۱۳ پاسخ

من تو ی کیلیپ دیدم میگف هول نکنید آروم از جاتون بلند شید بگید من بابا چون هم و دوست داریم بغل کرده بودیم

سعی کن دیگه هیچ وقت تکرار نشه....همین یادش نمی مونه خودتو ناراحت نکن

فکرنکنم از خارا درکی داشته باشه و متوحه بشه و یادش نمیمونه

خیلی زود خوابونیدیش رفتی رو کار بیدار شده

این اتفاق برا من وقتی دخترم کوچیک بود افتاد ولی چیزی یادش نموند نگران نباش

چقدر زود شروع کردین😅
دیگه پیش اومده اصلا ب روت نیار ببین صبح چیزی میگه یانه

نگران نباش دیگه گذشته..ولی من بعد حتما در رو قفل کن.. ماشاالله الان سن کنجکاویشونه

یکی از فوبیاهای منم همینه ک تاحالا اتفاق نیفتاده😩

نترس گلم تو الان ۳ سالگیت یادته نه ففط ایندفعه احتیاط کن

عزیز درخواست میدی مسدودد شدم

ای وای چه بد

ای وای🫣
شاید چون خوابالود بوده چیزی یادش نیاد
پتویی چیزی روتون نبود؟😬😬😬

بزارش تو تخت بخوابه که میاد پایین بفهمی

سوال های مرتبط

مامان شکلات🍫 مامان شکلات🍫 ۲ سالگی
نمیدونم یه مادر چطور به خودش جرئت میده که بچشو. اونم دختر. بدون لباس مناسب، ببره خانه بازی!!👧😤
امشب برای دومین بار بچمو بردم خانه بازی گفتم بذلر بازی کنه، یه مامانی بچشو گذلشته بود اونجا خودش رفته بود بیرون، بچه سه سالش بود.
یه بادی تن بچه سه ساله ک از پوشک گرفته شده بود کرده بود. بدووووون هیییییچی ینی آلت تناسلی دخترش کاملا مشخص بود انقدر اعصابم بهم ریخته بود ک حد نداره، ینی حتی نکرده بود یه شورتی جوراب شلواری‌ای چیزی پای اون بچه کنه. بچه ام تپل بود ماشالا، فک کنین!😡😤☠️
انقدر عصبی بودم ک حد نداشت، علاوه بر تمام خطرات جنسی ک ممکنه گریبان‌گیر اون بچه بشه چه همه آلودگی مستقیما با بدن بچه در تماس بود از طرفی تمامی وسایل کثیف و حال بهم زن میشدن🤢🤕

حالا این وسط یه زنه حمله کرده بود بچه من، فک کرده بود از این بچه هاییه ک مامانشون اومده گذاشته رفته، اومد دست بچمو گرفت ک بذار بچم بازی کنه و تو اجازه نداری بهش بگی برو کنار ک یعو گفتم خودم حواسم به بچم هست شما برین کنار👿🤬


سعی کردم به بچم خوش‌بگذره ولی بازم....😮‍💨
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
من وقتی زایمان کردم
شوهرم ده شب پیشم بود کلا بد رفت خونه روزا که سر کار بود تا عصر ۷.۸ میومد شبا میرفت خونه ...واسه آزمایشات هم با پدرم با بخیه شکم میرفتم..
تو شرایط سخت کنارم نبود الان میگه بچه دوم گفتم خیلی همکاری کردی ک ب بچه دوم فکر میکنی ...ولی از ۶ماهگی شبا همش نگه داشت شیر میداد تا ب الان شبا بیدار میشه نگه میداره تو طول روز انرژی من میره ...دوماه اول ک نخوابیدم
پسرم کولیک شدید داشت خیلی سخت گذشت...یه شکم گنده و آویزون ک ارکی میدید میگفت یکی دیگه تو شکمت هست ...تعریق زیاددد ک هرچی مام میخریدم چ ارزون چ گرون تاثیر نداشت ...بیکینی سیاه و زیر بغل سیاه ۶ ماه زمان برددخوب بشه مثل اول بشم...موهای سیم اسکاچ ک دوماه بد زایمان رفتم کراتین چون خیلی روحیم رو باخته بودم ..مادر و پدرم کنارم بودم تا ۴۰.۵۰ روز اونجا بودم ..به بچه خودم حسادت میکردم و همش گریه ...هیچ کدوم از لباس ها بهم نمیخورد ...چقد سخت گذشت...اصلا دوست ندارم برگردم به اون دوران اصلا....باز خداروشکر ک گذشت...تجربه های شما چی بود؟؟؟