۱۵ پاسخ

چقدر بعضیا پررو هستن خدایی

خوب کاری کردی این‌ معلومه پرروعه .خونه خرابت میکنه محلش نده

وای وای منم یدونه دارم.شانسم پسدم تنهاس بعد دختر همسایه چندبار اومد خونمون در حد یساعت بازی کردن منم خوشحال بودم بعد چند وقت دیدم اومد صبح صبحانه نخورده صبونه خورد خوراکی اوردم سهم پسرمم خورد ناهار اوردم ناهرم خورد بعد دیگه خسته شده بودم نمیرفت خونشون مامانش نگفت این بچه من کجا موند یه وقت بلایی سرش نیاد با کمک شوهرم دکش کردم دوباره صبح اومد گفتم صبحانه خوردی گفت نه منم یه صبحونه دادم فرستادمش گفتم برو خونتون مادرت زنگ زده بهم بعدم یبار بچمو شوهرم برده بود تو کوچه بچمو زده بود فقط منتظرم خونم افتابی بشه میدونم چجوری گوششو بپیچونم الهی بگردم بچمو اسم این دختر از دهنش نمیوفته خیللللللی تنهاس بچم خانواده شوهرم که گاون گاو کلا ادم به دورن سالی یبار عید دینی ده دیقه ای میرن خونه همدیگه خانواده خودم اینجا نیستن ،بچه دومم در توانم نیست بیارم دلم براش میسوزه هروقت میبرمش پارک یا تو کوچه به همه ادما سلام میکنه دستشو بالا میبره بعضیا محلش نمیدن بغضم میگیره ،مهدم میترسم بذارمش کلاس مادر کودک این چیزام که تو این خراب شده نیست

رابطه بااینجورادمهاکمتربهتر

ولش کن رو نده اصلا فردا روز سوار گردنتم میشه

نمیگفتی تولدع میگفتی مهمون دارم تمام

بگو خانوادگی بوده گفتم موذب نشید

افرین خوب عکس العمل نشون دادی حالا هرررکی دیگه بود تو رودربایسی قبول میکرد و من چقد حرصم میگرفت

اصلا رو نده که از اون ادمای پرو

وای چه پررو
به همسایه جماعت رو نده بابا
دیگ نمیتونی بیرونش کنی از زندگیت
من هیچوقت با همسایه رفت و آمد نمیکنم حقیقتا اعتماد نمیتونم بکنم

رو ندخ ک بیچاره میشی با این حجم از رو

مثل همسایه من

وای چند وقت پیش پسرم می‌بردم پارک دم خونه یه همسایه بود دو سه بار هم دیدیم بچه ها با هم بازی کردن یه روز ساعت ۹ صبح زنگ در زدن باز کردم دیدم اومده میگه حوصلم سر رفت اومدم یه چایی با هم بخوریم😂😂فکر کن ما خواب بودیم من شکه شده بودم دگ نرفتم پارک باز خوبه همسایه تو زنگ زده

آخه گفتی مهمونی خانوادگی بعد اینجور مواقع وقتی خودت صلاح بدونی دعوت میکنی طرف رو حالا به هوای اینکه بچه ها هم سن هستن وقتی نگفتی یعنی جای شما نبوده تو مهمونیم

چقدر راحته وپرتوقع

سوال های مرتبط

مامان پرهام مامان پرهام ۳ سالگی
مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
دیشب یه جایی بودم یه خانمی یه جریانی رو تعریف کرد برا ۳۰ سال پیش بود

گفت تو روستا بودیم پسرم کلاس دوم بود از مدرسه اومد گفت منم مرغ میخام بخورم دوستم مامانش مرغ درست کرده رفتم کتابم از خونشون بیارم سفره پهن کردن دیگه منم اومدم خونه حالا منم مرغ میخام

میگه بچم نیم ساعت جیغ و گریه ول کنم نبود ک یالا منم مرغ میخام
خانمه میگه شوهرم نبودش منم هیچی تو خونه نداشتم

میگه بخاطر بچم پاشدم رفتم در خونشون (فامیل هم بودن باهم )
میگه بهشون گفتم یه تیکه مرغ پخته یا خام بهم بده واسه بچم خونتون دیده گریه میکنه شوهرم بیاد بخرم حتما پسش میارم
میگه دختره گفت باشه رفت بیاره مادره چشم غره رفت اومد گفت ب جون این پسرم نداریم
میگه برگشتم بچم تا عصری هرچی دادم نخورد و فقط گریه ...
خلاصه میگه پسری ک جونشون قسم خورده بود تب کرده تب بالا یه هفته شد ۱۰ روز شد یه ماه شد تب این بچه قطع نشد ک نشد دکتر و دوا و بیمارستان و دعا و بستری هم فایده نداشت تب بچه ۴۰ درجه همراه با تشنج بود و بی دلیل همه ازمایشات سالم سالم..