۹ پاسخ

اره عزیزم کاملا موافقم ولی بنظرم باید خودمون رو وابسته به فرزندانمون نکنیم چون خواسته یا ناخواسته بزرگ میشن و مستقل میشن و میرن دنبال زندگی خودشون! باید از همین بچگیشون دلسوزی بیش از حد و بی جا رو از خودمون دور کنیم و برای لذت و تفریح و استراحت و تنها بودنمون برنامه داشته باشیم! من یک سفر کاری ۲۴ ساعته رفتم کللللی حالم خوب شد و واقعا نیاز داشتم بهش .. با اینکه فسقلی دومی تو دلم و همراهم بود😁ولی خب لازمه گاهی این فراغ بال🌱🌸نیاز داریم به عنوان یک انسان مستقل و آزاد.. مخصوصا وقتی بچه مون حالش خوبه و سرش گرمه نباید بیخودی عذاب وجدان بگیریم..چون تنها بودن و استقلال برای بچه های بالای ۲ سال لازمه..

اره دقیقا یکسره فکرم مشغوله و نگرانم بیشتر از دوساعت نمیتونم ازش دور باشم همین که بیشتر از دوساعت بشه تپش قلب میشم مخصوصا پسرم هنوز درگیر حساسیت غذاییه همش فکرم درگیرشه

اره واقعا. منم هرجا میرم فکر پیش بچمه .

کاملا درسته

دقیقا منم همینم میرم بیرون ولی هل هلی برمیگردم که خودم مراقبش باشم

دقيقااا من اينطورم هميشه فكرم پيش دخترم وقتي جايي ميرم تنها

تا بوده همین بوده

دقیقا همینطوره

کاملااا موافقم با حرفات

سوال های مرتبط

مامان جان دلم🍁 مامان جان دلم🍁 ۲ سالگی
چقدر سخته وجود شخص ثالث اجباری و بدون هرگونه اطلاعات در زمینه تربیت فرزند😔 من متاسفانه بخاطر کارم مجبورم بچمو چند ساعتی دست مادرم بسپرم و متاسفانه با وجود اینکه مطلقا هیچ چیز از تربیت فرزند به شیوه مدرن بلد نیست همش می خواد نظر بده و به من حس عذاب وجدان بده در صورتی که خودش برای ما در زمینه مادری حتی نمی تونه نمره قبولی بگیره ولی الان برای من شده کارشناس😐 متاسفانه از لحاظ روحی هم به شدتتتتت مودی و ناپایداره و هر لحظه یه چیز کاملا متناقض می گه و اصرار داره همشم اجرا کنم مثلا هر وقت بچم کار بدی بکنه می گه تو تربیتش نکردی از اول و هر وقت من بخوام سخت گیری کنم می گه الکی سخت گیری می کنی و الان دیگه وقتش نیست باید از اول تربیتش می کردی😐😐 ایشون می گه من هستم نباید بچه رو دعوا کنی یا بزاری گریه کنه چون اعصاب من خورد می شه😐 خب من می گم تو همیشه هستی دیگه من نمی تونم بخاطر اعصاب تو بچه رو تربیت نکنم که. بعد می گم مثلا چه راهکاری داری فقط انتقاد مفت نکن خودشم هیچ راهکاری نداره. فکر می کنه خیلی مهربانه اما فقط احساساتی و ناپایداره و هیچ وقت تو زندگیش عاقل و منطقی نبوده و متاسفانه تمام ضرباتی که در کودکی خوردم عاملش ایشون بوده بعد الانم باز با بیفکری داره نهایت تلاششو می کنه که نزاره من کار درستو انجام بدم. حماقت بزرگم از اول این بود که بجای پیدا کردن یک پرستار درست و حسابی بچه رو سپردم دست مادرم 😔😔
مامان آقا مسیحا مامان آقا مسیحا ۳ سالگی
پسرم مرا ببخش به اندازه همه اخم هایی که کردم
، همه لبخند هایی که نزدم
.تو نیامدی که اینها را ببینی
 تو دعوت شدی به دنیایی که قرار بود فقط لبخند و نوازش باشد
 بی هیچ اخم تلخی.
آه پسرم دل کوچک و معصومت که فاصله خنده و گریه را یک نفس میکند
از خستگی چه میداند از تنهایی چه میداند از ترس از غم چه میداند
،قرار نبوده تو بدانی تو ببینی
.پسرم من قرار بود برای تو یک مادر همیشه شاد باشم تا فقط بخندی
 قرار بود شیرین باشم چون تلخی با مذاق کودکانه تو سازگاری ندارد
،قرار بود خسته نشوم و تنهایی را تاب بیاورم
فراموش کنم و از یاد ببرم که فراموش کرده ام تا شیرین بمانم
.قول و قرارهایم یادم رفت دست کم گاهی فراموش کردم.
من شایسته تو نبودم
این روزها مدام به ذهنم میرسد و در ذهنم تکرار میشود پسرم مادر خوبی ندارد.
تمام آرزوی من برای تو یک شادی بی دلیل و بی انتهاست
بزرگ که شوی میفهمی یک شادی بی دلیل و بی انتها یعنی چه.
مادرت را ببخش و یادت باشد من حاضرم جانم را برایت بدهم و این یک لاف بیهوده نیست
این را گفتم تا بدانی تا چه اندازه در دنیای من برایم عزیز و مهم هستی
مسیحای من ، مادرت رو ببخش