تجربه زایمان ...
جمعه شب ساعت ۸ دکترم گفته بود بیا برای بستری رفتم بیمارستان ساعت ۱۰ بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی دادن(قرص‌فشار) از ساعت ۱۲ تا ۱ داخل زایشگاه راه رفتم بعد دراز کشیدم از ساعت ۲ دردارم کم کم شروع شد
خیلی دردای شدیدی میگرفت از ساعت ۲نیم دردام منظم شد میگرفت و ول میکرد از شدت درد جیغ میزدم تا ساعت ۴ صبح درد میکشیدم ساعت ۴ صب معاینه شدم ۴ سانت بودم کیسه ابو پاره کردن و زنگ زدم به دکتر بیهوشی برای امپول اپیدورال ک از شانس بد من من دکتر جواب نمیداد و من از شدت درد داشتم جون میدادم التماس میکردم خودشون امپولو بزنن ک اصلا قبول نمیکردن انقد اسرار کردم که بهم امپول مسکن زدن و من از ساعت ۴ تا ۶ صب بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم ک بهم میگفتن پاشو بیا رو این تخت بریم زایشگاه میگفتم نمیتونم پاشم خیلی بیحس بودم دوباره بیهوش شدم دوباره ک بهوش اومدم رو تخت زایشگاه بودم ک ماما بهم میگف زووور بزن ساعت ۷ دکترم اومد (امپول بیحسی داخل سرم بهم زده بودن
حین زور زدن درد نداشتم فقط فشار بهم میومد) دکترم که اومد امپول داخل پا رو زد بهم گفتن زور بزن زور بزن دوتا زود زدم بیهوش شدم
بچه رو خودشون کشیدع بودن وقتی بهوش اومدم داخل ریکاوری بودم
و بچم ساعت ۷نیم بدنیا اومده بود
ولی در کل خیلی بهم سخت گذشت زایمان طبیعی و از من ب شما نصیحت خودتو قبل از زایمان اماده کنین چ سز چ طبیعی بدرود

۳ پاسخ

سابقه غش کردن داشتی؟ اخه طبیعی نیست اینقدر غش کردن

تو که فقط غش کردی که خواهر😂😂😂

چطوری آماده کنیم ؟ 😢با اینهمه درد مگه آدم آماده طاقت میاره
خوبه میگی که بیهوش شدی
تو دیگ حجم درد رو تصور کن

