تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم

۹ پاسخ

اگه تو زایمان طبیعی نترسین خیلی راحتتر میگذره
خداروشکر ک برای شما ختم بخیرشد

موقعیت اورژانسی که پیش میاد خیلی بده

عزیز کدوم بیمارستان بودی و دکترت کی بود

من از همین جا ضربان قلبم رفت بالا خوشحالم که میرم سزارین

سگ تو زایمان طبیعی

عریزم بچه نرفت دستگاه؟

چه وحشتناک بود تجربه زایمانت .بازم خداروشکر هم خودت هم کوچولو سالمین.
پاقدمش پرخیر و سلامتی

عزیزم یسوال اپیدورال گرفتی اذیت شدی؟یا الان بعد چند روز درد کمر نداری؟

چقدر خوب که بیهوش کرده بخیه زده

یعنی واقعا برش زدن واژن رو حس کردی؟!

سوال های مرتبط

مامان سویل🫀👼 مامان سویل🫀👼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
رفتم اتاق زایمان ساعت ۹ و ۵۵ دقیقه بود دراز کشیدم رو تخت روی پاهام و شکمم پارچه انداختن روی واژن کلی بتادین ریختن بهم گفت عزیزم اماده ای بی حسی بزنم گفتم اره با امپول بی حسم کردن و برش زدن در حد ۷ ۸ تا زور سر دخترم اومد بیرون و دراوردنش 🥺
اون لحظه که میکشنش بیرون خیلی خس خوبیه ادم سبک میشه و واقعا درداش کم میشه بعدم دو سه تا زور و دو سه تا سرفه محکم کردم جفت اومد بیرون
دخترم گذاشتن رو سینم کلی قربون صدقش رفتم با صدای من اروم میشد.
۱ ساعت و ۴۰ دیقه بخیه ام طول کشید به گفته ماما که ۵ لایه بخیه خوردم
تو طول بخیه زدن دخترم رو سینم بود. بعد بخیه اوردنم اتاق وسایلامو جمع کردم لباسای دخترمو پوشوندیم شکممو فشار دادن هرچی خون و لخته بود ریخت بیرون ، لباسای بخش رو اوردن پوشیدم اوردنم بخش ساعت ۱۲ شب بود. الانم دارم مرخص میشم
از زایمان بخوام بگم درد نداره دروغ گفتم درد داره ولی مونده به تحمل هرکسی الانم بخاطر بخیه هام نشستن سخته برام 🫠
انشالله قسمت همه چشم انتظارا
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۱ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (پارت۳)
❌❌❌❌❌❌
دردم از بین رفته بود تقریبا که برام توپ اوردن که بشینم روش و حرکات اسکات و نرمش انجام بدم برای کامل باز شدن دهانه رحمم ،ساعت نزدیک ۶بعدظهر شد که دردم دوباره شروع شد ولی اینسری بخاطر این بود که بچه داشت میومد تو لگن برای زایمان
خیلی خیلی درد داشتم و دوباره حرکات سجده ای ماما گفت بزنم که خیلی درد داشت ،دردام اینقدر زیاد بود که دوباره اپیدورال یه دوز تزریق کردن ولی اونقدر تاثیری نداشت ،ماما خودش گفت اپیدورال بزنیم درد باز شدن دهانه رحم رو متوجه نمیشی ولی درد اینکه بچه میاد تو لگن رو متوجه میشی
هر وقت ماما معاینه میکرد اصلا درد رو بخاطر اپیدورال متوجه نمیشدم
میزدم ولی تاثیری نداشت که ماما گفت جوری باید زور بزنم که مدفوع بیاد،منم همون حین واقعا احساس مدفوع داشتم ،که اینقدر زور زدم و واقعا گلاب به روتون مدفوع اومد که سریع بلند شدم رفتم سرویس و وفتی اومدم بیرون دکترم رسید اومد وضعیتمو دید و گفت امادس بریم برای زایمان
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان ویهان🧿 مامان ویهان🧿 ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان.
