دیروز عصر پسرم یهو تب کرد چن روزم بود اسهال بود شوهرم تا بیاد دیر شد گفتم ببریم کلینک گف نه ببریم بیمارستان اونجا خوبه فلان بردیم بچه رو هیچ دکتره معاینه نکرد😐😐 بیمارستان مردانی آذر اورژانس بردیم الکی نگا مبکنین از پشت میز از مادر پدر میپرسن چن تا دارو الکی برای همه بچه ها سرم تو بیمارستان یعنی بچه ای نبود ک سوراخش نکرده باشن 🤦🏻‍♀️😏،به دکتر میگم ایبوپروفن دادم اثر نکرده ها برداشته استا نوشته تزریق کنن به سرم و یه دونه امپول اسهال ک اونم گفتم امروز اصن اسهال نشده دیگ ،دوتا شربت الکی و سرم و امپول ۶۰۰ تومن برامون هزینه داشت که هیچکدومم اثر نکرد پسرم باز تا صب تو تب بود ،صبح بردم یه کلینک که متخصص میاد نگا کرد گف این بچه گوشش التهاب داره گلوش عفونت داره تبش بخاطر این چیزاس گفتم والا زحمت نکشیدن یه نگا بندازن به بچه الکی دارو نوشت و سرم ،
خدا هیشکیو راهی بیمارستان نکنه آدمو تا پای مرگ میبرن نمیدونم اینا چطور مدرک میگیرن با موش آزمایشگاهی کردن مردم😏

تصویر
۱۰ پاسخ

متنفرم از بیمارستان مردانی آذر. دخترمو۳ روزگیش بردیم برای زردیش به قول شما ازهمون پشت میز یه آزمایش نوشت بردیم بیچاره بچمو سوراخ سوراخ کرد دستشو بعد۳ بار سوزن زدن نتونست آخرش گف ببرین بخش بستری اونجا بگیرن آخرشم اشتباه بود جواب آزمایش گفتن۱۸ هس زردیش باید بستری شه نزاشتم چون اصلا دراون حد زردنبود بردیم بیمارستان شمس اونجا انقد قشنگ آزمایش گرفتن گفتن زردیش۹ هس. اصلا اون بیمارستان هیچی نمیفهمن اخلاقم ندارن

دکترای سهمیه ای همین میشن..یه نفرشون زحمت نمیدن کمی اطلاعاتشون به روز کنن.

منم. دختر استفراغ وشکم درد داشت تو مردانی آذر لباسهای خودش. ومنم. آنقدر اونجا کثیف کرد. استفراغ. گفتند چیزی نیش. یدونه پودر نوشت تمام خاک توسرشون

خاک تو سرشون جون آدما براشون بازیچه ست من اصلا نمیبرم بیمارستان

سعی کن بیمارستان نبری تا دیدی علائم داره ببرش متخصص .وقتی بچه مریضه نباید وقت تلف کرد من منتظر کسی نمیمونم خودم فوری میبرم

دعا میکنم هرچی زودتر خوب بشه پسرگلمت

انشالله انشالله که بحق حضرت زهرا گل پسرت خوب خوب بش

الهی آمین انشالله که بحق حضرت زهرا همه بچه هاسالم باشن

انشالله خیلی زود خوبه خوب بشه عزیزم

اللهی آمین خدایا واقعا سخته
اللهی خدایا 🤲🤲🤲 همه مریضا رو شفای عاجل نصیب بخصوص بچه شما رو

سوال های مرتبط

مامان پنبه مامان پنبه ۴ سالگی
سلام خانمای گل بیاین براتون درد دل کنم در قالب یه داستان یعنی داستان زایمانم که یکم طولانی من برای زایمانم دو روز از شنبه صبح که رفتم بیمارستان تا یک شنبه شب درد کشیدم آب دور بچه کم بود دردم تو شکمم نبود تو کلیه هام بود دهانه رحمم با کلی دارو و آمپول فشار دوسانت کلا باز شد بیمارستان صدوقی بودم و پرستاران مدام معاینه میکردن افتضاح دکترمم علامه بود که خدا ازش نگذره که جون بچه و مادر براش مهم نیس اصلا به شکمم یه دستگاهی وصل کردن مال قلب بچه یهو دستگاه صدای بوق میداد انکار قلب بچه وایمیستاد یه امپولایی تو رگم میزدم انکار رگامو باد میکرد خیلی درد داشت برا بچم گریه میکردم برا دردا خودم گریه میکردم و دکتر ...می‌گفت حتما طبیعی حتی نیمددبالاسزم اصلا .....دیگه ساعت یازده شب از درد زیاد از ضربان قلب بچم از اینکه فقط میلرزیدم و حالامیکم واقعا لرز مرگ بود بخدا از همه جا قطع امید کردم حتی پرستاران هم دلشون برام می‌سوخت بعدساعت یازده شب با کلی ناامیدی و درد گفتم بلند بلند مامان اگه میخای به دنیا بیای برا خودت تلاش کن اگه نمیخای بیای توروخدا جفتمونو راحت کن من سختم و بخدا من اینو گفتم چند لحظه بعد یه دکتر یه فرشته من میگم اومده بود مریضشو کورتاژ کنه تا منو دید سریع بردم اتاق عمل و حتی نذاشت نامه سزریان امضا بشه من به حدی میلرزیدم که چهارتا پرستار گرفتنم تا دکتر بتونه آمپول بی حسی رو بزنه و بچمم تو کانال زایمان گیر کرده بود و کبود کبود بود از بی اکسیژنی ولی خدارو شکر گذاشتمش دستگاه خوب شد و عمم می‌گفت عمه بخدا اون لحظه که دکتر درو باز کرد اومد تو من انکار یه ملک یه فرشته پر نور دیدم اومد تو و می‌گفت پرستاران داشتن میگفتن قبلش که بچه دیگه فایده نداره بذار حداقل مادرو نجات بدیم