۱۱ پاسخ

مجبورین طبیعی انتخاب کنین والاه خیلی سخته بچه اولم قشنگ تروتمیزرفتم اتاق عمل بابچه بغل اومدم بیرون تو دومی رفتم تونوبت سزارین بودم که کیسه ابم ترکید دردای بدی اومدسراغم اونجا دیدم چقدرسخته توروخدا نکنین باخودتون این کارارو چرا اااا طبیعی بخدا بچه اوردن ضررطبیعی وسزارین یکیه ادم بدنش مثل قبل نمیشه حداقل سزارین برین اذیت نشین.درسته شاید شما با10میلیون تموم شدین من با 60میلیون ولی ارزششوداره

اه اه حالم از زایمان طبیعی بهم میخوره مثل حیون با ادم برخورد می‌کنن منکه صد سال دیگم برم عقب فقط سزارین خانوم خودم رفت اتاق عمل تمیز اومدم بیرون

آخ دقیقا مثل زایمان من بود خیلی وحشتناک بود با درد زیاد 😭

بمیرم ریحان برات چقدر سختی کشیدی

خیلی منتظرت بودم که تجربتون بخونم
واقعا سخت بوده
با خوندش واقعا ترسیدم

تبریک میگم عزیزم قدمش خیر باشه توروخدا دعا کن منم باردار بشم مادر بشم

🥺🥺🥺🥺🥲حتما وشوهرت خیلی نگران شده
قدمش خیر باشه عزیزم 🥺دارم میخونم موهای تنم سیخ میشه😂🙃

منم همینطوری زاییدم چون عاقا اریا چسبیده بود به رحم
با دست کشیدنش بیرون
من میدونم چه دردی داشتی 🥲😔

عزیزم
چقدر سخت بوده،خداقوت.

مبارک باشه عزیزم چقدر سختی کشیدی واقعا بهشت زیرپای مادراس چه حالا مثل شما طبیعی چه من سزارین

مبارک باشه قدمش.خیلی سخت بوده واست خدا قوت🥹🥹❤️❤️
منم سر همین چیزا سزارینو انتخاب کردم

سوال های مرتبط

مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان آیلین🩷 مامان آیلین🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
از درد زیاد همه جارو چنگ مینداختم به مامائه گفتم اگه بچم به دنیا نمیاد این ۷سانت بیشتز نمیشه من میخوام دیگه برم برای سزارین گفت ن دیگه به دنیا میاد یکم تحمل کن خلاصه ساعت ۱۰ بود یه مامای دیگه اومد گفت از تخت بیا پایین یه ورزش بهت میگم اینو انجام بده اونو با درد زیاد انجام دادم اونم کمرم محکم گرفت فشار داد با همون خلاصه ۱۰ سانت شدم دردام شدیدتر و با فاصله خیلی کمتر شد ولی سر دخترم تو کانال زایمان گیر کرده بود در نمیومد موهاش و میدیدن ولی پایین تر نمیومد اخرش یکی دیگه از ماماها اومد بالا سرم مشت هاش رو گذاشتم رو شکمم و محکم رو به پایین فشار داد اون یکی ماما هم هم از پایین فشار می‌آورد تا دهانه واژنم باز تر بشه اما نمیشد چون من هربار دردم می‌گرفت دردام ۵ثانیه ای می‌شد تا بچه یکم پایین تر میومد من دردم دوباره می‌رفت بچه دوباره می‌رفت بالا اخرش پرینه رو برش زدن و با فشار های زیاد سر بچه اومد بیرون و دخترم به دنیا اومد دردم کلا رفت ولی بعدش بخیه هام خیلی درد میکرد و اینکه فشار دادن شکم بعد زایمان خیلی درد داره من نمیخوام از زایمان طبیعی بترسونمتون ولی اگه طاقت درد زیاد قبل زایمان ندارین حتما برید برای سزارین البته ک اونم درد های خودشو بعد زایمان داره ولی من درد خیلی بدی داشتم قبل زایمان هربار یادم میاد تنم میلرزه ولی بازم همین که دخترم صحیح و سالمه خداروشکر♥️
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..
مامان آیهان🩵✨ مامان آیهان🩵✨ روزهای ابتدایی تولد
پارت ۸

