5️⃣تجربه زایمان طبیعی5️⃣

ماما خیلی به دانشجوه توصیه کرد ک پاره نشم ولی اینقد با دستاش بازم میکرد ک از پایین جر خوردم و از قسمت بالا پیش سوراخ ادرار🤕😭بعدش دیگه ی امپول بی حسی زد اون قسمت پایین و قسمت بالا ک امپولو حس نکردم و شروع کرد بخیه زدن
از پایین بخیه های روی پوست رو حس میکردم ۳تا زد و نزدیک سوراخ ادرار هم یکی یا دوتا زد ک اصلا حسشون نکردم و بعدش شکممو فشار داد و جفت رو کشید بیرون و پسرمو بردن ک لباس بپوشونن وزنشم ۳۹۷۰ نزدیک۴کیلو دیگه اونقد شکممو فشار دادن و لخته خون میپاشید بیرون اونقد خون زیاد میومد ازم گفتن خونریزی کردی و هی میومدن معاینه و چک میکردن داخلم ک جایی زخم نشده منم التماس میکردم ک فشار ندن شکممو داشتم از درد میمردم دیگ گفتن خونریزی کرده میبریم اتاق عمل اینجا دیگ خیلی ترسیدم بعدش یکی دیگه چک کرد گفت نه سرم وصل کنین و مواظبش باشین دیگ سرم گرفتم و هی چک میکردن خونریزیمو بعدش پسرمو اوردن گفتن شیر بده ک با کمک یکی سینمو بزور گرفت و میک میزد ۲ساعت بعد بردن بخش دیگه و تمام.

۱۷ پاسخ

داشتم تک به تک میخوندم انگاری خودموتصورمیکردم خدابهت اجر بده واقعا
برای همینه میگن بعدزایمان زن مثل بچه ی تازه متولدشده میشه بدون هیچ گناهی هربارم که شیرمیده فرشته میزنه به پهلوش که ازعاری ازهرآلودگی هستی وپاکی

من رفتم بیمارستان ولی عصراصلاکمکم نکردن بااینکه بچه اولم بودولم کرده بودن🥲

کدوم بیمارستان زایمان کردی

عزیزم واقعاچه زایمان سختی داشتی حمدالله عله سلامه من بمیرم طبیعی نمیرم سرپسرم گذاشتن خفه بشه یالاسزارینم کردن

توطب اسلامی میگن زن بایدتواین برحه درد به حالت سجده بره
قبلشم کلی لباس بزاره توتشت وبشوره
یاجارودستی بکشه کل خونه رو
این حرکات باعث میشن بچه بیادپایین وبادردکمتری زایمان صورت بگیره
بیمارستانابرعکسن زن رومیخوابونن روکمر ومیگن زوربده
خب چطوری زور بده.

😓😓😓😓😓😓چرا برای بدن خودمون نمیتونیم تصمیم بگیریم

بله😍🙏🏻

اون فشار دادن درسته خیلی درد داره ولی خیلی مهمه یه جورایی مرگ و زندگی مادر به همین ماساژ رحمی بسته اس.

باز هی بگید طبیعی :////

مبارک باشه عزیزم

چرا بیمارستان آموزشی رفتی که اینقدر بلا سرت بیارن؟

سزارین کردم و راضی اصلا دردی هم نکشیدم بعدش مبارکت باشه

شما باید سزارین می‌شدی
حیف این همه زجر کشیدی

یاد زایمان خودم افتادم چقد سخت بود صدا پرستارا میکردم هیچکدوم نمیومدن پیشم

هزار ماشاالله وزنش خوب بوده بخاطر همین بخیه خوردی درد
چی خوردی تو بارداری وزنش خوب شده

وای وای یاد خودم اوفتادم دو روز نگهم داشتن اخرم سزارین شدم والا سزارین شرف داشت به اون دو روزی که درد کشیدم عقل الانو داشتم سر دخترم یه راس رفته بودم سزارین

والا که سزارین عالیه همون شب نشستم بچم تو بغلم شیر دادم صبحش هم دختر ده کیلوییم بغل کردم
ماشالله بهت مادر قوی واقعا خدا توی توانت دیده بود
سلامت باشید‌انشالله

سوال های مرتبط

مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۷ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۶ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان نازگل مامان نازگل ۳ ماهگی
دیگه بلاخره بستریم کردن یه امپول فشار زدن تو سرم ولی خیلی کندش کرده بودن ولی زود درش اوردن بعدش پرستار اومد گفت بگیر بخاب تا صب