دیگه رفتیم طبقه دوم بخش زایمان بعد رفتم داخل مامانم همرام بود بعد یه خانم گفت بیا دراز بکش دراز کشیدم معاینه کرد گفت فول شدی دهانه رحمم کامل باز شده بود ولی درد داشتم همچنان دیگه اون خانمه برام انژیوکت به دستم وصل کرد و گفت پاشو برو تو اون اتاق هنوز کیسه ابم پاره نشده بود دیگه بلند شدم از تخت اومدم پایین دردم زیاد شده بود ولی قابل تحمل بود از تخت اومدم پایین کیسه آبم پاره شد دیگه دردام تموم شد اصلا درد نداشتم دیگه مامانم سریع منو برد اون اتاق رفتم دراز کشیدم ماما اومد سرم رو برام وصل کردو چند تا زور زدم که ماما گفت بسه دیگه زور نزن سرش اومده دیگه اونجا رو برام سر کرد برش داد و بچه به نیا اومد ساعت ۵:۳۵ دقیقه ظهر بود که بچه بدنیا اومد یعنی تا شوهرم کارای بستری شدنم رو انجام داد من بچه رو اورده بودم دیگه سریع پاکش کردن و بردن به مامانم و شوهرم نشونش دادن و بردن بخش نوزاد داخل دستگاه اکسیژن وصل کرده بودن بعد اومدن سراغ من برام بخیه زدن و دکتر اومد بالا سرم و ماساژ شکمی داد و رفتم بخش بعد یه شب بخش خوابیدم و فرداش مرخصم کردن ولی بچم هنوز بستریه اصلا نمیزارن بری بچه رو ببینم فقط میزارن مادر بچه بره داخل و بچه رو ببینه دیروز رفتم دیدمش خواب بود بچم قربونش برم اکسیژن و این چیزا بهش وصل نبود نمیدونم چرا نگهش داشتن انشاالله که دکترش بگه خوبه مرخصش کنن دلم براش یه ذره شده
مامان پنبه مامان پنبه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت چهارم
ماماهای مهربون بخش به تکاپو افتاده بودن. خودمم حدس میزدم که میخوان برای عمل آمادم کنن. منی که از زایمان وحشت داشتم و همیشه بزرگترین ترس زندگیم بود، و از سزارین وحشت مضاعف داشتم، اون لحظه از خدام بود منو ببرن سزارین و از اون درد خلاص بشم. شنیدم از بیرون اتاق دارن میگن زجر جنینه. اومدن آمادم کنن برای اتاق عمل و گفتن دکترم دستور داده بریم برای عمل. مدام درد سراغ میومد و دوست داشتم سریعتر فقط بیهوش بشم اون دردو تحمل نکنم. اما وقتی درد میومد نباید کسی بهم دست میزد چون دردم 10 برابر میشد. و این وسطا مدام درد میومد. گفتن دکترم تو اتاق عمل منتظره. سریع سوار ویلچر شدیم و رفتیم دم اتاق عمل. تا سوار تخت بشیم و از راهروها رد بشیم تا اتاق عمل چند بار دیگه هم درد سراغم اومد. تا اینکه رسیدیم به اتاق عمل و رفتم رو تخت. کادر اتاق عمل مدام شوخی و خنده میکردن و ازم سوالای مختلف میپرسیدن که حواسم پرت بشه. منم سعی میکردم زیاد نگاه نکنم به تجهیزات، که استرس نگیرم. قبل از بیحسی هم بازم درد سراغم اومد و پزشک گفت نباید درد داشته باشی. هروقت دردت رفت بگو...
مامان پرنسا 🤍🌈 مامان پرنسا 🤍🌈 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت 4
دیگه خلاصه همینجور دردا بیشتر و شدید تر و غیر قابل تحمل تر شد فک کردم دیگه الانه بمیرم از درد از صبحش هم هیچی نخورده بودم حالت تهوع داشتم مدام بالا میاوردم کل بدنم از ضعف میلزید یه چیزی میخوردم بالا میاوردم همون دقیقه یه وضعی بود بدنم میلرزید سردم بود خیلی و یه دردای غیر قابل تحمل از معاینه میترسیدم نرفتم تا اخرش که دردام دیگه خیلی خیلی شدید شد و نزدیک به هم رفتم معاینه کرد شش سانت بودم رفتم اتاق واسه زایمان همش فشار داشتم به پشتم و حس مدفوع
که گفت وقتی درد داشتی زور بزن زورت رو به پشت بده حالت دشویی
البته اونجا خودش یه حالت زور میاد خودت میخای زور بزنی دیگه کلی زور زدم و سر بچه اومد بیرون کشیدش بیرون جفت هم بیرون کرد بخیه زد و سرم وقتی بچه بیرون بیلد انگار کل دردا میره همرو کلا فراموش میکنی و حس قشنگ بغل کردن و شیر دادن به کوچلوت .و بعد زایمان اومدن فشار و تب و میزلن خونریزی چک کردن بچه ها رو هم چک کردن و دیگه تموم
مامان باران و مهدی مامان باران و مهدی ۲ ماهگی
شد ساعت ۳ونیم نصف شب دردام وارد مرحله جدیدی شد خیلی خیلی شدت زیادی گرفتن و سخت و طاقت فرسا بود اما چون من تجربه داشتم می‌دونستم این معنی خوبی داره ک‌یعنی نزدیک زایمانمم بعد یهو دوباره خونریزی کردم