هربار من زور میزدم بچه میومد و برمیگشت تا اینکه دکتر درخواست بی حسی کرد
بی حس کردن و برش زدن باز انقباض و زور بچه اومد برگشت
دیگه واقعا فکر نمیکردم به دنیا بیاد تا اینکه با اخرین انقباض و زور زیاد بچه ی من اومد پایین و اینبار با وکیوم گرفتنش و سرشو کشیدن بیرون و بالاخره ساعت ۵:۱۵ عصر ۲ آبان ماه پسر من به دنیا اومد😍 الهی قسمت همه چشم انتظارا ولی با زایمان راحت😂
من منتظرم بودم بچمو بذارن رو صورتم ولی بردنش صدا گریشو نشنیدم
صدا گریه مامانم از پشت در بلند شد
من ترسیدم پرسیدم چی شد چرا پسرم گریه نمیکنه که گفتن همه چی خوبه چیزی نیست و صدا گریشم شنیدم خیالم راحت شد
شروع کردن بخیه زدن حدودا یک ساعت و نیم داشتن بخیه میزدن وااااقعا طاقت فرسا بود شکممو فشار میدادن و جیغم میرفت هوا
همش داشتم گریه میکردم
پرستاد میگفت الان دیگه چرا گریه میکنی خودت سالمی بچت سالمه میگفتم خیلی سخت بود نزدیک بود بمیرم. بالاخره تموم شد و همه چیزو مرتب کردن و مامانمو صدا زدم اومد پیشم وقتی مامانم اومد دیگه بهم گفتن چی شده بوده
سه دور بند نافت دور گردن پسرم بوده
هی میخواست به دنیا بیاد نمیشد و برمیگشت بالا که مجبور میشن با وکیوم میکشنش بیرون سرش خربزه ای شده بود😢 دکتر گفت بعد یکی دوهفته بهتر میشه
الان خداروشکر خیلی بهتره
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ششم
، میگفتم تورو خدا کمکم کنید من همچنان فقط تند تند تند نفس عمیق میکشیدم و اصلا جیغ و داد نمیکردم گفتن کاپ رو بده ، دستگاه رو گذاشتن که سر بچه رو با دستگاه بکشن و یه نفر هم اومد بالا شکم منو فشار میداد که بچه رو هدایت کنه سمت پایین (بماند که بین زور زدنام همش میگفتن عالیه سر بچه رو داریم میبینیم ولی خودشون نمیتونستن بکشن بیرون ) از درد فشاری که به شکمم میاورد دیگه نتونستم تحمل کنم و با همه ی وجودم جیغ میزدم و دستاشو هل میدادم میگفت نکن اینجوری بیرون نمیاد میگفتم میمیرم به خدا میمیرم ماما همراهم میگفت عزیز دلم خدا نکنه یکم تحمل کن یهو یادشون اومد که با این روشی که دارن پیش میرن باید نوار قلب بچه رو چک کنن که اونم البته ماما همراهم بهشون گفت نوار قلب بچه رو گرفتن دیدن اصلا خوب نیست و سریع بهم اکسیژن دادن و هی چک کردن دیدن خداروشکر نوار قلب خوب شد و دوباره شکممو فشار دادن و دستگاه گذاشتن ک بچه رو بکشن بیرون و دیدن نمیتونن به ماما همراهم گفتن این کار خودته گفت من اصلا همچین کاری نمیکنم گفتم تورو خدا کمکم کن اومد شکممو فشار داد و بهم گفت عزیزم تحمل کن تموم میشه الان (اینو تو پرانتز بگم که ماما همراهم واقعا بینظیر بود هرچی دکتر بود رو جمع کرده بود بالا سرم از هراتاق صدا میزدن فلان دکتر میگفتن نمیتونه بیاد نمیذاشت هیچکدومشون برن اگه نبود واقعا میمردم ) خلاصه از مچ تا ارنجشو گذاشت رو شکممو با دستش سعی کرد بچه رو بفرسته پایین ، قبلیاشون همه دو دستی و با کف دست سعی میکردن بچه رو بفرستن پایین ولی این روشش کامل فرق میکرد ، ساعت هفت ربع کم بود که ماما همراهم بچه رو فرستاد پایین و یهو بچه رو کشیدن بیرون گذاشتن رو شکمم که بچم یه ناله ی کوچیک کرد و دیگه هیچی نگفت
مامان پیثری👶💙 مامان پیثری👶💙 ۳ ماهگی
مامان ..... مامان ..... ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت هفتم

