۷ پاسخ

من دعوت میکنم معمولا ماهی یکبار

ماهرهفته۳شنبه هاساعت۹ونیم شب شام میریم اونجا زنگم اگ کاری داشته باشیم میزنیم پدرشوهرمم چون حالم ازش بدمیشه وهمشو میخواد خودشادعوت کنه وچترشه خونمون منم اصلانمیگم بیایدیادعوتشون کنم منتظر ی تعارفه فقط نکبت

مادرشوهرم که عقد کرده بودیم فوت کرد‌
پدر شوهرمم اینا هم دو ساله جامون عوض شده یکساعت فاصله پیدا کردیم یکبارم نیومدن سر بزنن
منم اصلا دعوت نکردم
چون خودش باید میومد میدید اصلا کجا اومدیم بیابونیم یا تو خیابون

ماهرروز صحبت میکنیم ۵دقیقه
دعوتی نیست حقیقتش ما میریم اونا هم میان

اون اصلا زنگ نمی‌زند.من ماهی یکبار زنگ میزنم.
تو سال هم ۳ بار بیشتر نمیرم خونشون.اونم قبلا سالی یکبارمیومد حالا چند سالی هست نمیاد

ما هفته ای یکبار میریم
اونا بستگی داره ی بار هفته ای یکبار
ی بارم میشه که دو سه هفته نیومدن
اما خب ما هفته ای یکبار خودمونو میریم آخر هفته ها همیشه
نه دعوت نمیکنم خودشون میان و میرن
زنگم هرزگاهی یادم باشه احوال پرسی میزنم

ماکه سه ماه با مادرشوهرم قهریم ولی قبلا جمعه ها ناهارمیرفتیم ولی اونا باید دعوت میکردیم میومدن زنگم اصلا نمیزدم مگه کاری چیزی یا دعوتی باش که شوهرم زنگ میزد

سوال های مرتبط

مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..