. اما همین که بلند شدم، خونریزی شدید انجام شد؛ طوری که کل شلوارم از خون خیس شد.
اما اون مامای احمق گفت: «به خاطر اینه که هنوز ادرار نکردی!» انگار نه انگار که این خون بود نه ادرار! مگه رنگ ادرار قرمز خونیِ؟!
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا ۱ ماهگی
تجربه سزارین دوم تو بيمارستان دولتی ۲۹ بهمن

دکتر گفت میخوای من عملت کنم گفتم بله خییلی ممنون
برام برگ بستری نوشت و یه برگم برا دکتر بیهوشی نوشت و بردم درمانگاه و ویزیت کرد و اومدم خونه و منتظر نشستم و روزا رو میشمردم تا دخترم و بغل بگیرم
اینم بگم که آخرای حاملگی خیلی برام سخت بود خیلی سنگین شده بودم
دوست داشتم هر نه زودتر تموم بشه تحملم تموم شده بود

بالاخره یکم مرداد شد و گفته بودن ساعت ۸ ناشتا بیمارستان باشم
ساعت ۷ صبح بود رفتن دستشویی دیدم کمی خونابه ازم اومد یه کم هول شدم
به مامانم گفتم گفت یکن عجله کن زودتر بریم کیسه آبته
منم داشتم آماده میشدم که دوباره ازم آب اومد مقدارش بیشتر بود
سریع جمع کردیم و به راه افتادیم تا رسیدم اورژانس مامایی شلوارم کلا خیس آب شد
ماما اومد زیرپوشمو نگاه کرد گفت بله کیسه آبت پاره شده
از استرس فشارم ۱۴ رو ۹ شده بود
چون اولین بارم بود همچین اتفاقی برام افتاده بود
خلاصه به همسرم گفتن بسته بستری تهیه کنه که شامل تاپ لباس عمل و کفش و بسته پوشک بزرگ و ... اینجور وسایلا بود منو بردن ازم آزمایش گرفتن و سرم وصل کردن و نوار قلب نی نی رو بررسی کردن و آخرشم سوند وصل کردن که دردش مثل استفاده کردن شیاف بود
خلاصه از ساعت ۸ تا ۱۰ منتظر بودم دکتر بیاد و ببرنم اتاق عمل
مامان آقا پسری مامان آقا پسری ۵ ماهگی
تجربه زایمان #۳
دیگه بچه مو بردن nicuنذاشتن تماس پوستی برقرار کنیم😔
کلی حالم بد بود و شروع کردم به گریه کردن،همه اونایی که توی اتاق عمل بودن میخواستن ارومم کنن ولی نمیشد بچه مو برده بودن بدون اینکه بهم بگن چرا ،
منو بردن ریکاوری ،که خدا لعنتشون کنه اونجا من و گذاشتن و رفتن ،دیگه کاری به کارم نداشتن ،باید زود می اومدن من و میبردن توی بخش که شیکمم و ماساژ بدن ،بعد ۴۰دقه اومدن من و بردن توی بخش ،
توی بخش پرستار اومد شروع کرد به فشار دادن شیکمم که کلی لخته خون به گفته مامانم اندازه یه جیگر بزرگ ازم خارج شد که پرستارم ترسید ،رفتن دکترمو اوردن بالا سرم ،که کلی امپول و قرص زیر زبونی بهم دادن ،توی همون چند دقه کلی شیکمم و فشار دادن که خون ازم خارج بشه ،خیلی دردش وحشتناک بود یعنی مرگ و به چشم دیدم ،
دکتر میگفت اگه دیرتر متوجه میشدن رحمم نرم شده بود و مجبور میشدن از خون ریزی زیاد رحمم و دربیارن،با این فشارا رحمم سفت شد،ولی همچنان درد داشتم و از ساعت ۲تا ۷همینجوری فشار میدادن درد خودم به کنار نبودن بچه ام یه درد بود واسم ،
میگفتن بردنش توی بخش که ببینن به خاطر مریضی من عفونت توی خون بچه نباشه ،که خداروشکر ازش خون گرفتن و جوابش منفی بود،بعدش دیگه بچه مو اوردن پیشم و لحظات سختی و تجربه کردم ولی تهش شیرین بود.
