۱۹ پاسخ

منم طبقه بالام همین وضعه...
شوهرمم بدش بیاد مهم نیس خودشم می‌دونه مامانش چقد بد مهمونه حرفی نداره
میزارم بچه بزنتش چون زدن و خودش یادش داد

جداشوراحت منم وضعم همینه شوهرمم جدانمیشه خدالعنتشون کنه😭

خونه خودت آزاد نباشه کجا آزاد باشه

باید میگفتی برو باباتو بزن که یه خونه جدا براما نمیگیره که بچش راحت باشه.هی بهش نگن بکن نکن.بچه باید آزاد باشه خب

عزیزم حرفت خیلی بد بوده نباید میگفتی وقتی فهمیدی زده باید به بچت میگفتی کارت اشتباه بوده مامان جون بوس کن نازی کن سیاست زنانه داشته باش جلو شوهرت

عزیزم اگه روان بچت مهمه دیگه نزار برهه

من بودم دیگه نمیزفتم جاشون

ب مادرشوهرتم میگفتی حالا بچم تورو زد تو بش یاد میدادی ک این کارت اشتباهه ن این ک خودتم این کار اشتباه تکرار کنی
من بودم مادر شوهرمو فشاریش میکردم

چه مادر بزرگ بی شخصیتی بچرو میزنه از طرفی هم شوهرت طرفدار مادر بی شخصیتشه

من دخترم این کارو کنه دعواش میکنم کارت درست نبود عزیزم احترام ب بزرگ تر ب کوچولوت یاد بده

من دوست نداشتم این مامان بزرگش بزنه ولی خوب اون اندازه غولیه همش گیر به بچه میده بچه هم مجبوره بزنش

کار مادربزرگ اشتباه بوده ولی شما هم کار درستی نکردی

مادربزرگش خیلی بی شعوره ولی توهم اشتباه کردی من همیشه به بچه هام میگم نباید مادربزرگو بزنی باید بوس کنی کارزشتیه مادرشوهرمن بنده خدا هیچی نمیگه میزننش ولی من میگم باید همیشه به حرف مادرجون گوش کنین

باید بچه ت رو دعوا میکردی ک دست رو بزرگ ترش بلند کرده
ب همسرت هم میگفتی مادرت اشتباه کرده بچه ای ک نمی‌فهمه رو زده
من بودم این بود واکنشم

واه

من متوجه نشدم

خاک تو سرش اون بچه س کاری کرد اون ک بزرگه باید خجالت بکشه ببخشید ها نره غول خجالت نمیکشه منم بودم همینم میگفتم اون بچه چی میفهمه

نه نباید میگفتی برو بزن زشته من الان دخترم مادربزرگش بزنه همون لحظه من میزنم رو دستش چون کاره زشتی هست

کارت کلا اشتباه بوده

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۱ سالگی
خانوم ها کمک واقعا دیگه کم اوردم شما بگین من چیکار کنم امروز پدرشوهرم اومد دخترمو برد خونشون که نزدیک همیم تو ی کوچه بعد نیم ساعت اومد که آره چرا به بچه غذا نمیدی خونه ما اومد گشنه بود ی کیک گرفتم همیچن خورد من گریه ام گرفت چرا به بچه غذا نمیدی گشنه میزاریش چون غذا نمیدی بهش نمیرسی لاغر مونده بده بخوره از این حرفا منم اصلا شوکه شدم یعنی چی این حرفا گفتم من به بچم خوراکی نمیدم چون خیلی بد غذاس اگه خوراکی بخوره غروب دیگه شام نمیخوره گفتم خودم خوراکی نمیدم که شام بدم بخوره من امیشه سر غذا خوردن دخترم انقدر حرص میخورم بعد شوارمو صدا کردم گفتم بیا ببین بابات میگه به نفس غذا نمیدم گشنه نگهش میدارم شوهر اکمد گفت این چه حرفیه میزنی مگه میشه ادم به بچه خودش غذا نده از این حرفا منم گریم گرفت گریه کردم کلی شوهزم گفت ولش کن اهمیت نده من میدونم تو چقدر رو بچه حساسی ولی من دلم بدجوری از دستش شکست واقعا نمیدونم چطور به خودش اجازه میده همچین چیزی بگه مگه میشه ی مادر بچشو گشنه نگه داره اخه شب هم داشتیم از هیت میومدیم مادر شوهرم صدای دخترمو که شنید درو باز کرد ی کلوچه دستش بود به دخترم گفت بیا بهت قاقا بدم گشنه نمونی منم اصلا اهمیت ندادم رفتم تو خونه شما بگید من چی بگم به اینا
مامان سیاوش و تودلی مامان سیاوش و تودلی ۱ سالگی
ادامه ی تاپیک قبلی بیاید بگین من بی ادبی کردم یه مادر شوهرم یا اون بد برداشت کرده.
خلاصه سرتون رو درد نیارم مادر شوهرم عمدی یا غیر عمدی بچه منو خیلی به خودش وابسته کرده. جوری که وقتی میاد همش بچه من می خواد جفش باشه یا بغلش کنه. اگر مادر شوهرم بخاطر یه تماس بره توی تراس حرف بزنه، یا بره دست شویی، یا دیگه بخواد از خونمون بره بچم کلیییییی پشت سرش جیغ و داد می زنه و هردومون خیلی اذیت می شیم. حتی وقتی با مادرشوهرم تو ماشین می ریم جایی و اون رانندگی می کنه پسرم کلی جیغ می زنه که بره توی بغلش درحالی که خیلی خطرناکه و تونم سختشه.
امروزم که از صبح خونمون بود، عصری خواست بره پمپ بنزین و کاری هم داشت. تا لباس پوشید پسرم شروع کرد به جیغ زدن که منم ببر. من به مادرشوهرم گفتم عیبی نداره شما برید. پسرم فوقش چند دقیقه گریه می کنه و بعدش ساکت می شه(می دونستم کار واجبی هم داشت) ولی اون گوش نکرد نیم ساعت معطل کرد نرفت این وسط پسر منم هی می دید مادر شوهرم لباس تنشه نمی خواد ببرش جیغای بنفش می کشید و گریه می کرد.
آخر سر مادر شوهرم گفت خب مینو تو هم لباس بپوش بریم پمپ بنزین😐😐😐
منم که کلافه شده بودم دیگه یکمی از حرفای دلم رو زدم....
ادامه می ذارم