۱۰ پاسخ

عزیزم به نظرم اون هم نیاز داره که یکم با شرایط جدید عادت کنه ما خانما ۹ ماه زمان داریم و توی این ۹ ماه شرایط رو کم کم تصور سازی می‌کنیم و شرایط بعد از زایمان عادی میشه
اما همسرا اینطور نبودن حالا یکم زمان نیاز دارن تا با شرایط جدید و مسئولیت جدید خودشون رو وفق بدن مخصوصا آقایونی که از لحاظ شخصیتی درونگرا باشند شاید تو فکر کنی حسی نداره بهت یا بی توجه شده در صورتی که اون داره در درون خودش با خودش شرایط حدید رو میسنجه و خودش رو‌آداپته میکنه
ولی به نظرم باهاش در یک شرایط مناسب و حال مناسب صحبت کن و بهش بگو که چه حسی داری بهش بگو چقد توجه اون برات متفاوت تر از توجه بقیه و حتی خانواده خودته و وقتی بهت توجه میکنه خستگی ها و دردهات رو فراموش میکنی بگو‌مه درکش میکنی که مسئولیت جدید رو باید بپذیره اما نگران نباشه و تو مثل قبل کنارشی و حتی بیشتر از قبل همراهش خواهی بود

من شنیدم بعضی اقایون هم بعد از دنیا اومدن بچه یکم حسادت میکنن و فکر میکن حانمشون مثل قبل دوسشون نداره و فقط توجهش با بچه هست
حالا الان ک درد داری ولی تو فرصت مناسب هم باهاش حرف بزن هم بهش توجه کن و بهش بفهمون ک هنوزم مثل قبل حتی بیشتر از قبل دوسش داری و هیچی حتی بچه جای اونو نمیگیره

اون اوایل بچه یکم چون هنوز الگوی خوابش مرتب نشده یکم شب بیدار میشه نمیذاره بخوابه شاید شوهرت به خاطر این کلافس حالا به دل نگیر ازش

شوهر من خوبه اما من متاسفانه گند اخلاقم ولی باز سعی داره سازگاری کنه بدبخت

شوهر منم سر پسرم دقیقا همینطور بود الان خوب شد باز

بعضی مردا بعد انگار با حامله شدن خانمشون اونا هم حامله میشن بعد زایمان میکنن
کلا تغییر میکنن
بشین باهاش حرف بزن شاید به خودش اومد

آره🥲

عزیزم چ پمادی نوشته برات من از درد و سوزش بخیه دارم میمیرم

عزیزم تنها نیستی
منو شوهرم ک خواهر بردار شدیم 🥹🤣😂

وای نه خدا شوهر منو برام‌نگه‌داره الهی قربونش برم انقد بفکرمه‌که‌با تموم وجودم همیشه حس کردم

سوال های مرتبط

مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۴ ماهگی
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۴ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم