امروزازساعت۷صبح رفتم بابابام،،سونو و آزمایش داشتم ونوبت دکترم،،ساعت ۷شب برگشتیم،،ماتوروستاهستیم،باشهر،۲ساعت فاصله داریم،پسرمم ۳سالشه،نبردمش،گذاشتمش پیش مامانم،باباش هم سرکاربوده،ساعت۵غروب اومده خونه،وقتی اومدیم شوهرم نه حرفی میزنه نه غذاخورده،یه کم سرش توگوشی بوددیگه خوابید

خب چون وظیفه اش رو خانوادت به گردن گرفتن به خاطر اون.کاری داشتی بهش بگو مرخصی بگیر بریم دکتر بچه رو هم ببر بزار اذیت کنه بفهمه خوانوادت لطف میکنه

اخه چرا خودشو گرفته
از اول باید مسولیت میدادی دکتر رو باخودش میرفتی

خب تو که میدونی شوهرت خسیس و بی مسئولیته چرا باز بچه آوردی؟

دلم واسه پسرت میسوزه بخدا

اینحور مواقع ک میبینی جو خرابه و طرف ناراحت
سعی کن توام هیجی نگی و ب دوی خودت نیاری
چون حال هر دو خوب نیست.و فضا بیشتر تنشی میشه
بهش زمان بده
و تو به فرصت بهتر باهاش حرف بزن
اینجوری بهتر همو درک میکنین
ان شاءلله مشکلتون زود حل بشه

حامله ای

برای چی دکتر رفتی عزیزم؟

چرا ناراحت شد شوهرت بخاطر چی؟

اشکمم بندنمیاد،،،چهره مظلوم بچه م،بی گناه

دکترمم میرم همیشه،خرجمون هم میکنیم،ولی شب بادعواوتاراحتی وبغض وگریه وگشنه یی میخوابیم،شوهرم وخودم وبچه م

منم که ناراحت شدم ازرفتارش،گفتم این همه سختی ودردوزحمت میکشم،اگه فهمیده بودم ازاول سقط میکردم تاراحت بشم،،دیگه که اشکم دراومد،بس گریه م گرفت جلوبچه م،بچه ی که صبح تاشب پیشش نبودم،،همینجورنگام میکردوبغض توگلوش بودوغم توچهره ش،خودش ومیزدبه بازی،الانم باغمش خوابش برده،

بی خیال شو عزیزم خودش آروم میشه خوشبحالت بابا داری قدرش بدون

منت میزاره،یکبارنگفت دست تودردنکنه واینجورحرفا

مامانم گفت غذانخورده،،به مامانم گفتم بهش بگوغذابرات بیارم،درازکشیده بودگفت نه،مامانم یه من گفت خب توکه شوهرت راضی نیست سختشه،چرارفتی امروز،فقط جواب داد،که من ازاین ناراحتم که همش میگه پدر،،مادرم بیامرزه وپدرم وفلانی که بهم پول میدن

😐😑میخواس بهش بگی چیه درد زایمان گرفتت

چون پول خرج کردی قهر کرده ولش کن دو روز دیگه یادش میره حرف میزنه