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
و منم هم زایمان کردم تحربه من از یه زایمان بد و پرخطر😐
جمعه ساعت ۱۲ بستری شدم با دوسانت نیم ساعت یک کیسه ابم پاره شد امپول فشارم بهم زدن دردای بدی داشتم تا ساعت شیش عصر خیلی درد داشتم فقط چهار ساعت باز شده بود امپول اپیدروال زدم بخاطر درد زیاد تا ۹ شب درد نفهمیدم خیلی میومدن معاینه میکردن تا کمک کنن دهانه رحمم باز بشه انواع ورزش روم انجام دادن اتاق پر خون بود ساعت ۹ شب ۶ سانت بودم دو تا همزمان سرم فشار بهم وصل کردن بی حسی امپول پریده بود دردام شروع شد بود داشتم میمردم همش معاینه میکردن تا ۱۱ شب ۸ سانت بودم ماماها به دکترم میگفتن پیشرفتی نداره بیشتر از ۸ سانت باز نمیشه دکترم میگفت ن خوبه ۱۲ شب شد باز نشد همش میگفتن مادر فرزند از دست میدیم دکترم قبول نمیکرد حالم خیلی افتضاح بود در حال مردن بودم اخر گفت تا دوشب صبر کنید باز نشد بیارید اتاق عمل دو شد من ۸ سانت بودم دیگ داشتم بیهوش میشدم اخر بردن سزارین بچه رو برداشتن من زایمان کردم
مامان جواد مامان جواد ۴ ماهگی
پارت دوم
بهم لباس بستری دادن همراهم صدا زدن لباسام بهشون دادم
سنوم چک کردن گفتن ک وزن بچت کمه 2کیلو 750 گرم سنو 37 هفته داده بودم خب خلاصه منو بردن داخل زایشگاه ساعت 8 بهم سرم زدن تقویتی با ان سی تی گذاشتن تا ساعت 10 شب بعد ساعت 10 امپول فشار شروع کردن ولی خیلیییی یواش یواش میرف من ساعت 12 شب تقریبا دردام شروع شد در حد کم پریودی بود 1نیم شب سرم قطع کردن گفتن استراحت کن صبح ساعت 6 امپول فشار دوباره وصل کردن نیم ساعت بعد معاینه کردن 2 سانت بودم نیم ساعت بعد ک ب 3 سانت رسیدم کیسه ابم را پاره کردن و دردام شروع شد امپول فشار بیشتر کردن ساعت 7نیم صبح ب 5 سانت رسیدم دردام قابل تحمل بود ساعت 9نیم دردام زیاد شد بدجور وحشتناک فق راه نجات میخاستم پرستارا خیلییییی کمک میکردن بهم پمپ گاز دادن ک یکم بی حس بشم ولی فایده نداشت خیلییی معاینه تحریکی میکردن خیلییی کمک می‌کرد پرستارا واقعا خوب بودن کمک میکردن بعد بهم امپول تو پام زدن ک روند زایمان زود پیش ببره
مامان محمد حسین 💙 مامان محمد حسین 💙 ۴ ماهگی
سلام مامان گلیا
نی نی منم اومد
1404/5/16
نماز صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان تا بعد از ظهر دنیا اومد
ساعت ۷ بستری شدم معاینه شدم نوار قلب از بچه گرفتن یواش یواش دردای خودم داشت شروع میشد
سرم و آمپول فشار بهم زدن ۸:۳۰
از ۱۰ صبح دردام زیاد شد یواش یواش بهم آمپول میزدن برای نرم شدن دهانه رحم کلن ۴ تا آمپول شد و یه آمپول فشار دیگم تو سرمم زدن
ساعت ۱۲ خیییلی اوج گرفت
از ساعت ۱۰:۳۰
اجازه دادن از رو تخت بیام پایین ورزشامو شروع کردم
از صبح که بستری شدم دهانه رحمم ۱ سانت بود
تا ساعت ۱ با کلی معاینه و ورزش شدم ۵ ساعت
دکترم ساعت ۱ اومد خیییلی کمکم کردم موقع درد معاینه میکرد ورزش توپ و یه آمپول دیگه
خدا رو شکر ساعت 14:45 دقیقه نی نیم اومد
و من جراحی زیباییم خواستم و دکترم برام انجام داد و از داخل و بیرون بخیه خوردم
زایمانم طبیعی سوم بود
خیلی سخت گذشت بهم تا دنیا اومدنش ولی خییییلی می ارزه
الهی قسمت خانومایی که آرزوی بچه دارن
قشنگای من الهی شما هام زایمان راحتی داشته باشید
به خیر و خوشی نی نیتونو بغل بگیرید
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۴ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان ماهلین🩷ماهور🩵 مامان ماهلین🩷ماهور🩵 ۱ ماهگی
پارت ۲
خلاصه وقتی من رفتم اتاق زایمان ساعت حدود ۶ و نیم شب بود و همون دقیقا سرم هیوسین بهم زدن و شروع کردن ب آمپول فشار و آنتی بیوتیک و آمپول عضلانی و خیلی چیزای دیگ ...اونشب تا صب دو تا سرم ک داخلش آمپول فشار زده بودن بهم زدن دریغ از ی ذره درد ولی حدودا ۱۰ بار معاینم کردن ک همون ۱ سانت بودم و اصلا بیشتر نمیشد انقدر هم سرم زدن بهم ک دیگ همه جای دستام جای سوزن بود.خلاصه ک من اونشب گرفتم راحت خوابیدم دکترا تعجب میکردن میگفتن درد نداری میگفتم اصلا .خلاصه اونشب صب شد و روز از نو .دوباره معاینه کردن و ورزش و آمپول فشار و آنتی بیوتیک و خیلی چیزای دیگ ...
اون روز اصلا حالم خوب نبود و فقط گریه میکردم فقط میگفتم خداکنه بلایی سر بچم نیارن آخه همونجور ک داشتن ضربان قلب بچه رو گوش میدادن یهو ضربان خیلی افت کرد و دکترا ریختن روسرم و معاینه کردن ک یکی از دکترا گفتم برگشت برگشت ک اون لحظه قلبم دیگ داشت وایمیساد ..انقد ّقسم دادم گفتم توروخدا من از دیروز همش ۱ سانتم اگ پیشرفت نمیکنین ببینم سزارین ک قبول نمیکردن
خلاصه ساعت ۱ونیم دکتر اومد و کیسه آبمو پاره کردن و من از ساعت ۲ بعدازظهر اوج دردام شروع شد بحدی ک فقط داد میکشیدم و خدارو صدا میزدم...از ۲ تا ۵ خیلی خیلی درد میکشیدم
مامان نورِ دیده☀️ مامان نورِ دیده☀️ ۲ ماهگی
رفتیم سمت زایشگاه ،ساعت ۳ونیم پذیرش شدم ،معاینه کرد
من تو معاینه مطب ۱ سانت بودم و تو زایشگاه ۲ سانت با دهانه رحم نرم ،ک ب لطف شیاف گل مغربی این اتفاق افتاد
حدود نیم ساعت ان اس تی بهم وصل بود بعد بردنم تو اتاقی ک قرار بود زایمان کنم دوتا سرم معمولی بهم زدن و تا ساعت ۶ دردای خودم نامنظم و کم بود
ساعت ۶معاینه شدم ۴سانت بودم و امپول فشار رو شروع کردن ،این وسط چند باری ان اس تی گرفتن ،من بخاطر صدای جیع اتاق بغلی اصطراب شدید گرفتم ک ضربان قلب خودم و بچم نامنظم شد و دستگاه مدام هشدار میداد...
کم کم اوضاع بهتر شد ،ساعت ۷ دردای زایمانم شروع شد
انقباض کل شکم ب همراه درد زیر دل ک هنوز قابل تحمل بود
اومدم پایین،راه رفتم
گفتن درد نداری دستات بگیر ب تخت و قر کمر بده ،درد ک شروع شد حالت چمباتمه بشین و فقط نفس بکش
برای من خیلی موثر بود ،دردارو کاهش میداد و بچه ب سمت لگن میومد
نیم ساعتی ورزش کردم ،گفتن بریم رو تخت ،معاینه شدم فعلا ۵سانت بود ولی زور زیادی روم بود با حس دفع
میرفتم دسشویی خبری نبود ،میومدم رو تخت مجدد اون حس رو داشتم🫠