ماما رو صدا زدم اون لحظه نبود خودمو با سختی انداختم رو تخت بستری و شدت دردام همراه با زور زدن بودن ناخودآگاه و خون هم همچنان ازم میرفت خیلی ترسیده بودم تنها بودم یهو با یه درد خیلی شدیدی با صدای بلند اماما رو صدا میزدم با صدای من دکترم و ماما سریع اومدن بالا سرم دکترم تا وضعیتمو دید گفت خاااانم داره سر بچه درمیاد 😅🤦 فرصت هم نداری پاشی بری اتاق زایمان همینجا زور بزن چون بچه ات سرش دراومده 😂😂و من بدون اینکه برم اتاق زایمان سر همون تخت بستری زایمان کردم
آقا با سه تا زور زدن جانانه پسرم ساعت ۴صب۱۵تیر ماه روز عاشورا بدنیا اومد قربونش برمممم
اینم تجربه من بنظر من زایمان طبیعی خیلی سخت و طاقت فرساست اینو هرکی که زایمان طبیعی کرده میفهمه چی میگم ولیییی حسنی که نسبت به زایمان سز داره اینه که وقتی بچه بدنیا میاد دیگه هررررچی درد داری تموم میشه به طور کامل و هم زود مرخص میشی هم هیچ مشکل دیگه ای نداری سریع سرپا میشی 💓
مامان هامین مامان هامین ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۵صبح رفتم بیمارستان معاینه تحریکی کردن بهم دوتا شیاف دادن گزاشتن و ساعت ۶اماده شدم رفتم اتاق دیگه خصوصی بود شوهرم و مامانم میتونستن بیان پیشم کیسه ابم رو پاره کردن و معاینه تحریکی شدید انجام میدادم و شکمم روفشار میدادن که اب ها خارج بشه و مردم زنده شدم به ۴سانت که رسیدم اپیدرال زدن عالی بود تا ۹سانت هیچی نفهمیدم کم کم ورزش میکردم دیگه ۱۰ سانت که شدم همه پرستارا اومدن بالاسرم و متخصص زایشگاه اومدن بالا سرم شروع کرد کمکم کنه کم کم حس اپیرودال داشت از بین میرفت دکترم اومد پرستار بازانو نشست رو تخت و دودستی افتاد رو شکمم و فشار میداد که زایمان کنم من فقط جیغ میزدم میگفتن زور بزن من فقط جیغ میزدم گریه میکردم از درد یهو هم تمام دردا رفت یه چیز داغ اومد رو شکمم کلی هم بخیه خوردم دکترم میخواست برش نخورم ولی خودش پاره شد یک ساعت هم گزاشتن رو سینم تماس پوستی شوهرمم اومد پیشم تا یکساعت بعد بخیه ۳بار معاینه شدم و رفتم بخش تهش بگم خیلیی زایمان سختی داشتم و دیگه هیچ وقت نمیخوام تجربش کنم
مامان نورا و نخودچی مامان نورا و نخودچی ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت هفتم*
دیگه درد ها شدید شد ، همینجور صلوات می‌فرستادم تو دلم و تک تک کسایی که بهم التماس دعا گفتن چه غریبه چه آشنا رو داشتم تو ذهنم یاد میکردم ، که گفت هر موقع انقباض داشتی بهم بگو و آمپول فشار رو کم کم تزریق میکرد بهم ، با زدن آمپول فشار دیگه به همه جام زور میومد، درد ها خیلی به نظرم بیشتر از زایمان اولم بود ، دیگه صدام از درد در نمیومد ، ماما رو شروع کردم صدا کردن ، اونها هم مشغول انتقال دادن من به اتاق زایمان شدن، لحظه به لحظه زایمانم رو یادمه خیلی دقیق یادمه🥹
هنوز دکترم نیومده بود
ولی نی نی من عجله داشت دنیا بیاد ،قبلش به این چیزا که فکر میکنی استرسی میشی وای دکتر اگه نیاد چی؟! ولی تو اون لحظه اینقدر درد داری که برات اصلا مهم نیست کی هست کی نیست ، مهم اینه که بزاییی تا دردت تموم بشه😬😂
آنقدر درد داشتم و بهم زور میومد که همینجوری فقط بی مهابا و ناخودآگاه داشتم زور میزدم که ماما بهم گفت یهو زور نزن داری پارگی میدی، حواسم اومد سرجاش ، سعی کردم یکم خودم رو کنترل کنم ، البته خیلی شرایط سخت و دشواری هست ، ولی تلاش کردم تکنیک تنفسی رو رعایت کنم و زور زدنم رو کنترل کنم، ماما بهم گفت بزارمش رو شکمت گفتم آرههه ، چند لحظه بعد پسرکم رو گذاشت رو شکمم ، به محض گذاشتنش💦 خودش رو راحت کرد😹 (اینم گفتم واسه مامانایی که پسر دارن خودشون رو آماده کنن)


.
.
.
.
.
ادامه دارد....