۷ پاسخ

درست میشه عزیززم خداهست بزرگتر ازچیزی که فکرشو بکنی برات خدایی میکنه صبر کنننن

خدا بزرگه امیدت به اون باشه

خوبه برا تو حداقل حضانت براتو خیالت راحته خدا کنه خدا برات قشنگ از این به بعد برات بنویسه دخترت براش سخته میشه دیگه یکم هر چقدم عادی شده باشه بچه ها تا یه سنی که بفهممن سخته براشون

نمیدونم چی بگم...من شرایطت رو نمیدونم ولی کاش میموندی و با سختیها مبارزه میکردی...تو این جداییها بچه‌ها بیشترین ضربه رو میخورن مخصوصا وقتی کوچیکن...باز وقتی بزرگ میشن میتونن شرایط رو درک کنن....کاش هیچ مشکلی تو هیچ زندگی به وجود نیاد که بخواد به طلاق و جدایی ختم بشه
الانم غصه نخور عزیزم...توکلت بخدا باشه...همه چی انشالله درست میشه...این روزا هم میگذره

حضانت مگه باتونیست
نترس

ای بابا جداشدی؟

سلام چرا زندان بوده

سوال های مرتبط

مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
دخترا
دختر من یجوریه یا یجوری شده:
قبل عید رفتیم خونه مادرشوهرم و پسردایی شوهرم مجرده چهارشونه و هیکلی و قدبلند اونجا بود دخترم گریه کرد و تا اون یه روزی ک اون اونجا بود دخترم از اتاق بیرون نیومد. اگرم بزور میومد با بغض بود.
یا یروز دیگه یکی از خانم فامیل مادرشوهرم اونجا بود دخترم قشنگ باهاش اوکی بود و حرف و خنده و بازی اما بعد چن ماه ک همون خانم رو دید گریه کرد بحدیکه اونا رفتن از خونه مادرشوهر اگرم ساکت بشه از اتاق بیرون نمیاد. یا یروز دیگه دایی و زندایی شوهرم اومدن خونه مادرشوهر و اصرار داشتن ماهم بریم از قبل ب دخترم گفتم همش میگفت نه نمیام اما واس اینکه عادت نکنه با بدبختی بردیمش اولش بغض کرد بعدش ک دید اونا مهربون و باهاش بازی میکنن باهاشون خوب شد و موقع برگشت میگفت دایی و زندایی و دوس دارم اما چن هفته بعد گفتم بریم خونه مادرشوهرم دخترم میگفت اگه دایی زندایی اونجان نمیام و نریم.
یا چن روز پیش فرشامو نو دادیم قالیشویی کارگرا اومدن پشت در وایستاده بودن ک بیان فرشارو جمع کنن دخترم اونقد گریه کرد یعنی گریه کردا در بحدیکه کبود شد آخرش من با این کمرم با شوهرم تنها وسایل رو بلند کردیم و فرشارو جمع کردیم یعنی دخترم نذاشت اونا بیان داخل و کارشونو بکنن. یا تعمیرات داشتیم تو خونمون هرکاری کردیم دخترم از گریه کبود شد و اجازه نداد اوستا کار بیاد کار کنه مجبور شدم ببرمش بیرون تا اونا بیان کار کنن تو خونه. یا امروز ک قالی هامونو آوردن قبل اینکه بیان تماس گرفتن دخترم تا شنید یکی میخاد بیاد از گریه کبود شد و آخر بردمش بیرون و قالیها رو شوهرم تحویل گرفت هرچیم ازش دلیل میپرسم میگم چرا می‌ترسی گریه میکنی میگه آخه دوس ندارم هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.