دیگه من خابمم نبرد صب پرستار های دیگه اومدن یه امپول فشار ریختن تو سرمم ولی بازم دردم نبومد تا شب ک شد دوباره امپول فشار زدن پشرفت نکردم فقط دوسانت بودم


باز یه پرستار دیگه اومد بش گفتم خون ریزی کردم برام معاینه تحریکی انجام داد شدم دوسانت نیمی بعدش رفت یه پرستار دیگه اومد شیاف گذاشت برام


بعدش گفت ک بیاد پایین یه کمی قر بده تا بچه بیاد پایین

خلاصه یه کمی ورزش کردم نتونستم بیشتر ادامه بدم رفتم دراز کشیدم ولی خیلی فشار دسشویی اومده بود بم

دوباره دکترو صدا زدم گفتم خون ریزی شدید دارم اومد معاینه تحرکی کرد کیسع ابمو پاره کرد گفت امشب زایمان میکنی


بعدش دردام داشت شروع میشد اینقدر درد کشیدم تنها چیزی ک ارومم میکرد ذکر گفتن بود سوره انشقاق زیاد خوندم ولی دردام غیر قابل تحمل بود هی خدمو دلداری میدادم میگفتم چیزی نیس صبور باش بعدش هی بچه خودشو سفت میکرد فشار از کمرم به باسنم شروع میشد اینقدر شدید بود ک حس مدفوع داشتم


