۱۱ پاسخ

عزیزم تا کی میخواستی جلوی فهمیدنشو بگیری؟
دیگه از یه سنی بچه ها همه چیزو میفهمن
اون پسر کار اشتباهی کرده و باید بری مدرسه به مدیر اطلاع بدی تا بیشتر از این ادامه پیدا نکنه چون از یه جایی اسیب زننده میشه.
به پسرت بگو مامان بزرگ که بشی همه چیزو خودت یاد میگیری، اگر کسی خواست برات ازین چیزا تعریف کنه پاشو از اونجا برو و به حرف کسی گوش نکن چون اونا قابل اعتماد نیستن. ممنون که اومدی بهم گفتی. هر سوالی داشتی از خودم بپرس. وقتش بشه همه چیزو متوجه میشی.

اینجوری خیالشو راحت میکنی که چیز نگران کننده ای نیست و اگر چیز دیگه بشنوه میاد بازم برات میگه. اما اگر بترسونیش اصلا دیگه چیزی رو نمیاد بگه و این خیلی بدتره

عزیزم شما هم اطلاعات اشتباه دادی بهش خب
با یه مشاور کودک و نوجوان صحبت کن ، روش های تربیت جنسی رو باید سن پایین تر شروع کرد
تو هر دوره سنی باید یه سری چیزایی رو به بچه آموزش داد
ولی نمیدونم که وقتی تا این سن نگفتی باید چیکار کرد!

میرم مدرسه و ب مدیر مدرسه میگم
چرا باید بچه ها گوشی بیارن و فیلم نشون هم بدن
اون بچرو میگفتم ببرن دفتر و باهاش صحبت کنن ک اطلاعاتشو برای خودش نگه داره

درسته اونا اشتباه کردن و باید بری به مدیرشون بگی.ولی شما هم اشتباه کردی تاحالا هیچی نگفتی! در حد سنش باید بهش بگی.یعنی چی با دعا و دارو؟!!! باید از خودتون بشنوه قبل از اینکه از بیرون خونه بشنوه

و منم از این میترسم خدا به دادمون برسه
از الان ترس و استرس گرفتم

اینکه ده سالشه و هیچی هیچی نمیدونه ی مشکله
اینکه یهو ی حجم اطلاعات بهش رسیده ی مشکل
شما اصلا نباید میگفتی با دارو و دعا 🤣🤣
در حد نرمال باید بدونه
پسر من ک پنج سالشه میدونه بچه رو از شکم مامان دکتر میاره بیرون

حتما با ی روانشناس صحبت کن ک چجوری بهش ی چیزایی رو بگی

حیف بچم !! 🫠 عزیزم ده سالشه دیگه وقتشه بدونه یه سری چیزارو نه که گولش بزنی با حرفایی که اگه بچه ها بشنون ازش مسخرش کنن و پسرت اعتماد به نفسش داغون بشه و دیگه به حرفای شمام اعتمادی نداشته باشه

من یه کانال دارم دکترتربیت جنسی هست وخیلی مطمئنه توایتابزن خانم فرخنده

اوه چ کرده با بچه😐😐

نمیشه یدفعه همه چیو بفهمه که بچه

بچه ۱۰ساله چطور با کلاس،هشتمی حرف زدن

دقیقاهمینطورشده داخل مدرسه حالاپسرخواهرشوهرم۱۰سالشه کلاس چهارمه میگف یه نفربه یکی گف پول بده ندی میکنمت بعدندادبودتودستشویی بچه طفلیاکرده رود

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۴ سالگی
پایان استرسی که ۴ سال و نیم باهام بود ...
دخترم ۲ ماهه بود گفتن قلبش صدای اضافه داره ببریم اکو
شوهرم میگفت هیچی اش نیست نمیخواد .
شبا که دخترم میخوابید تازه حال خراب من شروع میشد درباره صدای اضافه قلب بخونم و اینکه میتونه وضع خیلی بد باشه
پیش شوهرم گریه کردم گفتم بیا ببریمش گفت تو باید استرس ات رو کنترل کنی
بعد از یکسال که چندتا دکتر ترسوندن راضی شد ببریم
دکتر گفت دریچه ریوی اش مقداری تنگه و آئورت
یک سال دیگه ببریم . سال دیگه دخترم اینقدر گریه کرد موقع اکو که باعث شد عدد تنگی رو زیادتر نشون بده
تا امسال ...
مثل خانوم خوابید تا دکتر اکو کنه بعدشم گفت تنگی خیلی کمتر شده و دیگه نیاز نیست بریم
شوهرم مدام میگه اینا فقط کیسه میدوزن برای مردم . از اولم چیزی اش نبود
حالا یه نفر برسه بگه یه بچه بیار
مگه دیده من یکسال چی کشیدم تا بچه رو ببره دکتر
مگه دیده ۴ سال و نیم گوشه ذهنم درگیر بود نکنه پیشرفت کنه
یکی دیگه بیارم و چیزی اش باشه که عمرا بعد از یکسال هم ببره دکتر
همیشه میگن نزدیکتر از مادر نیست . ولی مادرم هم ندید چی به من این سال ها گذشت و راحت میگه یکی دیگه بیار
خدایا شکرت که همیشه تو پناه من بی کس بودی💓
مامان فنقلی مامان فنقلی ۴ سالگی
اصلا دیونه شدم همشم تقصیر شوهرمه
صبح میخواستم برم بانک پسرمو بیدار کردم صبحانه دادم بعد میگم بلندشو بریم میگه نه بابا میخواد بیاد میگم بابا دیر میاد میگع نه دیشب گفته یه کوچولو بازی کنی میام منم بازی کردم
زنگ زدم باباش کجایی میگه الکی نزدیکم اینم گریه بابا نزدیکه من نمیام بانک
هر چی میگم بابا دیر میاد حرف گوش نمیده باز دوباره زنگ زده باباس کجایی بابا دیر میای ما بریم بانک میگه آره دیر میام
قطع کرده بریم به پسرم میگم منم یک ساعته دارم همینو میگم چرا گوش نمیدی گریه می کنه
دوباره الان میخواستم ببرمش پارک حاضر شدم جیغ و داد و فریاد خط و نشون که من با دوستم میرم هر چی بهش میگم بابا مامانش اجازه نمیده نه با اون باید برم
آخر لباسامو در اوردم گفتم نمیبرمت پارک
شروع کرد گریه کردن منم بغلش گرفتم از صبح داشتم بهش می گفتم چه کارایی کردی می گفت چرا نمیبری منو پارک
مامان دختر همسایمون اجازه نمیداد بیاد با من پلرک
که زنگ خونمون زدن شوهرم
فک کنم همه حرفامو شنید
اومده خونه میگه چیشده پسرم
به جای اینکه به من بگه چیشده
کاری کرده که اصلا از من حرف شنوی نداره