ماما با اینکه من هزار بار گفتم من خون بند ناف باید بگیرم و اون خانم هم اونجا بود وسایل رو آماده کرده بود باز حواسش نبود میخواست بند ناف رو ببره که خانمه بهم داد زد که دست نزن از اینجا به بعد من انجام میدم باید خون رو بگیرم بعد ببری کلی پول دادن هزینه کردن ‌.همون لحظه دکتر رسید و لباس پوشید اومد بالا سرم گفت رحم خونریزی کرده و شروع کرد به تمیز کردن با گاز استریل ،یهو همه ریختن داخل اتاق هرمی ی کاری انجام میداد
یک دارو زد تو سرم ،یکی شکم رو با یخ ماساژ میداد ،یکی یک سرم جدید همون لحظه وصل کرد،خانمه خون بند ناف می‌گرفت باز اومد گفت تکون نخور از خودت خون بگیرم ،یکی دیگه دستگاه فشار سنج و اکسیژن خون وصل میکرد بهم ،یکی هم دارو از آنژیوکت میزد داخل رگ که دهم مزه آهن زنگ زده می‌گرفت دوبار این کار رو کرد ،همه هم میگفتن تکون نخور ولی و از همه طرف داشت ی نفر ی کاری میکرد ،دکتر که با گاز تمیز میکرد چون ذبر بود خیلی اذیت میکرد حس سوزش داشت
مامان دلوین مامان دلوین ۳ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان پسرک آبی🩵 مامان پسرک آبی🩵 ۱ ماهگی
پارت آخر پارت سیزدهم
دیگه وقت زایمان بود
هی میگفتن زور بزن
زور میزدم ولی خسته بودم، نا نداشتم میگفتم نمیتونم دیگه
کلیه هام درد میکنه
میگفتن مگه نمیخوای زایمان کنی پس زور بزن
نمیدونم چیشد که دکترم به ماما گفت برو بالا
ماما با زانو اومد رو تخت کنارم و با شدت از بالای شکمم رو فشار داد تا بچه بره پایین
وای نگم از دردش
دستاش رو گرفتم داد زدم گفتم نکن
چند بار دیگه تکرار کرد و من اون لحظه باید زور میزدم
داد و زورم قاطی بود
شکمم رو که فشار میداد دلم وحشتناک درد میگرفت
دکتر هم که اون پایین بود و سر بچه رو میخواست دراره
تا این که حس کردم سر بچه اومد بیرون چون دیگه حس فشار و زور نداشتم، شکمم دیگه فشار ندادن چند ثانیه بعد بچه کامل اومد بیرون که اون لحظه حس کردم از هر چیزی خالی شدم
تموم شد
نه حس فشار داشتم
نه دل درد
نه کمردرد
نه کلیه درد
نه ترس
نه هیچی
بچه رو گذاشتن رو شکمم گریم گرفت
خیلی حس خوبی بود اون لحظه
بعد ک بند ناف رو زدن
دکترم گفت سرفه کن تا جفتت رو درارم
هی سرفه هی سرفه تا بلخره درومد
اون اصلا درد و حس نداشت
ولی بعدش رحمم رو دوبار فشار داد که اونم خیلی دردناک بود
کلا تو پروسه زایمانم فقط فشارای شکمی واسم عذاب اور و سخت بود
بعد هم بخیه زد واسم
دکترم گفت مجبور شدم کمی برش رو بیشتر بزنم واست
اینم بگم برش هم اصلا درد نداشت
خلاصه که زایمانی داشتم با اعمال شاقه😅
۷ صبح بستری شدم بچم نزدیک ساعت ۱ ظهر بدنیا اومد
ولی این مرحله هم گذشت و فهمیدم زنا خیلی قوی تر از چیزی ان که فکر میکنن
مامان ویهان* مامان ویهان* روزهای ابتدایی تولد
پارت نهمو جا انداخته بودم
زایمان طبیعی
پارت نهم: خلاصه من توی سرویس فرنگی دو بار اجازه دادم بین زور اومدنام پرستارم دست ببره تو و کمکم کنه بعد دوباره پرستارم گفت فقط یبار دیگه مونده بعد میبرما روی تخت و صدا میزنم بیاین که دیگه زایمان کنی میگفتم واقعا راست میگی؟؟؟؟ باورم نمیشد قول داد بهم و من آخرین زورو زدم قشنگگگ کله بچه اومدپایین اونقدر که وقتی مسیر سرویس تا روی تختو داشتم راه میرفتم کله‌شو حس کردم سریع اومدک آماده کردن و دکتر جدید اومد و آمپول زد و بی حسی زد زور که میومد بهم اون پرستارم از بالا شکممو فشار میدادم و دکترمم واژنو با دستش باز میکرد و بالاخره برش زدن من سه چهارتا زور زدم کله بچه اومد بیرون و دو نفری از بالای شکمم فشار میدادن و دکتر هم از پایین داشت بچه رو بیرون میاورد‌. دیگه آخرین زوری که زدم خیلییییی خوب بود بچه اومد بیرون و تمووووم شد اما انقدر قفسه‌ی سینه‌م و شکمم و معده‌م تحت فشار بودن واقعاااااا یه لحظه حس کردم دیگه مردم. وقتی بچه اومد بغلش کردم ولی بچه تو راه بیرون اومدن مدفوع خورده بود دیگه زیاد نذاشتن بغلم همسرمو صدا زدن که بند نافو ببره و سریع بردن شست شوی معده. بعدشم منم انقدررر برش خورده بودم یه رب فقط طول کشید دکتر منو بدوزه. دوختن به غیر از دو سه تا بخیه دردی حس نکردم‌. آخرسرم دیگه بی‌حال برای خودم افتاده بودم رو تخت همسرم اومد یکم چایی و نون و عسل داد بهم و چشمام باز شد.