چقدر دلم کبابه برای خودم
دوستم بعد ۵سال تلاش باردار شد البته خوانوادش خیلی دوستش دارن وقتی فهمید بارداره سه ماهش بود ازاون روز تا الان که پس فردا موقع زایمانشه خونه مامانشه ازش مراقبت میکنه هر میوه بخواد غذا بخواد مامانس یه روز نزاشت بره خونش الان وسایل بچه اوردن خونه مامانس میگه تا چهار ماهگی خونش میمیونم این مدت دست به هیچی نزد
اونوقت من بد بخت سه ماه اول استراحت مطلق بودم کسی نبود ازم مراقبت کنه خودم همکار‌میکردم که اوضاعم یه مدت بدتر شد دلم میکشید وسطاش غذای بقیه دلم میخواست یکی دیگه غذا بپزه بخورم کسی نبود اصلا کسی عین خیالش نبود میدونستنن من بیرون زدگی نخاع و تنگی نخاع داشتم باید حتما سز‌میشدم خودم درگیر نامه شدم بچم دنیا اومد میبردمش دکتر مامانم ده روز بود ولی جوری نبود من بخوابم همش باید خودم کارای بچه میکردم فقط ظرف میشست و کون بچه میشست روز‌دوم سزارینم جارو میکشیدم خونه با درد بچم میبردم دکتر از پله میرفتم طبقه سوم اسانسور نبود .. خدایی شانس من😂😂😂 اسم بچه میاد تنم میلرزه

۱۱ پاسخ

دوستت شوهر داره واقعا که این همه میمونه خودشم حوصله داره والا ...کمک خوبه نه اینجوری ....به خودت افتخارکن که رو پای خود وایسادی

میذاشتی کثیف بمونه واجب بود روز دوم جارو بزنی؟! یموقعا خودمون ب خودمون رحم نمی‌کنیم توقع داریم بقیه هوامون داشته باشن
منم اینطوری م

منم مامانم ۱۰ روز بود اون ۱۰ روز راحت بودم ولی بعدش خیلی سخت گذشت الیته من پنج روز بیمارستان بودم بعد ۵ روز اومدم خونه

دقیقا من شهرستانم خانواده هامون یه شهر دیگه.از ۹ماه ۵ماه استراحت مطلق شدم سزارین شدم بعد دوهفته رفتم خونم هیچکی نیومد باهام روز دوم خودم پوشک بچه مو عوض میکردم.۴روز لعد سزارینم دوستام اومدن دیدنم خودم پذیرایی میکردم پشماشون ریخته بود
روزای سختیو گذروندیم

ای بابا داغ دلم تازه شد کیسه آبم نشتی داشت دیر متوجه شدم بچه تو خشکی بودسزارین اورژانسی شدم بچم ۱۰ روز رفت دستگاه باشکم پاره می‌رفتم بیمارستان ک ی شهر دیگه بود ما تقریبا روستاییم شیردهی بلد نبودم تو بیمارستان کسی کمکم نکرد پسرمم اصلا سینه نمی‌گرفت اینقدر بیمارستان اذیتم کردن هی با سرنگ سینه هاما کشیدن ک دیگه زخم و خونی شد خانواده شوهرم ک اصلا نیومدن ۴تاخواهر دارم تو ی شهر کوچیکیم هیچ کمکی بهم نکردن مامانمم خودش مریض و پا درده انتظاری نداشتم ی خواهرم بلد بود سینه را جوری میذاشت که پسرم می‌تونست بگیره ی شب التماسش کردم چند روز کمکم کن تا عادت کنه به سینه گفت نمیتونه اینقدر تنها بودم ک نگو

بخدا قسم من خونه مادرشوهرم بودم و همه کارا خودم میکردم حتی شستن پای بچه هنوز بخیمو نکشیده بودم هرروز دکتر و پله میزدم بچمو میبردم برای زردی .خدا ازش نگذره سر دختراش بیاد انشالله .قبل زایمان من طبیعی بودم بهم گفت 3 روز استراحت بسه ولی شرایط جوری شد سز شدم رحم بهم نکرد من از خونوادم دور بودم خیلی زجرکشیدم تا سرپا شدم امروز هنوز درد شکم دارم درد گردن دارم همش از مراقبت نکردن و سختیای اونموقمه

🥲ولی ماها سنی نداشتیم برا همچین تجربه های سختی💔

ای خدا چقدر سختت شد ،دلم برات آتیش گرفت ولی باز خداروشکر مامانت بود همونم غنیمته خیلیا خوندم اینجا خودشون بودن که میخواستن پول بدن شهر غریب پرستار بیاد کمک برای همراه بیمار در این حد

مم الان سرماخوردم در حد ناجور
بعد من اشپزی میکنم بزای مادرشوهرم،اون میره اینستاگردی،اصلا عین خیالش نیس من مریضم

بنظرم اینا ک میگی ادم بهشون فک نکنه بهتره. فقط خدتد اذیت میکنی

واقعا ماها که انقد سختی کشیدیم و دست تنها بودیم دیگه اصلا نمیتونیم به بچه فکر کنیم حتی همین یکیو بزرگ کنیم هنره

تو چقد منیییی

سوال های مرتبط