خلاصه دوباره اومدن معاینه ام کردن گفتن هشت سانتی وقت زاییدنته اینقدر خوشحال شدم ولی همش حس مدفوع داشتم زور میمومد اونجا خیلی شدید دکترا رفتن من ک درد داشتم حس مدفوع داشتم اونجا نتوستم کنترل کنم پرستار گفت مدفوع کن این نشانه زایمان ک بچه فشار میاره بعدش دکترو صدا زدم گفتم بیایید من دارم میمیرم اومدم بم گفت چن تا زور محکم بزن از پشت هی میگفت از پشت بزن میزدم ولی میگفت این کافی نیست باید زیاد بزنی وگرنه بچه خفه میشه اینجوری گفت زور هام بیشتر شد ک پایین وازنم برش زد همین این طرف هم اون طرف بعدش بچه رو بیرون کردن
مامان یزدان مامان یزدان روزهای ابتدایی تولد
پارت دو زایمان من
منو بردن اتاق عمل فوری رو تخت نشوندنم بعدش بهم دلداری میدادن ک سالم بچتو بغل میگیری چون بچم افت قلب پیدا کرده بود
بعدش بی حسی زدن منو درازوندن پاهام بی حس شد بعدش شروع ب کار کردن بعدش بهم رسیدگی کردن دیدن من دارم از حالم میرم چند تا سرم پشت سرم هم دستام میلرزید بعدش بچه رو ک در آوردن صداشو نشنیدم بعدش با چند تا ضربه ک بهش زدن صداش اومد دلم آروم شد ولی بچمو سیاه کبود کرده بودن
خب خلاصه منو دوختن دادن ب بخش بچمم بردن مامان بیچارم آنقدر گریه کرده بود ک نگین شوهرمم ک داشت سکته میکرد منو ک آوردن بخش مامانم آروم شد شوهرمم ک من تو اون حال هی منو می‌بوسید 😍😂خیلی حال داد ولی بعدش نی نی آوردن گذاشتن رو من شیر دادم بعدش اون شب موندم فردا دکتر اومد گفت باید ی روز دیگ بمونی من نگران شدم شوهرمم همین طور بعدش من سوال کردم گفتم چرا گفت باید از سر بچت سونو بگیرم لز کتفش از لگنش گفتم چرا گفت باید بررسی شه اونقدر گریه کردم گفتم خدایا نظر میکنم بچم طوریش نشه هزار بار بچه منو بردن آوردن ی بار گفتن جیش نکرده ی بار گفت ریفلاکس باید چک بشه اوفف خیلی بد بود دو روز بعدش دکتر نوزاد اومد نگاه کرد سونو انجام دادن هیچ مشکلی نبود ب جز سرش ک درد طبیعی کشیدم ب سرش فشار اومده بود یکم نمیدونم آب یا خون جمع شده بود زیر پوستش اونم دکتر گفت میره و از فشار ی چشش خون بود چون سر بچه بالا بود فشار ک بهم میومد انطوریش گرده بود اونا هم نفهمیدن گیجا خب خلاصه اومدم خونه خودم همه ریختن سر بچه من نتوستم‌استراحت کنم‌ خواهرشوهرم فوری بچه دوروزه رو برد حموم کونشو شست حموم‌ماهم‌یخه فوری لباسشو عوض کرد گلا بچه شده بود عروسک بار دوم‌ک‌خواست عوض کنم نذاشتم
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۶ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان پناه🩷 مامان پناه🩷 روزهای ابتدایی تولد
طبیعی پارت چهار
و حالا رسیدیم ب مرحله جفت در اومدن ک گفت سرفه کن سرفه کردم و یکی هم اومد شکمم فشار داد و جفت و خون اومد بیرون اما یه جا خونریزی داخلی میکرد ک باند جا دادن داخل واژنم ک جلو یه بخشی از خون هارو بگیره و گشتن دنبال اونجایی ک خونریزی می‌کرد طوری خونریزی بود ک میپاشید تو صورت ماماها ک پیدا کردن و جلوشو گرفتن و میخاستن بخیه کنن ک گوشت من فوق العاده گوشت بد و شلی هست ک نگم براتون پنج بار داخلی هارو بخیه زد و هی باز شدن ک من سر بخیه زددددن آتیش گرفتم و خیلی خیلی اذیت شدم و بار آخر دیگه یه آمپول ریختن رو گوشتم ک گوشتمو سفت کنه بتونن داخلی هارو بخیه بزنن ک بخیه زدن و رسیدیم ب بخیه های بیرونی ک بخیه بیرونی هم ۴تا خوردم اما داخلی خیلی زیاد نگفتن بهم و من ساعت ۱۰ زایمان کردم و تا ۱۰:۵۰دقیقه بخیه میزدن و باند رو از واژنم در آوردن و گفتن ک الان پرسنل میاد جمع و جورت میکنه میبرتت بخش بچم تنش لباس کرده بودن رو تخت اونوری بود ک دیگه اماما اومد دوباره با بخیه ها معاینه کرد گفت بواسیرت زده بیرون ک من کلی تو ذوقم خورد و آنقدر درد دارم ک خدا میدونه بواسیر و بخیه ها خیلی خیلی دارن اذیتم میکنن نه خواب دارم نه میتونم بشینم نه راه برم همشون ب زور و کارم شده گریه اما خداروشکر میکنم دخترم سالمه و پیشمه ارزشش داشت اما خیلی داغون شدم هنوز برا یه نشستن گریه میکنم
مامان مهوا 🥰♥️ مامان مهوا 🥰♥️ روزهای ابتدایی تولد
خانما تجربه زایمانم
من دوشنبه ساعت ۷ رفتم مطب دکترم ک سرکلاژ و پساری رو در بیارم ک اول آن اس تی گرفتن و گفتن زیاد جالب نیس و باید بعد شام بری بیمارستان دوباره بدی و بعد رفتم واسه باز کردن پساری و سرکلاژ پساری ک خداروشکر راحت درآورد و سرکلاژم ی تیکشو موفق شدن دربیارن و ی تیکش رفته بود توگوشت حدود ۲۰ دقیقه هرجوری ک بود تلاش کرد ولی نشد و منم همینجوری جیغ و داد میکردم از درددددد مردم و زنده شدم .....
رفتم خونه شام خوردم بعدش رفتیم بیمارستان واسه آن اس تی ک آن اس تی خداروشکر خوب بود موقع اومدن دستشوییم گرفت رفتم دستشویی توی بیمارستان و دیدم همین ک نشستم آب میومد و خون و بند نمیومد اومدم بیرون گفتن باید معاینه بشی ک مطمعن بشم کیسه آبه معاینه کردن با درد زیاد ک گفتن بعله پاره شده و بدجوری ازم آب و خون میرفت دیگ نگذاشتن راه برم و سرم وصل کردن ساعت ۴ صبح و سوند وصل کردن و منم انقباض و دردام شروع شده بود و هر ۴ دقیقه یکبار میمردم و زنده میشدم چون داشت فشار هم می‌آورد به اون قسمت رحم ک نخ داشت هنوز وای درد انقباض خیلی بد بود تا ساعت ۶ شد و همینجوری داد میزدم هی میومدن الکی منو هی معاینه میکردن و هی میگفت یکی ۲ سانت بازی یکی میگفت ۳ سانت یکی میگفت ۴ سانت بازی وای از دستشون تا اینک تعریف کردم ک ی تیکه از نخ مونده و من نمیتونم طبیعی زایمان کنم زنگ بزنین دکترم بیاد بعد هی شروع کردن یکی یکی بیان ک تلاش کنن نخرو باز کنن ولی من ۱ نفر بیشتر نگذاشتم چون واقعا درد داشت و گفتم دیگ دستم نزارین تا دکترم بیاد چون دیگ داشتم از درد میمردم .....