دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..

۱۳ پاسخ

خلاصه میگه بچه بعد یکماه تب شدید و بی دلیل
بخاطر تشنج های پی در پی یه تیکه گوشت شد بی حرکت بی کلام اونموقعه ۳ سالش بوده بچه

کم کم بدنش فلج شد مغزش کند شد
الان اون بچه مردی شده واسه خودش اما همچنان تو همون حال مونده مادره کولش میکنه کاراشو میکنه دردشو میکشه داغون شده مادره ....
اون خانم میگفت آه بچم بوده .....

آه بچه اون خانم رو نمی‌دونم ولی شاید بخاطر قسم دروغش بوده
جون کسی ک برات عزیزه رو نباید الکی قسم بخوری

متاسفانه یه همچین مشکلی تو خانواده ما هم به وجود اومد زن داییم باردار بود پدربزرگم گفت اسم پسر پسرم رو می‌خوام بذارم علی یه دونه دایی دارم کلاً اولین بچه‌اش بود زنداییم گفت نه من به هیچ وجه اسم پسرم رو علی نمی‌ذارم چند روز بعد که رفت واسه زایمان نامه بگیره دکتر سونوگرافی کرده بود گفته بود که بچه‌ ایست قلبی کرده تو ۳۸ هفته
مرده از شکمش در آوردن

یعنی خداوند انقدر بی رحمه بخاطر قسم دروغ یا تنگ نظری اون خانم....... یا حالا هرچی بخواد بخواد همچین زجری به بچه و خانوادش بده؟ مگه بچه اون خانم معصوم بوده که با گریش خدا بخواد کسیو فلج کنه؟

اگه بچه چیزی رو ببینه و بخواد اگه بهش ندی اون چیز زهرت میشه من تجربه ش رو دارم

بله ،از خدا باید ترسید نباید انقدر سنگ و بی وجدان بود ،امروز نوبت توعه فردا نوبت من

بعضیا انقدر بی اعتقادن به دروغ قسم هم میخورن و فکر نمیکنن جوابشو پس میدن
ولی بازم نمیشه قضاوت کرد شایدم قسمش راست بوده

مگه تا حالا اون بچه ای که مرغ میخواست مرغ نخورده بود؟

یروز خونه خواهر شوهرم بودیم همسایشونم اومد پیشش باردار بود گفت کاش پسرم شبیه پسرت بشه ل خواهر شوهرم گفت بعد خواهر شوهرم بهش گفت خوب اسمشو رو اسم پسرم بزار همینجوری بشه برا خنده و شوخی گفت به. دختره گفت ایییی من اسم بچمو علی اصغر نمی‌ذارم این چیه می‌خوام اسم باکلاس بزارم و خیلی توهین کرد فرداش ک بچش دنیا اومد بدون چشم دنیا اومد تو هیچ سونویی هم مشخص نبود یچیز عجیب بود بچه بشدت خوشکل ولی چشم نداره کلا پیشونیه بعدش دماغش تو ایران ک هیچی تو دنیا درمان نداره فقط آلمان اونم باید نصف ایران رو فروخت تا بتونه درمانش کنه.یوقتایی آدما نمی‌دونن چی میگن ولی خوب جزاشو میبینن

عجب بی وجدان بوده سر یه تیکه
گوشت جون جیگر گوشه شو قسم الکی خورده

بخاطره همون قسم الکی بود که خورده بود

موی بدنم سیخ شد😨

.....

بقیه رو پایین مینویسم

سوال های مرتبط

مامان نازدونه مامان نازدونه ۳ سالگی
دخترم وقتی دنیا اومد همه چیزش عالی حتی زردی نداشت یه دختر سفید و تپل که همه عاشقش بودن تا قبل از ۱۱ ماهگی همه چیز قشنگ بود زندگی با همه سختیای بچه داری شیرین بود اما من ته دلم دلشوره داشتم میگفتم سه ماهه سینه خیز میره پس چرا راه نمیره اطرافیان میگفتن تو فامیل همه دیر راه میفتن دو تا دکتر اطفال بردم درست راهنمایی نکردن گفتن همه چیز خوبه روزی که برای چکاب بهداشت یه سالگی رفتم روز خیلی سختی بود فرم و پر کردم بهیار گفت اوضاع خوب نیست باید ببریش فلان جا من هنگ کردم به شوهرم زنگ زدم اومد اون متقاعدموت کرد که بریم مرکز تکامل شروع سختیامون اونجا بود نکنه بدش این بود شهرمون کاردرمانی نبود مجبور بودیم بریم شهر دیگه و خوب بعد از چند جلسه اوکی شد و ۱۵ ماهگی راه رفت همون موقع رفتم پیش یه دکتر فوق تخصص مغز و اعصاب گفت نوار مغز بگیر منم گرفتم یه سری دارو داد گفت اینارو مصرف کن
منم اومدم دیدم مشکل بچه فقط راه رفتن بود که حل شد پس مشکلی نیست اونارو ریختم دور غافل ازینکه...
خیلی باهاش بازی می‌کردم توجه نداشت اهمیت نمی‌داد منم به اطرافیان میگفتم میگفتن درست میشه اما بازم همه چیز و زندگی نرمال تا تولد دوسالگی دخترم باز رفتم بهداشت و باز گفتن خوب نیست حتی یادمه مامانم خواهرم گفتن این فرما برای بچه دو ساله انتظار زیادی داره اما اینباردیگه جدی گرفتم نگران تشخیص اتیسم بودم زندگیم جهنم شده بود دو تا دکتر بردم گفتن اتیسم نیست تاخیر تکاملی باید ببری کاردرمانی ذهنی من حتی نمیدونستم یعنی چی