تجربه خواهرانه بهتون اگه عفونت دارید درمان کنید
کلی مراقب باشید سرما نخورید،
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۴ ماهگی
پارت 5
بخیه ام زد، و اومدن فشارمو گرفتن رو 19/5بود سریع چهارتا قرص دادن گفتن بزار زیر زبونت بعد ده مین دوباره گرفتن رو 16بود گفت باید بستری بشی برام سوند وصل کردن چون سرگیجه شدید هم داشتم با ویلچر بردنم بخش ،رو تخت خوابیدم ،بچم گذاشتن کنارم گفتن شیرش بده،خلاصه فرداش اومدن گفتن باید کورتاژ بشی همین طور ک بخیه کرده بود دوتا انگشت کردن داخل و محکم رو شکمم فشار میداد تا دستش برسه ته رحمم واقعا زجر آور بود،همش لخته میکشید بیرون ، گفت برو سنو ببینم داستان چیه ،فرستادنم سنو گفت یکم بقایا دیده میشه دیگ نیاز به سنو واژینال نیس منم بدنم همش ورم کرده بود رگ گیر نمی اومد می اومدن بالا سرم بعد ده دقیقه رگ پیدا میردن ،پشت دوتا دستم انژیوکت زده بودن و دوتا دوتا سروم وصل بود بهم ،و آزمایش میگرفتن ،فشارام همش 15یا16یا14بود ،فرداش باز اومدن برا کورتاژ دست میکردن داخل ،یعنی مردم ،خلاصه چهار روز بستری بودم تو این چهار روز رگ های پشت دستم پاره شد روباره رگ میگرفتن پیدا نمیشد انگار دستم شکسته باشه اونقدر ورم کرده بود خونش بند نمی اومد پشت دوتا دستم بالای دستمو میبستن رگ بگیرن از پشت دستم خون فواره میکرد،خیلی زجر آور بود خیلی
مامان آلاء🎀 مامان آلاء🎀 ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان_سزارین_بیمارستان_انصاری
من روز۳۱تیر زایمانم بود امیدوارم این تجربه به دردتون بخوره
صبح ساعت۶:۳۰ بود که رسیدم بیمارستان اونجا گفتن برو طبقه۲ رفتم تا همسرم پایین کارای اداری بستریمو انجام بده به من یه پک لباس دادن گفتن همه ی لباساتو تعویض کن بعد رفتم قسمتی که چندتا تخت بود اومدن چندتا سوال و اینا پرسیدن آخرین آزمایشامو ان تی و آنومالی اینا رو ازم خواستن که بهشون دادم یه چندتا سوال در مورد مشخصات و اینام پرسیدن ؛بعد یه دستگاهی اومدن روی شکمم وصل کردن برای چک وضعیت ضربان جنین حدود یه رب یا نیم ساعت وصل بود به شکمم بعد یه خانومی اومد وضعیت شیو و تمیز بودن ناحیه جراحی رو چک کرد من چون از دکترم خواسته بودم تو نامه بنویسه سوندگزاری بعد بی حسی برا منو دیگه انجام ندادن ولی برای تخت بغلیمو همونجا سوندگذاشتن بهم یه سرمم وصل کردن ؛فقط من یه خورده فشارم افتاد اونجا چون شب قبلش شام درست حسابی نخورده بودم یه خورده هم استرس داشتمیه خانومی هم داشت تو یه قسمت دیگه طبیعی زایمان میکرد خیلی سروصدا داشت مضطربم کرد که زود اومدن برام اکسیژن گزاشتن وچکم میکردن فشارم رو که بعد چنددقیقه بهتر شدم ؛دیگه تا حدود ساعت۹ اینا که دکترم اومد بعد با ویلچر و سرمی که بهم وصل کرده بودن با پرستار رفتیم طبقه اول قسمت اتاق عمل ها که منو تحویل بدن به اونجا….
پارت بعدی رو یه تاپیک دیگه میزارم 🌸
مامان ❤هلنا خانم😘 مامان ❤هلنا خانم😘 ۱ ماهگی